پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

نهضت نرم افزاری و متدلوژی گفتگو


نهضت نرم افزاری و متدلوژی گفتگو

«نادان دوست » کسی است که نمی تواند جهل های مرکب ما را شناسایی کند و حتی ابراز ارادت و دوستی از سوی او, چنان بر ضخامت حجاب ها می افزاید که هیچ ضربه ای, هوشیارمان نمی کند و ای بسا که بواسطه این حجاب اندر حجاب, «در جهل مرکب, ابد الدهر» بمانیم

امیر بیان و حکمت (ع) فرموده‏اند: (پاره‏ای از دیدگاه‏ها را با پاره‏ای دیگر نقد کنید . اندیشه‏های درست، از آن بر آید .» میزان الحکمه، حدیث ۶۸۳۳) .

اگر این بیان حکیمانه، نزد «باور عمومی‏» ، طرح گردد، خواهیم دید که با احترام و تایید روبرو می‏شود; اما آیا «بافتار عمومی‏» ، در جهت عملی کردن آن شکل یافته است؟ ارزیابی ساختار اجتماعی موجود را به مدد گفتار حکیمانه‏ای دیگر، پی می‏گیریم .

دشمن دانا بلندت می‏کند

بر زمینت می‏زند نادان دوست

«دوست دانا» چه کسی است و کار او چه چیست؟ چرا «دشمن دانا بلندت می‏کند» ؟ و چرا «بر زمینت می‏زند نادان دوست‏» ؟ در پاسخ به این سؤال‏ها، به نظر می‏رسد که:

«نادان دوست‏» کسی است که نمی‏تواند جهل‏های مرکب ما را شناسایی کند و حتی ابراز ارادت و دوستی از سوی او، چنان بر ضخامت‏حجاب‏ها می‏افزاید که هیچ ضربه‏ای، هوشیارمان نمی‏کند و ای بسا که بواسطه این حجاب اندر حجاب، «در جهل مرکب، ابد الدهر» بمانیم . حال سؤال ما این است که آیا از این نوع ارادت‏ها، هیچ بر زمین زدن دیگری، کارسازتر خواهد بود؟ آیا «بافتار فرهنگی موجود» ، این ظرفیت و عقلانیت را به افراد جامعه داده است که بر مضرات «نادان دوست‏» ، وقوف یافته، جذب ارادت‏های او نگردند؟

«دشمن دانا» کیست؟ «دشمن دانا» کسی است که گرچه نه از سر «حب‏» که از سر «بغض‏» ، به انتقاد ما می‏پردازد; اما همین انتقادات، ما را به اندیشه‏ورزی و بازنگری در خویشتن خویش وا می‏دارد . اما آیا براستی، «ساختار اجتماعی موجود» ، ما را چنان آموزش - و یا بهتر بگوییم، چنان پرورش - داده است که در کنار «دشمن دانا» ، به اندیشه‏ورزی و بازنگری در خویشتن خویش پرداخته، حرکت تکاملی خویش را شتاب بخشیم؟

«دوست دانا» کیست؟ کارویژه او چیست؟ دوست دانا کسی است که دائما از سر عشق و دوستی، به «دیالکتیک انتقادی‏» و نه «دیالکتیک حذفی‏» در همرهی با ما به سر می‏برد . سوز و گداز او، نمی‏سوزاند، بلکه می‏سازد . بسان جراحی است که خراش‏های او، نه مرگ آفرین، بلکه حیات‏بخش است . بدین‏رو نه از خراش، بلکه از اثر مترتب بر آن، شادان است .

در بافتار عمومی جامعه ما، آیا شاخصه‏های یک «دوست دانا بودن‏» ، تبیین گشته است؟ و آیا این شاخصه‏ها، به عنوان هنجارهای ارزشمند، تثبیت عمومی یافته است؟ برای عوام و خواص ما، «ارادت‏های دوست نادان‏» ، لذیذتر و مقبول‏تر است‏یا «نقدهای دوست دانا» ؟ نکته اساسی آن است که آیا در ساختار اجتماعی موجود، «نقاد مهربان بودن‏» ، یک نقش ارزشمند و گام نهادن در یک پایگاه اجتماعی مورد احترام است؟ و اساسا پیش از آن، آیا شرایط و ضوابط یک «نقاد مهربان بودن‏» ، عملیاتی و سپس تعریفی عمومی یافته است؟

حسنت‏به اتفاق ملاحت، جهان گرفت

آری به اتفاق، جهان می‏توان گرفت

براستی آن کدام «حسن‏» است که «به اتفاق ملاحت، جهان می‏گیرد؟» . آن، همان «دانایی‏» است که به کمک آن و به اتفاقی که حاصل از «نوع دوستی‏» است، می‏توان جهان گرفت .

پس چرا ما دانشگاهیان ایرانی، در عرصه رقابت جهانی، از پیشتازی در فتح قله‏های اندیشه‏ورزی و تولید علم، بازمانده‏ایم (۱) شاید علی رغم آن که در محافل منتسب به دانایی به سر می‏بریم، اما «نمی‏دانیم که نمی‏دانیم‏» .

غصه‏آور است، اما اینکه «ندانیم و ندانیم که ندانیم‏» ، همانا «دردناک‏» بلکه «مرگ آور» است . چه کنیم تا این بن‏بست‏های جهل مرکب از لایه‏های مختلف زندگی فردی و اجتماعی و نیز عرفی و علمی ما برچیده شود؟

چاره‏ای جز «دیالکتیک انتقادی‏» نیست; همان «گفتگوی اصلاح طلبانه حول ساخت فردی و اجتماعی‏» که قطعا موجب رهایی بخشی و نیز موجب جلو رفت در فرایند تکامل خواهد شد .

اما آیا «دیالکتیک انتقادی‏» در ساختار شناخت‏شناسی گفتمان ما جریان دارد؟ در جواب باید گفت وقتی که این متدلوژی و نیز هستی‏شناسی متقدم بر آن، در «جامعه تخصصی و آکادمیک‏» ما متداول نمی‏باشد، از فرهنگ عامه و نیز روند «جامعه عمومی‏» ، باید به طریق اولی ناامید بود; گرچه بر اولی باید به طریق اولی اظهار تاسف کرد . بافتار فرهنگی در جامعه آکادمیک، یعنی فرهنگ علیه کنش‏ها و واکنش‏های غالب ما دانشگاهیان، ملغمه‏ای است که برای زخم روحی عقب‏ماندگی فراهم آمده است . در این ملغمه، ظواهر فراوانی از عقل ابزاری لیبرالیزم، در کنار موادی از سنت‏های بومی، ادبی، دینی، عرفانی، فلسفی و غیره، به گونه‏ای در هم و برهم و در قربی نامتناجس و غیر قابل امتزاج، جمع آوری شده است . براستی آیا در این بافتار فرهنگی و در این ظرف بی‏تناسب، می‏توان به گفتگو، آن هم اصلاح‏طلبانه پرداخت؟

در یک نگاه دیرینه‏شناختی در اروپا، «گفتگو» ، آن هم به معنای گفتگو بین «من‏» و «مخاطب هم بحث‏» ، و در بین «من‏» و «رقیب غریب‏» ، لااقل از زمان سقراط شروع شد . پیش از او، حقیقت را امری «آماده و پرداخته‏» می‏دانستند که یک فرد، شخصا در منولوگی با خویشتن، به آن دست می‏یابد و آن را به آسانی به دیگری منتقل می‏کند . اما سقراط، راه حصول به معرفت را در مناظره و جدل (دیالکتیک) دید . در کتاب جمهور، افلاطون نیز، پیوند حقیقت‏به روح یک فرد را همچون «بینایی کور مادرزاد» نا ممکن می‏دانست . افلاطون حتی هنگامی که از «سخن با خویشتن‏» یاد می‏کند، مراد او سؤال و جواب با معترضی درونی است .

پس از یونانیان، متکلمان آزاداندیش مسیحی - و نه دستگاه تفتیش عقاید کلیسا - گفتگو با «مخاطب هم بحث‏» را رواج دادند . اما در گفتمان مدرنیسم، معارف بشری به دو سطح طبقه‏بندی شدند: ۱ . «سطح مفهومی و حقیقت‏یاب‏» ، ۲ . «سطح مصداقی و محسوس غرایز» . آنگاه در سطح مفهومی و حقیقت‏یاب ، هر گونه بحثی، بی‏معنی و بی فایده انگاشته شد . لذا اگر مخاطبی خواهان گفتگویی حقیقت‏یاب باشد، او را «مخاطبی رقیب‏» و خانمان برانداز فرض کرده، اصلا به نفی گفتگو می‏پردازد . اما در سطح مصداقی و محسوس غرایز، گفتگو با مخاطب هم بحث، در حدی گسترده و عمیق در جامعه عمومی و تخصصی، بعنوان یک ارزش نهادینه گردید و لذا جامعه با آموزش دیدن به فرهنگ و منطقی آن، روزبه‏روز از میوه‏های آن به شکل فراورده‏های تکنولوژیک، استفاده نمود . در بحث گفتگوی بین تمدن‏ها، می‏توان گفت که فضای مدرنیسم غربی، کمتر می‏تواند محمل گفتگوهای «واقعی‏یاب و حقیقت‏یاب‏» باشد; یعنی از آنجا که به نفی حقایق ماورای مادی می‏پردازد، کمتر به «کشف حقیقت مشترک بین انسان‏ها» و سپس «ایجاد طرح جدید زندگی برای جهان، براساس آن حقایق مشترک‏» علاقه‏ای دارد .

از این رو نیاز به یک گفتمان پسامدرن رخ می‏نماید; البته نه آن پسامدرنی که به نفی هر گونه حقیقتی می‏پردازد و به ساختار شکنی مطلق روی می‏آورد . آن فرامدرن‏هایی که به افکار درک ذهنیت‏یک فرد، توسط دیگران قائل هستند، به طریق اولی، نمی‏توانند قائلی به «وصول به همفکری حاصل از گفتگو» دست‏یابند . البته برخی از پسامدرن‏ها قائلند که گفتگو، لااقل این ثمر را دارد که طرفین گفتگو، به ذهنیت‏ها و تفکرات خود پی می‏برند . به هرحال در فلسفه فرانوگرا، این اعتقاد وجود دارد که هر خرده‏فرهنگی، فلسفه خودش را دارد که تنها در چهارچوب فرهنگی خودش با ارزش است . لذا سخن از «فلسفه بین فرهنگی‏» ، بی‏معنا است . در مجموع این نوع شناخت که در هاله‏ای تراژیک گرفتار است، فضایی دلگرم کننده ترسیم نمی‏نماید .

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه

چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند

آیا «جنگ هفتاد و دو ملت‏» ، امری لابد، محتوم و ناگزیر است؟

دیدیم که در شناخت‏شناسی پست‏مدرن، ابتنای «جنگ‏» بر «عدم رؤیت‏حقیقت‏» ، «سالبه، بانتفای موضوع‏» است; چرا که در هستی‏شناسی آنها، قول به یک حقیقت مرکزی، امری بی‏معنا است . پس نهایتا چه باقی می‏ماند؟

آنچه نهایتا باقی می‏ماند، «پسامدرن مذهبی‏» است که به جهت عدم مناقشه در لفظ، همان اصطلاح شرقی آن را، یعنی «حکمت متعالیه‏» را به کار می‏بریم . این قول به «حرکت جوهری در ساختارها» یا «انقلاب دائمی در معارف‏» ، بستر لازم را برای دیالکتیک انتقادی، گفت‏وگو با مخاطب هم بحث، نقادی و نقدپذیری به سوی تجلی حقایق، صلح و همکاری مبتنی بر حقیقت‏های مشترک، و خصائلی روشی از این دست فراهم می‏کند; چرا که مکانیزم‏هایی همچون «خرد خرافه‏ستیز» ، «عشق اراده‏آفرین‏» و «فقه نظام‏ساز» را می‏خواهد و همه را هم با هم می‏خواهد .

چگونه می‏توان از این زیر ساخت، اعتلا و برتری شرقیان و ایرانیان را رقم زد؟ و چگونه انقلاب فرهنگی خویش را باید سامان دهیم که به جای درجا زدن در نابسامانی‏ها، تمام کنش‏های فردی و جمعی ما، و نیز عرفی و علمی ما، در جهت‏یک برآیند و آن تکامل روزافزون جامعه سامان بیابد؟ راهی جز این نیست که منطق و متدلوژی «دیالکتیک انتقادی‏» یا همان «گفت‏وگوی اصلاح‏طلبانه در ساخت فردی و اجتماعی‏» ، توسط «فلاسفه مضاف‏» که قائل به خدا و عشق هستند، تدوین گردد; آنگاه توسط «متخصصان علوم اجتماعی‏» ، «روش جامعه‏پذیری و نهادینگی این متدلوژی، در عشق سنن و ساخت عمومی‏» ، طراحی شده و سپس در بخش کارگزاران سیاسی، توسط شیفتگان اصلاحات، اجرا و نهادینه گردد . به گفته عیسی بن مریم (ع) :

خذوا الحق و لو من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل و لو من اهل الحق و کونوا نقاد الکلام .

براستی چرا در جامعه ما، غالب نقد و انتقادها، به «خوانشی هرج و مرج‏طلبانه در ساختار مورد نقد» میل می‏کند؟ آیا همین امر سبب نگشته است که همیشه یک نقاد، در محافل خاص و عام، به چشم یک «خصم توطئه‏گر» نگریسته می‏شود؟ مسئولیت این وضع، که «یک نقاد، نه رعایت می‏کند و نه مراعات می‏شود» ، به عهده کیست؟ آیا این وضع ، از عدم تبیین «منطقی نقد» ، توسط فلاسفه و نیز عدم «فرهنگ‏سازی منطقی نقد» ، توسط علمای اجتماعی و کارگزاران قدرت، ناشی نمی‏شود؟

در پایان بجد می‏توان گفت که فرهیختگان حوزوی - دانشگاهی و نیز مراکزی همچون پژوهشگاه‏های علوم انسانی می‏توانند در این پروژه بزرگی که منجر به استقرار «عقلانیت ارتباطی‏» در جامعه خواهد گردید، پیشگام و سنت‏گذار باشند، تا از این «باقیات الصالحات‏» زمینه برپایی آرمانشهری فراهم گردد که در عین حاکمیت مهربانی و خیرخواهی متقابل، همواره در فرایند «کلکم راع و کلکم مسئول‏» خرد بین الاذهانی جمعی، حاصل آید و جز این عقلانیت و نه هیچ «خرد ابزاری‏» ، بر ساختارهای خرد و کلان جامعه، حاکمیت نداشته باشد . آنگاه در آن ساختار اجتماعی، روز و شب مردم، سفر چهارم عرفان جمعی (سفر مع الخلق الی الحق مع الخلق) خواهد بود .

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

محمدعلی متولیان

پی‏نوشت:

۱ . «. . . یکی از شاخص‏های تولید دانش، «تولید مقاله نسبت‏به جمعیت کشور» است . میانگین تولید مقاله در دنیا، هر هزار نفر، یک مقاله است و در ایران، هر ۱۲۰ هزار نفر، یک مقاله می‏باشد . . . به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت، بین ۲ تا ۵ هزار محقق در دنیا وجود دارد; در حالی که در ایران، اگر هر کسی را هم با کمترین، محقق بنامیم، این میزان ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر است . . . جهان اسلام ۲۰ درصد جمعیت دنیا را دارد، ولی ۵ درصد از تولید علم را در جهان دارد» .(ر . ک: دکتر ظریفیان، معاون دانشجویی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، «توسعه علم، ضرورت‏ها و چالش‏ها» ، نشریه علمی دانشجویی