دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا

علیه ماشین دیوانه کاپیتالیست


علیه ماشین دیوانه کاپیتالیست

ماشین دیوانه کاپیتالیست کاپیتالیسم هذیان ویژه خودش را دارد, نظامی مبتنی بر جنونی خودویژه چیزی که برای دلوز گتاری محرز است استفاده از اصطلاحات بهنجار و نابهنجار برای توصیف مکانیسم جوامع کاپیتالیستی کاملاً نادرست است چرا که آنها در عقلانیت مکانیسم, چرخ دنده ها و نظام اتصال ها یشان ناگزیر به عقل گریزی ارجاع می یابند این بخش دوم همان جنون یا هذیان بسیار ویژه کاپیتالیسم است

۱) ماشین سیاسی ژیل دلوز در رخدادهای مه ۱۹۶۸ عملاً به کار افتاد آن هم به مدد روان درمانگر رادیکالی به نام فیلیکس گتاری که در زمره بانیان جنبش ضدروانکاوی و ضدروانپزشکی در فرانسه بود. این زوج- دلوز فیلسوف و گتاری روان درمانگر- پس از رخدادهای مه ۱۹۶۸ بدل به ماشین جنگی چپ افراطی شدند. آنها رخدادهای مه ۱۹۶۸ را در قالب مفاهیم نو و سیال در دو رساله پربرگ تحت عناوین ضدادیپ (۱۹۷۲) و هزار فلات (۱۹۸۰) بازگویی کردند. آنها برچسب بنیانگذاران جریان چپ گرای فلسفه میل را پذیرفتند و بسیاری از مقولات مربوط به جهان کاپیتالیستی را حول محور مفهوم میل و نقش بنیادبراندازانه آن تحلیل کردند. تحلیل پیشتاز گتاری از قطب شیزوفرنیایی فرد به مثابه قطب انقلابی و برهم زننده نظم کاپیتالیستی از یک سو و قطب پارانویایی فرد به مثابه قطب فاشیستی و حافظ نظم موجود از سویی دیگر، عملاً توانست لبه تیز فلسفه حیات گرای کنش مند تجربه باورانه دلوز را تیزتر و برنده تر کند. دو رساله دیگری که دلوز و گتاری با همکاری یکدیگر نوشته اند (کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت (۱۹۷۵) و فلسفه چیست؟ (۱۹۹۱)) نشانگر دو دهه تلاش مستمر و پیگیر دو تئوری پرداز چپ افراطی در جهت تقویت فلسفه چپ گرای میل بوده است.

مساله یا پرسش ما این نیست که میل چیست؟ بلکه پرسش اساسی این است که میل چگونه ممکن می شود؟ به پاره گفتاری از دلوز- گتاری توجه کنیم؛ «نه واقعیت و نه میل، هیچ یک محصول اجتماع نیستند... به نظر ما، خود حوزه اجتماعی در محاصره بلافصل میل قرار دارد. اجتماع خود، محصول تاریخی میل است. لیبیدو برای آنکه بتواند نیروهای تولیدی و مناسبات تولید را در محاصره خود درآورد نه نیازی به میانجی گری دارد و نه نیازی به عملیات فیزیکی و تغییر شکل. فقط میل وجود دارد و امر اجتماعی؛ همین و بس.» پس میل همه جا حاضر است و در همه چیز رسوب می کند و مهم تر از همه نمی توان میل را تنها به انرژی غریزی تقلیل داد بلکه بایستی میل را ساختاری دارای تعامل های بسیار برنامه ریزی شده در نظر گرفت. میل همواره در وضعیت تکثیر شدن و فراگیر شدن قرار دارد و به گونه یی مولکولی همه چیز را تحت الشعاع خود قرار می دهد. این درست نقطه مقابل تز مارکسیستی مبنای تولید و مناسبات تولیدی است که چرخه اجتماع را به این مبنا برمی گرداند. دلوز- گتاری میل را به عنوان پدیده بنیادین در امر اجتماعی، سیاسی و تاریخی محسوب می کنند و مساله سیاست میل را پیش می کشند چرا که به زعم آنها «مساله گرفتار شدن بی اختیار میل در بردگی خویش، مساله بنیادین فلسفه سیاسی است.»

بایستی تاکید کرد که مفهوم میل نزد دلوز- گتاری کاملاً با مفهوم میل نزد سنت فرویدی متفاوت است. آنها بر وجه کنشی میل اصرار می ورزند. بدین معنا که میل دست به تولید تمامی ارتباطات، بهره برداری ها و حالات تشدیدیافته در درون و بیرون بدن ها می زند. در حالی که میل نزد سنت فرویدی واکنشی به یک نیاز تحقق نیافته است و بعدی سلبی و واگرا دارد و البته این بعد ارضا نشده و سلبیت، خصلت درونی میل نیست یعنی جزء درونذات آن نیست، به واقع میل، اشیا و اشخاص را موضوع خود نمی سازد. موضوع میل تمام محیطی است که میل درمی نوردد و تمام سیلان هایی است که به آنها می پیوندد و باعث تصرف و تغییر آنها می شود، پس اساس میل، بنیادبراندازانه و انقلابی است و از همه مهم تر میل دلوزی- گتاریایی، هم ارز با مفهوم اراده معطوف به قدرت برساخته نیچه است. لذا می توانیم تصریح کنیم که قلمرو جریان سیاست میل بیش از آن که فرویدی باشد، هم پیوسته با جریان نیچه گرایی فرانسوی (ژرژ باتای، روژه کاییوا، پی یرکلوسوفسکی و موریس بلانشو و غیره) است. نکته قابل توجه این است که نیچه یی که در دوره زمامداری هیتلر کاملاً به عنوان تئوری پرداز قطب فاشیست (و البته پارانویایی) معرفی شده بود، در اواخر دهه چهل در فرانسه به عنوان تئوری پرداز قطب انقلابی و شیزو مطرح شد.

به زعم دلوز- گتاری نمی توان میل را به سرمنشایی واحد و تک ارجاع داد مثلاً غریزه لیبیدویی بلکه میل محل پیوندها و اتصالات سرهم ساخت های متفاوت و مختلفی است که فراتر از سطح غریزه به طور صرف عمل می کند (یعنی تولید می کند). مشکل روانکاوی و روانپزشکی این است که می خواهند میل را در سرهم ساخت های محدودی محاط کنند. (یعنی به درمان بیمار بپردازند) پس دست به رمزگذاری (یعنی محدود کردن میل فرد بیمار) می زنند. بحث دلوز- گتاری در باب جنبه کنشگری میل در برابر بعد سرکوبی و واگرایانه روانکاوی و روانپزشکی کاملاً دارای وجهی سیاسی و رادیکال است، آنها روانکاوی و روانپزشکی را ایدئولوژی هایی می دانند که به جای آن که بر وضعیت کنشی و عملگری میل انگشت بگذارند، به مثابه مرزهای محدودکننده و محاط کننده میل عمل می کنند (یعنی میل را کنترل می کنند). سیاست انقلا بی و رادیکال، با سرلوحه قرار دادن سیالیت میل به عنوان کنشی خلاقانه، انرژی های نهفته و زیرین اجتماع را برملا می کند و آنها را به صحنه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی (خیابان ها؟ میدان ها؟ پارک ها؟...) برمی کشاند تا بتواند صورت های خلاقیت های جمعی را برتاب دهد. از نظر آنها این صورت ها در شدت ها (یا همان حالات تشدیدیافته درونی و بیرونی بدن ها) بازتولید می شوند.

دلوز- گتاری صراحتاً این قضیه را پیش می کشند که میل ماهیتاً انقلابی و ضداجتماعی است نه بدین معنا که میل طالب انقلاب است بلکه آنچه میل طلب می کند، غیرارادی و ناآگاهانه است. سیاست رادیکال این دو تن مبتنی بر سیاست اتصال ها، انرژی ها، غریزه ها و سائق های نهانی، نهفته، زیرین و سرکوب شده موجود در ناخودآگاه اجتماعی (و حتی تاریخی و فرهنگی) است و این نگرش به نگرش های معطوف به خرده فرهنگ گرایی نزدیک می شود؛ سیاست میل دلوز- گتاری، خرده فرهنگ های داغ ننگ خورده، حاشیه یی، افراطی و رادیکالی را مدنظر قرار داده است. بنا بر باور دلوز- گتاری میل گرایش به شکل دهی یک ذهنیت ثابت یا متمرکز ندارد بلکه عملکرد میل نوعی بازگویی (یا بازبخش کردن/ Relay) است. بدین معنا که گونه یی فرآیند نوشونده و بنیادین و غیرمتمرکز را پیش می نهد که نمی توان آن را به نقطه یا جایگاه یا اتصال یا سائق واحدی تقلیل داد. از نظر آنها میل به واسطه تاثیرپذیری از ساختارهای ادیپی خانوادگی و اجتماعی، حالت ثابت یا متمرکز به خود می گیرد. بنابراین اگر مبنا را بر ساختار یکه میل بگذاریم، می توانیم اذعان کنیم که اگر میل به ساختاری واحد تن در دهد، می توان سویه یی واگرا، انفعالی و حتی سرکوب کننده در آن سراغ گرفت.

۲) ماشین دیوانه کاپیتالیست؟

کاپیتالیسم هذیان ویژه خودش را دارد، نظامی مبتنی بر جنونی خودویژه. چیزی که برای دلوز- گتاری محرز است استفاده از اصطلاحات بهنجار و نابهنجار برای توصیف مکانیسم جوامع کاپیتالیستی کاملاً نادرست است چرا که آنها در عقلانیت مکانیسم، چرخ دنده ها و نظام اتصال ها یشان ناگزیر به عقل گریزی ارجاع می یابند؛ این بخش دوم همان جنون یا هذیان بسیار ویژه کاپیتالیسم است. آنها استدلال می کنند در هر حوزه یا رژیم، سلسله یی از باورها برای پذیرندگان آن قلمرو، کاملاً عقلانی و منطقی است و اگر از بیرون به آن نگاه کنیم قضیه گونه یی دیگر است. اینجا بحث بر سر چیزی به نام ایدئولوژی نیست بلکه سخن بر سر ساختار تاثرات قدرت است؛ تاثراتی که در کار شناسایی بدن های ویژه، گفتمان های ویژه و امیال ویژه در افراد است. ماشین کاپیتالیست آن بدن ها، آن گفتمان ها و آن امیال را به قول آلتوسر مورد استیضاح قرار می دهد (خطاب می کند) و البته این استیضاح یا خطاب از طریق مکانیسم همان جنون و هذیان بسیار ویژه ماشین کاپیتالیست صورت می پذیرد. آنچه جنون یا هذیان کاپیتالیسم را برملا می کند نه عقلانیت موجود در مکانیسم و اجزای مرتبط با آن بلکه عقلانی نبودن سرمایه و خود کاپیتالیسم است. کاپیتالیسم با این پارادوکس کار می کند؛ آنچه که نه در مکتوبات کارل مارکس و نه در نگره های ماکس وبر به آن اشاره نشده است. کاپیتالیسم کاملاً عقلانی است چرا که شما می توانید آداب، مناسک و ریزه کاری های آن را به خوبی دریابید و به کار ببندید و در نظام اقتصادی جایی برای خود باز کنید اما همین عقلانیت واجد جنونی خاص و بسیار ویژه است که مربوط به ساختار تاثرات قدرت ماشین دیوانه کاپیتالیست است و این همان بخشی است که دلوز- گتاری را مصمم می کند تا این دیوانگی و این عقل گریزی را مورد تحلیل قرار دهند و لبه های تیز و برنده میل را علیه آن بشورانند. چیزی که در برابر این ماشین دیوانه کاپیتالیست قد علم کرده و می ایستد پویش های شیزوفرنیایی بدن است که می توان به تاسی از دلوز- گتاری بر آن نام بدن بدون اندام بگذاریم.

بدنی که از سطح قلمروزدایی ها و رمزگشایی های کاپیتالیسم فراتر می رود تا سرهم ساخت های میل را بیشتر تکثیر و ناهمسان تر و به همین طریق رادیکال تر و افراطی تر کند. بدن کاپیتالیست، بدنی است که همواره و بلاوقفه اندام خود را بازمی یابد تا ماشین کاپیتالیست آن را بازیابی کند. اما بدن شیزو یا بدن بدون اندام نقش خدشه پذیری قلمروزدایی ها و رمزگشایی های ماشین کاپیتالیست را به عهده دارد.

پویش شیزوفرنیایی بدن نقیضه یی است بر ضد ماشین کاپیتالیست؛ جنونی خلاق، نامتمرکز و سیال در برابر دیوانگی همسان ساز، تمرکزگرا و واگرای کاپیتالیسم. دلوز- گتاری اذعان می کنند که اگر میل در درون بافت جامعه کاملاً شکل بگیرد و با مکانیسم بازتولید خود همراه شود، آنگاه یک جنبش رهایی بخش می تواند در تمامی جامعه تبلور یابد. یعنی آن نقیضه در بدن اجتماع جا یگیر شود و ساختار تاثرات قدرت را عملاً به چالش بگیرد و بتواند در همان حال مکانیسم بدن های ویژه، گفتمان های ویژه و امیال ویژه خود را بازتولید کند، در آستانه پیروزی قرار گرفته است و حتی پرت ترین گروه های خرد و صنف ها به آن می پیوندند.

چنین چیزی در مه ۱۹۶۸ در فرانسه رخ داد و گرچه از لحاظ وقوع فیزیکی چندی بیشتر نپایید اما توانست جنون ویژه کاپیتالیسم را برملا و سویه انتقادی و انقلابی میل را مطرح کند. دلوز به درستی این پرسش را پیش می کشد که آنچه بر بدنه یک جامعه در جریان است، چیست؟ سیلان ها و آماج این سیلان ها، فرد است. فرد به مثابه نقطه آغازی بر تولید یک سیلان و آماجی برای انجام این سیلان ها است. افراد در اینجا به مثابه ماشین های میل گر نزد دلوز- گتاری مطرح می شوند که در کار پویش های شیزوفرنیایی بدن خویشند. ماشین کاپیتالیست ضدمیل نیست بلکه ماشین مهیب میل است؛ دقت در این نکته ضرورت دارد که عملگری کاپیتالیسم در نسبت با میل کاملاً واجد خصلتی است که مارکس بر آن نام ارزش اضافی نهاده است.

بدین معنا که فرد شیزوفرنیک که همان پرولتاریا و محصول اضافی کاپیتالیسم است با بازتولید و رمزگشایی به مراتب رادیکال خود در برابر ماشین تاثری قدرت و نیز اجتماع قرار می گیرد. این مواجهه میان دو میل است؛ دو میلی که نه لزوماً در یک برهمکنش بلکه یک تخاصم قاطع و آشتی ناپذیر ساختارهای یکدیگر را مورد هجمه قرار می دهند. محصول اضافی کاپیتالیسم (یعنی میل به مثابه ارزش اضافی) علیه درونذات ماشین دیوانه کاپیتالیست (یعنی معقولیت نامعقول سرمایه) به کار گرفته می شود تا شاهد انقلاب (نه در شکل کلاسیک آن، نهادگرا بلکه فرآیندمحور) باشیم. دلوز- گتاری تاکید می کنند که رخداد مه ۱۹۶۸ به وقوع نپیوسته است چرا که رخداد سیاسی میل همواره تا همیشه در آینده جاری است؛ این رخداد و رخدادهایی از این دست هیچ گاه در مفهومی به نام نهاد تقلیل نمی یابند بلکه همواره نوشونده و تسری پذیر هستند و در صورت فرآیند به حرکت و سیلان ادامه می دهند که همواره آغاز و انجامی بر سرهم ساخت فرد هستند. اساساً مدل دلوز- گتاری از چپ و چپ گرایی، فرآیندمحور است و حول محور مفهوم صیرورت یا شدن می گردد. مفهوم شدن، سویه انتقادی و رادیکال میل را برتاب می دهد که علیه ماشین همسان گرا و یکپارچه ساز کاپیتالیست دست به عملگری می زند؛ فرآیند شیزوفرنیایی چپ (پس از ۱۹۶۸) بر ضد نهاد پارانویایی کاپیتالیست که تصادم این دو حوزه یا ساحت یا سائق همواره انگشت بر ناخودآگاه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می نهد. این تصادم سیالیت جنبش های چپ گرا، میل گر و حاشیه یی را افزون تر و متکثرتر می کند و ماشین دیوانه کاپیتالیست همواره پارانویایی تر، فاشیستی تر و وحشی تر می شود گرچه هر دو بر این باور هستند که کاپیتالیسم و طبقه عامل آن یعنی بورژوازی قرن هجدهم از بدو رشد کاملاً وحشی بوده است. آنها کاپیتالیسم را پدیده یی غیرقابل درمان و غیرقابل اصلاح و سرکوب گر می دانند که عقلانیتش کاملاً نامعقول و نامشروع است. دلوز- گتاری در ضدادیپ و هزار فلات و سایر گفتارها و نوشته هایشان انگشت نقد و واکاوی خویش را بر بعد جنون و دیوانگی و به تعبیر دیگر ناخودآگاه ماشین کاپیتالیست گذاشته اند. تحلیل بنیادین این دو تن چنان که پیشتر گفته آمد، گرفتار شدن میل در بردگی خویش است.

روزبه صدرآرا