پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گریز از وضع تحقیرآمیز کم توسعه یافتگی


گریز از وضع تحقیرآمیز کم توسعه یافتگی

توسعه حداقل به معنای گریز از وضعیت تحقیرآمیز کم توسعه یافتگی بوده است این واژه کم توسعه یافتگی را احتمالاً اولین بار ویلفرد بنسون عضو پیشین دبیرخانه سازمان بین المللی کار در سال ۱۹۴۲ ابداع کرد یعنی زمانی که در اثر خود به بنیادهای اقتصادی اشاره کرد

توسعه حداقل به معنای گریز از وضعیت تحقیرآمیز کم توسعه یافتگی بوده است. این واژه کم توسعه یافتگی را احتمالاً اولین بار ویلفرد بنسون عضو پیشین دبیرخانه سازمان بین المللی کار در سال ۱۹۴۲ ابداع کرد؛ یعنی زمانی که در اثر خود به بنیادهای اقتصادی اشاره کرد. اما این واژه در این زمان در میان عوام و خواص بازتابی نیافت. دو سال بعد عم روزنشتاین-رودن از «مناطق عقب مانده» سخن گفت. آرتور لوئیس نیز در سال ۱۹۴۴ به شکاف موجود میان کشورهای ثروتمند و فقیر اشاره کرد. گرچه این واژه در دهه ۱۹۴۰ گهگاه به کار می رفت ولی هرگز مقبولیت عام نیافت. اما زمانی که ترومن در نطق ۲۰ ژانویه ۱۹۴۹ خود چنین بیان کرد؛

«ما باید برنامه جسورانه یی را در پیش بگیریم تا مزایای پیشرفت های علمی و صنعتی خود را در خدمت بهبود و رشد مناطق کم توسعه یافته قرار دهیم. امپریالیسم کهن که بر استثمار خارجی مبتنی بوده، در طرح های ما جایی ندارد. ما برنامه یی را برای توسعه در ذهن داریم که بر رفتاری عادلانه و دموکراتیک استوار است.» از این پس واژه کم توسعه یافتگی که ترومن آن را نماد و مظهر سیاست خود قرار داد، مقبولیت یافت. برای اینکه بتوانیم امکان رهایی از وضعیت خاصی را احساس کنیم، ابتدا باید احساس کنیم که دچار آن وضعیت شده ایم. برای کسانی که اکنون دو سوم جمعیت جهان را تشکیل می دهند، داشتن تصوری از توسعه مستلزم این است که پیشاپیش خود را کم توسعه یافته- با تمام بار معنایی آن- بدانند.

مفهوم توسعه در کانون نظام معنایی قرار دارد که از قدرت شگفت انگیزی برخوردار است. در نظام فکری نوین هیچ مفهوم دیگری اینقدر روی اندیشه و رفتار افراد تاثیر نگذاشته است. در عین حال مفاهیم بسیار کمی اینقدر سست و بی مایه بوده اند.

به طور معمول توسعه به معنای فرآیندی است که طی آن قابلیت ها یا توانایی های بالقوه یک شیء یا موجود زنده تحقق یافته و آن شیء یا موجود زنده به حالت طبیعی و کامل خود درمی آید. براساس این مفهوم است که این واژه به گونه یی استعاری یا مجازی برای اشاره به رشد طبیعی گیاهان و حیوانات به کار می رود. براساس همین استعاره بود که تعیین هدف و سپس برنامه توسعه میسر شد. توسعه یا تکامل موجودات زنده در زیست شناسی به فرآیندی اشاره داشت که طی آن موجودات زنده به قابلیت های ارثی یا تکوینی خود تحقق بخشیده و به حالت طبیعی می رسیدند که زیست شناسان پیش بینی می کردند. توسعه یا تکامل وقتی با شکست روبه رو می شود که گیاه یا حیوان مربوطه از به پایان رساندن برنامه تکوینی خود وامانده یا به جای آن برنامه دیگری را دنبال می کرد. در این صورت رشد آن گیاه یا حیوان نوعی ناهنجاری یا نوعی رفتار بیمارگونه و حتی ضد طبیعی تلقی می شد و نه توسعه و تکامل. مطالعه این ناقص الخلقه ها برای اقامه اولین نظریه های زیست شناختی اهمیت تعیین کننده یی یافت.

بین سال های ۱۷۹۵ (وولف) و ۱۸۹۵ (داروین) بود که معنای توسعه از دگرگونی به سوی حالتی مناسب به دگرگونی به سوی حالتی کامل تر تغییر یافت. در این مدت دانشمندان کم کم دو واژه توسعه و تکامل را به جای یکدیگر به کار بردند.

انتقال این استعاره زیست شناختی به حوزه اجتماعی در ربع آخر قرن هجدهم رخ داد. یوستوس موزر بنیانگذار محافظه کار اجتماعی از سال ۱۷۶۸ واژه توسعه را برای اشاره به فرآیند تحول تدریجی جامعه به کار برد. او تحولات سیاسی را تقریباً به شکل فرآیندهای طبیعی توصیف کرد. در سال ۱۷۷۴ هردر به ارائه تفسیر خود درباره تاریخ جهانی و نشان دادن روابط جهانی از طریق مقایسه دوره های زندگی با تاریخ اجتماعی پرداخت. ولی او از این مقایسه فراتر رفت و از مفهوم اندام شناختی توسعه استفاده کرد که در محافل علمی زمان وی ابداع شده بود. او مرتباً مفهوم نطفه را برای توصیف نحوه توسعه و تکوین سازمان ها به کار می برد تا پایان قرن هجدهم او با استفاده از نردبان زیست شناختی بونه کوشید نظریه طبیعت را با فلسفه تاریخ درآمیخته و به وحدتی منظم و منسجم دست یابد. از نظر وی توسعه تاریخی ادامه توسعه طبیعی است و هر دو صرفاً گونه یی از توسعه همگون جهان مخلوق خداوند بود.

در حوالی سال ۱۸۰۰ توسعه کم کم به فعلی انعکاسی تبدیل شد و مفهوم خودتوسعه یابندگی رواج یافت. توسعه به مقوله مرکزی آثار مارکس تبدیل شد؛ توسعه چونان فرآیندی تاریخی که با همان ضرورت قوانین طبیعی به پیش می رفت. برداشت هگل از تاریخ و برداشت داروین از تکامل تدریجی در مفهوم توسعه با هم درآمیختند، مفهومی که با صبغه علمی آثار مارکس تقویت می شد.

وقتی که این استعاره به زبان عمومی راه یافت، قدرت استعماری زیادی یافت و زود مورد استفاده سیاستمداران قرار گرفت. این استعاره تاریخ را به برنامه یی با فرجامی ضروری و گریزناپذیر تبدیل ساخت. شیوه تولید صنعتی که صرفاً یکی از اشکال بسیار گوناگون زندگی اجتماعی بود، مرحله نهایی فرآیند تک خطی تکامل اجتماعی معرفی شد.

توسعه تقریباً به هر آن چیزی که انسان دارد و می داند دلالت دارد. (دانشنامه جامع نظام های آموزش و پرورش)

منبع؛ گذری بر اقتصاد