جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

آش


آش

مامان داشت آش می پخت. من خیلی آش دوست داشتم، برای همین از صبح کنار مامان در آشپزخانه نشسته بودم تا وقتی آش پخته شد، بخورم. نزدیک ظهر بود که مامان گفت: آش حاضر است و زیر قابلمه آش …

مامان داشت آش می پخت. من خیلی آش دوست داشتم، برای همین از صبح کنار مامان در آشپزخانه نشسته بودم تا وقتی آش پخته شد، بخورم. نزدیک ظهر بود که مامان گفت: آش حاضر است و زیر قابلمه آش را خاموش کرد و گفت: چند دقیقه صبر کن تا آش سرد شود. بعد برایت یک کاسه می کشم تا بخوری. اما من می خواستم زود زود آش بخورم، برای همین وقتی مامان از آشپزخانه بیرون رفت تا تلفن را جواب بدهد، با عجله رفتم کنار اجاق گاز تا به آش ناخنک بزنم، اما قدم نمی رسید. برای همین مجبور شدم بروم روی کابینت. اما چشمتان روز بد نبیند تا آمدم سر قابلمه آش را بردارم یک دفعه دستم سوخت.

دستپاچه شدم و سر قابلمه را پرت کردم. وای قابلمه آش در یک چشم به هم زدن روی زمین چپ شد و همه آش ها ریخت. مامان وقتی توی آشپزخانه آمد حسابی عصبانی شد و زود دست من را پانسمان کرد. وای چه کار بدی کردم، حالا دستم حسابی می سوزد. تازه دیگر از آش هم خبری نیست. نباید یواشکی به آش ناخنک می زدم.