جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
در جست و جوی امر حقیقی
![در جست و جوی امر حقیقی](/web/imgs/16/152/oejtf1.jpeg)
فلسفه در غرب به مثابه جستوجو در باب «واقعیت واقعی» آغاز شد؛ واقعیتی فرای پدیدار. برای مثال افلاطون در جمهوری میگوید که فیلسوفان «کسانیاند که میتوانند امر فناناپذیر و تغییرناپذیر را به چنگ آورند»، «کسانی که در هر مورد خاص عواطف خود را بر چیزی متمرکز میسازند که واقعا وجود دارد». در عصر افلاطون، فلسفه در کنار منطق، معرفت شناسی و متافیزیک شامل فیزیک و همینطور اخلاق نیز بود. به علاوه در سنت سقراطی، آنگونه که میتوان در آموزه فضیلت در معرفت دید، میان اندیشه و کنش تمایزی وجود نداشت. این امر غالبا به مثابه خَلط میان منطق و اخلاق یا مفهوم و واقعیت فهم میگردد.
تاریخ فلسفه غرب در بعد از یونان نیز بسط همین موضوع و تلاش جهت تمایز قائل شدن میان شاخههای گوناگون معرفت و درضمن بسط تمایز آنها با فلسفه است. ولو اینکه فلسفه نوین غرب، با آغاز از دوره دکارت بهطور کلی شامل منطق، اخلاق و معرفت شناسی بوده باشد ولی میراث دار قلمرو محدودتری از متافیزیک یا به بیانی دقیق تر برای هستی شناسی یاعلم وجود شده است. از آنجاییکه وجود، درسه مرتبه فرد انسانی، جهان و خداوند خود را نشان میدهد ما نیز به گمان ورزیهای فلسفی در حوزه روانشناسی، کیهانشناسی و الهیات میپردازیم. با توسعه شاخههای جداگانه علم، روانشناسی یکی از آخرین شاخههای علم بود که به فهرست علوم افزوده شد؛ الهیات به دین تحویل یافت و هستی شناسی تنها ناحیهای بود که برای فیلسوفان باقی ماند.
بررسی موشکافانه در حوزه هستی شناسی، کنکاش در باره «واقعیت واقعی»، نشانگر این است که هزاران سال جستوجو در این حوزه، دستاورد ناچیزی در توافق میان فیلسوفان، حول موضع واحدی درباره چیستی واقعیت غایی، به همراه داشته است. بنابراین، اساسا این فعالیت به عنوان نمایش بیهوده ای از ایدههاست که ما را به ناکجا میکشاند. در نتیجه، فلسفه دست از جد و جهد طاقت فرسا در جهت کشف واقعیت غایی و بیچون و چرا برداشت و به سوی جستوجو در معنای آن چیزی که در حال تجربه آن بوده و به لحاظ عقلانی با آن مواجه ایم حرکت کرد. اکنون میتوان تصدیق کرد که کشف حقایق کار دانشمندان در حوزههای مختلف علم است، حال آنکه فیلسوفان [صرفا] سعی میکنند تا معنا و اهمیت این حقایق را دریابند. دیگر نه کشف حقایق بلکه وضوح بخشیدن به ایدهها است که موضوع اصلی فلسفه را تشکیل میدهد. تنوعی که در حال حاضر در فلسفه معاصر شاهد آن هستیم میتواند حاصل تفاوت میان فیلسوفان در تحقق بخشیدن به این وظیفه اساسی باشد.
در چنین پس زمینه ای، دو فیلسوف را مورد بررسی قرار میدهم چارلز ساندرز پیرس بنیانگذار عملگرایی آمریکایی و دایا کریشنا. هر دوی این افراد با موضوع مورد بحث ما سر و کار داشته و به ملاحظات فوق العاده مشابهی رسیده اند. نمیدانم که آیا دایا کریشنا آن هنگام که نخستین اثر خویش «ماهیت فلسفه» را مینوشت هیچگاه پیرس را خوانده بود یا خیر. نام پیرس در نمایه کتاب نیست اما در بخش کتاب شناسی آن، به عشق تصادفی و منطق: رسالات فلسفی که بر گزیدهای از نوشتههای پیرس به ویراستاری کوهن است بر میخوریم. مجموعه کامل آثار فلسفی پیرس در ۶ مجلّد با ویراستاری چارلز هارشورن و پل ویس و دو ویرایش دیگر از این اثر حاصل کار بورکز و مجموعه همکاران، که دایان کریشنا بدانها ارجاعی نداده چاپ شده است.
دایان کریشنا در ماهیت فلسفه سعی در به آزمون کشاندن پیش فرضهایی داشته که به فلسفه ورزی به معنای کلی آن مربوط میشود و نه صرفا به فلسفههایی در زمان یا مکان خاص. جستوجوی «واقعیت واقعی» به هر معنایی که باشد، بهطور مشخص جستوجوی حقیقت در ورای هرگونه ظواهر است، حقیقتی که به وسیله عقل و منطق مکشوف میشود. اینکه فیلسوفان در تلاشهای خستگی ناپذیرشان طی حدودا بیست قرن، از یافتن چنین حقیقت غاییای که همه بتوانند حول آن متفق القول باشند ناتوان بوده اند، توجیه بسنده ای است تا نگاه خود را به ورای این تلاش بدوزیم. همانگونه که دایا کریشنا به درستی مدعی میشود «تصور فیلسوفان از وظیفه شان به مثابه تعین بخشیدن یا مشخص ساختن آنچه «واقعیت واقعی» است تصور اشتباهی بود.»
آنچه درخور اندیشه است واقعیت نیست، بلکه مفاهیم و مسائلی است که یک فیلسوف را به خود مشغول میسازد. این خود مسائل هستند که به جای آنکه «موضوع مهمی باشد که علّت موجبه همه مسائل باشد، موضوع اصلی فلسفه را شکل میدهند.» مسائل هنگامی رخ میدهند که بین بدیلهای رقیب نوعی ناسازگاری دیده شود. مسائل فلسفی، بنا بر ماهیت خویش به رغم مسائل علمی که علی الاصول راه حل تجربی خاص خود را دارند، از ارائه راه حل نهایی و قطعی ناتوان هستند. وی مینویسد» مسائل فلسفه ماهیت دیگری دارند. آنها نه درباره یک وضعیت محتمل از امور بحث میکنند و نه به هیچ معنای محصّلی میتوانند ثابت شوند». مسائل فلسفه، هرچند که ذاتا، نه تجربی هستند و نه منطقی، لیکن با این حال شبه مسئله نیز نیستند. این مسائل به علت خلطهای مفهومی رخ میدهند و حل آنها نیز معمولا نیازمند تحلیل مفهومی است».طبق نظر کریشنا، نه تنها فلسفه حاصل وضوح بخشیدن به آشفتگیهای مفهومی است بلکه دربرگیرنده خود آشفتگیها نیز هست. این آشفتگیها که مورد توجه فیلسوفان قرار میگیرند مفهومی هستند زیرا به هیچ طریق دیگری جز همین روش تحلیل مفهومی نمیتوانند حل شوند». آنطور که من میبینم، هیچ تحلیل خوش فهمی از مفاهیم بدون ارجاع دادن به زمینهای که این مفاهیم درون آنها جریان داشته باشد، امکان پذیر نیست.
دایا کریشنا چنین به استدلال خود ادامه میدهدکه «وظیفه فیلسوف نه ادراک، به معنای مفصل بندی و جمعبندی جهان است و نه تغییر آن. وظیفه وی تا آنجاکه درخور یک فیلسوف است تنها و تنها وضوح بخشیدن به آشفتگیهای مفهومی خاصی است که وی هنگام اندیشیدن خود را با آنها درگیر حس میکند.» فلسفه در مفهوم سازی دایا کریشنا» نامی است که در آن واحد هم به آشفتگیهای مفهومی که در حین اندیشیدن در خصوص هر موضوعی رخ میدهند اطلاق میشود و هم به تلاش جهت حل وفصل این آشفتگی ها.
بنابر این، دایا کریشنا، طنین صدای افرادی چون پیرس است در زمانی پیش از وجود خود ایشان. کسی که فلسفه را از عالم جستارهای برین و والا که در پی جاودانگی و «واقعیت واقعی» بود به زیر کشید، زیرا که هزار سال پیگیری این هدف ناموفق بود. در عوض وی فلسفه را به وظیفه خود که وضوح بخشیدن به آشفتگی هایی [مفهومی] بود که هر شخص در مسیر اندیشیدن بدانها برخورد میکرد بازگرداند اما ابزار زدودن این آشفتگیها عقل و منطق است که همواره در جستوجوهای فلسفی در باره «واقعیت واقعی» به کار میروند. همانگونه که قبلا اشاره کردیم، فلسفه اساسا یک فعالیت مسئله محور و مرتبط به متن است. همچنین موافق هستم که غالبا فلسفیدن مرکب از یافتن آشفتگیها یا ابهامهای مفهومی و وضوح بخشیدن به آنهاست، زیرا که مسائل غالبا ریشه مفهومی دارند. اگر چه مطمئن نیستم که خرد و منطق جز اینکه تنها ابزار مناسب برای ثبات بخشیدن به باورها باشند تنها میانجی یا حَکَم در سر و سامان دادن به ابهامهای مفهومی نیز باشند. خرد ضرورتا چه برای فهم این نکته که «واقعیت واقعی» چیست و چه برای زدودن ابهامها و آشفتگیهای مفهومی تنها مسیر نیست. تضادها و ابهامهای فلسفی محدود به مفاهیم نیستند. انواع دیگری از تضاد میان ایدهها نیز وجود دارد. وضوح بخشیدن به آنها بیش از یک فعالیت معناشناسانه است.
برای انتقال مفهوم به شیوهای دیگر، میتوان گفت فلسفه با ایدهها و مقبولیت آنها سر و کار دارد. معیارهای چندی وجود دارد که مقبولیت از طریق آنها میتواند ارزیابی شود.»«سازگار بودن با خرد» تنها یکی از این معیار هاست. بقیه معیارها شامل آنهایی است که ۱) از بعد زیباییشناسانه خوش آیند باشند۲) از بعد عاطفی ارضاء کننده باشند و ۳) به لحاظ اخلاقی ضرورت داشته باشند. همه این معیارها بهطور قاطع با عوامل فرهنگی در ارتباط بوده و هیچکدام ارائه گر قوانین پیشینی مانند قوانین تغییرناپذیر یا مطلق که از سوی خرد و منطق دیکته گردد، نیستند. انسان، تنها با خرد خویش زندگی نمیکند. عطش شخص با منطق سیراب نمیشود بلکه با یک لیوان آب فرو مینشیند. فرد گرسنه با درک عقلانی از علت گرسنگیاش سیر نمیشود. اندوه یک انسان با استدلال قیاسی فرونمی نشیند اما با یک همزبانی یا همدلی آرام میشود. شرایط وجودی یا زندگی بنیاد نه تنها باعث پیش انداختن مسائل، چه فلسفی چه غیر از آن میشوند، بلکه راه حلهای محتمل آنها را نیز مهیا میکنند.
در حقیقت، چارلز ساندرز پیرس که تقریبا اصیل ترین متفکر آمریکا محسوب میشود، در رسالههای مشهور خود «تثبیت باور» و «چونه به ایدههای خود وضوح ببخشیم» نظر ما را به رابطه نزدیک بین اندیشه و کنش در حدود صد سال پیش جلب میکند. او به شکل قانعکنندهای مدعی است که مفاهیم باید بر حسب اهدافشان و ربط شان به کردار مبتنی بر آنها فهمیده شوند. حال یا یک نفر باور خود را به شکلی دو آتیشه به یک اعتقاد ثابت و غیر قابل تغییر مستند میکند یا به یک مرجع بیرونی یا به اعتقادهایی که «سازگار با خرد» باشند. پیرس با بررسی این سه موضع آنها را به عنوان شیوههای پیشا علمی در تثبیت باورها معرفی میکند. شیوه علمی تثبیت باورها صرفا در بسط عقلانی یک باور بهوسیله خرد و منطق خلاصه نمیشود، بلکه باورها را به حقایق و فرآیندهای موجود در تجربه بالفعل هم مرتبط میسازد.
پیرس به مسائل و معانی آنها همانگونه میپردازد که دایا کریشنا پرداخت. پیرس در نامهای به ویلیام جیمز، مینویسد«عملگرایی هیچ مسئله واقعیای را حل نمیکند. این رویکرد تنها نشان میدهد که مسائل مفروض مسئله نیستند. تکرار میکنم، طبق نظر پیرس، عملگرایی به عنوان «شیوهای برای تعیین معنای واقعی هر گونه مفهوم، آموزه، واژه، یا دیگر نشانه ها» به کار میرود. علاوه بر این پیرس استدلال میکند که «تقریبا تمام گزارههای متافیزیک هستی شناختی یا حرفهای قلمبه سلمبه بیمعنا هستند یا یاوه محض هستند اما از سوی دیگر، میان اندیشه و کنش یک رابطه دو سویه وجود دارد باوری که به کار نیاید تنها در حد یک باور باقی میماند» بنابراین، حرف پیرس این است: برای اینکه معنای یک مفهوم عقلانی یا فکری را تعیین کنیم، شخص باید در نظر بگیرد که بالضروره چه نتایج عملیای ممکن است از صادق بودن آن مفهوم حاصل آید و مجموع این نتایج است که کلیت معنای یک مفهوم را تشکیل میدهند. این اصل کلی عملگرایی است. منظور پیرس از «عملی» چیزی است که « مستعد تحت تاثیر قرار دادن کردار است».
این تعریف پیرو این نکته است که برای تثبیت باورها و وضوح بخشیدن به ایدهها چیزی بیشتر از خرَد و منطق لازم است. مسائل، مسئله هستند زیرا که برآمده از تجربهاند. مفهوم وضوح یک مسئله، مستقل از زمینه مطرح در آن، هیچ معنایی نخواهد داشت. پس، ایدهها باید در ارتباط با زمینهای که از آن بلند میشوند مورد مطالعه قرار بگیرند. مطالعات میان رشتهای فلسفه بسیار مناسب چنین خواستهای هستند. کارل پوتر آن هنگام که سعی در«شناسایی معیار موفقیت و شکست در فلسفه ورزی هندوستان» دارد، یعنی سعی در نمایان ساختن اینکه «بر چه اساسی برخی ایدههای معین، میتوانند به عنوان صادق و مرتبط شناخته شوند و بقیه ایدهها به این عنوان که کاذب یا ناوارد هستند رد شوند»، اساسا به دنبال یک برداشت بینا فرهنگی از فلسفه هندی است، حتی اگر خود وی بهطور مشخص بر چنین نهجی نباشد. به گمان من پیش فرضهای پوتر از فلسفههای هندی، پیش فرضهایی بینا فرهنگی بوده و نه یک مطالعه تطبیقی در فلسفه، اگرچه وی آموختههای غربی خود را به منظور فهم فلسفه هندی همراه خود میآورد. اگر جستوجوی آزاد ساختن در واقع هدف مشترک یا پشت صحنه فرهنگی متفکران هندی باشد، آزادی زمینه اصلی فلسفه ورزی در شبه قاره هندوستان است.
پیش فرضهای به اصطلاح فلسفی چیزی نیستند جز توصیفاتی از بافت فرهنگیای که ایدهها در آن رشد و توسعه مییابند. جستوجوی فلسفههای جاودان و جستوجوی واقعیت ثابت و ازلی با ابزار عقلانی، قصه دور و دراز بخش اعظم فلسفه غرب تا همین اواخر است که همواره مُنکر مشروعیت نظامهای فکری مغایر با خود بوده. به یاد داشته باشیم که تا زمان چاپ تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل، تاریخ فلسفه تنها به معنای تاریخ فلسفه غرب بود. ادموند هوسرل به نسبت دیگران تا حدی به فلسفه در آسیا، شامل هند و چین توجه نشان داد. به گمان من، علت این امر به علت تلاش در این راستا بود که ایدههای فلسفی را از ریشههای فرهنگیشان جدا کرده تا مانند خردههای مادی مانند فیزیکدانها به مطالعه آن بنشینند. این داستان جایی جالب تر میشود که پدیدارشناسی چون هوسرل نیز اسیر چنین وسوسهای میگردد.
حال با شناختن عبث بودن جستوجو به دنبال یک «واقعیت واقعی» ثابت و در غیاب هر گونه موضوع «واقعی»، فیلسوفان نیز برای زدودن اذهان آشفته و مبهم و تسکین دادن دستگاه های شناختی پر ازدحام مانند روان درمانها عمل میکنند. البته این کار یک فعالیت بیارزش نیست. اگرچه که در حقیقت این کار، جایگزین وظیفه عمیق ما در درآویختن با تصوراتی که در باره خودمان و جایگاه مان در جهان داریم نمی شود. فعالیتهای فلسفی اصولا برای انکشاف امر واقعی و غیر قابل تغییر نیستند. هر چند، از این گفته بر نمیآید که این فعالیتها سر و کاری با ایدههای مربوط به واقعیت ندارند یا اینکه فاقد مدعایی در این باره اند. در واقع، بسیاری از فلسفهها چیزی جز مجموعهای از نظامهای فکری که حامل چنین موضوعاتی باشند نیستند. مطالعات فلسفی به جای آنکه به عنوان جستوجویی بهدنبال ایدههای ازلی و غیر قابل تغییر در باب واقعیت باشند میتوانند به سمت آموزش و تدقیق شرایط وجودی یا زندگی بنیادی روند که موجب پیدایش پارهای نظامهای فکری و مسائل فلسفی شده اند.
رام کریشنا روآ
مترجم: ایمان آقابابایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست