پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تمرین هایی برای نوشتن


تمرین هایی برای نوشتن

نگاهی به مجموعه داستان «برخورد نزدیک» محمدرضا بایرامی

محمدرضا بایرامی نویسنده نام آشنایی است که تا به حال سیزده کتاب داستان، که دو خاطره از دفاع‌مقدس در میان آنها دیده می‌شود به چاپ رسانده است. تعدادی از این آثار مربوط به نوجوانان و برخی مربوط به بزرگسالان است. به غیر از مضمون دفاع‌مقدس، یکی از مضامین مورد علاقه بایرامی، روستاست. علت این امر هم آن است که بایرامی متولد روستاست و با فضای آن آشنایی خوبی دارد.

او تا به حال جوایز بسیاری به خاطر آثارش دریافت کرده است، همچنین یک جایزه بین‌المللی هم در کارنامه خود دارد: جایزه کبرای آبی از سوئیس برای کتاب «کوه مرا صدازد».

برخورد نزدیک یکی از جدیدترین آثار بایرامی است که از سوی نشر نیستان، سال گذشته منتشر شده است. این کتاب مجموعه‌ای از هجده داستان کوتاه است که در دو بخش کتاب اول و کتاب دوم از هم تفکیک شده‌اند. به گفته ناشر برخورد نزدیک دربرگیرنده همه آثار داستانی این نویسنده در عرصه داستان کوتاه است.

بایرامی این مجموعه را که برخی کارهای قدیمی و تاکنون منتشرنشده‌اش نیز در آن درج شده‌اند، کارنامه داستانی‌اش می‌داند.

در اولین برخورد با «برخورد نزدیک» و با دیدن طرح روی جلد کتاب مخاطب احساس می‌کند با اثری در حیطه دفاع‌مقدس روبه‌روست. در اولین صفحات کتاب که داستان «برخورد نزدیک» را شامل می‌شود این تصور تایید می‌شود اما رفته رفته خواننده متوجه می‌شود که نه‌تنها این مجموعه فقط درباره دفاع‌مقدس نیست بلکه داستان «برخورد نزدیک» هم یک داستان دفاع‌مقدسی محسوب نمی‌شود.

داستان کوتاه «برخورد نزدیک» که عنوانش برای کل مجموعه هم انتخاب شده داستانی جنگی است که یادآور هر جبهه جنگی می‌تواند باشد و در عین حال مربوط به هیچ جبهه خاصی نیست. این داستان که در کل هفت صفحه است ماجرای کوتاه دیدار یک سرباز و فرمانده‌اش است.

سرباز حین فرار از جبهه جنگ با فرمانده‌اش برخورد می‌کند. فرمانده تفنگش را برخلاف آموزه‌های نظامی از دست داده و بی‌توجه به سرنوشت گروه سربازانش جبهه جنگ را رها کرده. در بخشی از این داستان آمده: «... می‌دانی سرگروهبان! یک وقتی فکر می‌کردم زندگی چیزی است ظالمانه چون آخرش به مرگ ختم می‌شود. ولی حالا فکر می‌کنم ظالمانه‌تر بود اگر که به مرگ ختم نمی‌شد. دیگه سیگار نمی‌کشی سرگروهبان؟»

مضمون این داستان با شیوه روایتی یکنواختش جور در می‌آید و همخوان است؛ اما داستان دوم مجموعه که تحت عنوان «به‌دنبال صدای او» آمده، این موفقیت را ندارد. شیوه کند و یکنواخت روایت، جمله‌های بلند و نفسگیر که مدام با «وَ» به هم وصل می‌شوند و طولانی بودن کل داستان باعث شده که داستان خسته کننده باشد مضاف بر اینکه چندان قصه جذابی هم ندارد.

این چند سطر نمونه خوبی برای اثبات این گفته است: «وما گفتیم چه چیز را؟ و بعد گفتیم که چیزی نشنیده‌ایم و اینکه مگر چیزی شنیده شد؟ و او جوابمان را نداد و دوباره گوشهایش را تیز کرد و حالا رفتارش کم‌کم داشت به ما هم سرایت می‌کرد؛ هرچند که باز چیزی نشنیده بودیم و تنها نگاه‌های پرسان‌مان را روی همدیگر می‌چرخاندیم؛...» با توجه به تاریخ این داستان که سال ۷۱ را نشان می‌دهد می‌توان دریافت که اینگونه داستان‌ها دستگرمی‌های ابتدایی بایرامی بوده است و تمرین‌های نوشتن که بهتر بود در این مجموعه گنجانده نمی‌شد.

در این مجموعه تعداد زیادی داستان‌های روستایی هم دیده می‌شود. یکی از این داستان‌ها در «واپسین دم روز» نام دارد. این داستان ماجرای پیرزنی فرتوت است که جنازه خروسش را در میان گل و لای ساحل جوی آب پیدا می‌کند.

پیرزن، درمانده در ذهنش به‌دنبال قاتل خروس می‌گردد و بالاخره او را پیدا می‌کند: مش التفات. تمام روز را پیرزن صرف بد گفتن از مش‌التفات می‌کند و دعوا و داد و فریاد با او و همسرش، اما در نهایت می‌فهمد که خروسش زنده است.

داستان توصیفات دقیق و فضا‌سازی خوبی دارد اما گفت‌وگوها گاهی زیادی طولانی می‌شوند و ریتم داستان را به هم می‌ریزند. در بخشی از آن چنین آمده: «ننه بلقیس که انگار تازه متوجه آنها شده بود، سرش را بالا آورد و نگاهشان کرد. بعد خروس را سر دست بلند کرد و گفت: تورو خدا ببینید چی به روزش آورده‌اند! معلوم نیست کدوم لقمه حرومی ناکارش کرده. چند روز بود از رودخونه آب نمی‌اومد؛ امروز که یه چکه آب راه افتاد، رفتم یه تشت رخت و لباس بشورم که این بلا سرم اومد. کاش پام می‌شکست و اصلا نمی‌رفتم.»

نکته جالب در این داستان، روان شناسی اجتماعی گنجانده شده در آن است. پیرزن در ابتدا جنازه خروس را می‌بیند ولی با خودش فکر می‌کند مال او نیست، پس بی‌اعتنا می‌خواهد بگذرد؛«به من چه مال کیه! برم زودتر سر نوبتم و الا می‌افتم به شب و کارم زار می‌شه.» اما وقتی فکر می‌کند خروس مرده مال اوست تمام روزش را صرف این مسئله می‌کند.

سیامک دشت آرا