دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

شهرزاد معاصر ماست


شهرزاد معاصر ماست

شهرزاد قصه می گوید و از تخیل نیرومند و درخشان خود برای قصه گویی مدد می گیرد, زیرا كه خواهان آزادی است او واقعیت قصه بودن قصه ها, فاصلهٔ میان واقعیت و خیال, را از میان نمی برد

داستان گونه‌ای معارضه است، معارضهٔ با خود و سرنوشتِ خود. ما می‌نویسیم تا با تقدیرِ خود در بیفتیم، یا آن را به عقب بیندازیم . همهٔ تلاش شهرزاد، مادر‌بزرگِ قصه‌گوی ما، در نمونه‌وارترین قصه‌سرایی در ادبیاتِ جهان، یعنی هزار و یك شب، معطوف به همین مبارزه با تقدیر است. احتمالاً هیچ نویسنده و روایت‌گری، هم‌چون شهرزاد، هشدار و نهیب تقدیر را این گونه به گوش جهانیان نرسانده است، و از همین رو است كه، به گمان من، شهرزاد را باید نمایندهٔ زنده‌ترین و پایدارترین خصلتِ انسانی در ادبیات دانست.

شهرزاد، آن گونه كه در قصهٔ مدخل هزار و یك شب آمده است، داوطلبانه به دیدار شهریار مستبد و خون‌ریز می‌رود- در واقع از پدر خویش كه وزیر اعظم شهریار است به اصرار می‌خواهد تا او را بر شاه «كابین» كند – با وجودِ این كه می‌داند شاه «هرشب باكره‌ای به زنی آورده و بامدادانش همی خواهد كشت». در‌واقع شهرزاد می‌خواهد وضعی را كه او و خواهران نگون‌بختش، همهٔ زنان قربانی شهریار، ‌درآن قرار گرفته‌اند تغییر بدهد، تا «بلا را از سر دختران مردم» بگرداند. بنابراین هدف شهرزاد روشن است؛ بازداشتن شهریار از قربانی كردن دختران، و انصراف خاطر او از كین‌خواهیِ جنون‌آمیزش.

اما امتیاز شهرزاد، نسبت به خواهرانش، چیست؟ آیا او ساحره و شعبده‌گر است؟ یا از عاقبتِ كار پرخُوف و خطر خود آگاه نیست؟ یا مرگ را به جان می‌خرد چون یقین دارد كه بر حق است؟ شهرزاد با دل‌آگاهی و اعتماد به نفس تقدیرِ خود را می‌جوید و می‌یابد؛ زیرا كه او از قلبِ روشن خویش فرمان می گیرد، قلبی كه سرشار از عشق و دانایی و شرافت است. او، به رغم سخن‌ورانِ اخلاقی، شهریار را از عقوبت جنایات قساوت‌آمیزو آتش دوزخ نمی‌ترساند؛ زیرا كه اهل تربیت و تهذیب و ارشاد نیست و پروای انتقام و مرگ هم ندارد.

او، به حكم غالب افسانه‌های زنانه، مكر نمی‌ورزد، به سحر و جادو و جبر و طلسمات متوسل نمی‌شود، و مددی از اسرار و ماورا نمی‌گیرد. امتیاز او، در مقایسه با دختران دیگر، این است كه زنده است، نه از آن رو كه خواهرانش به امر شهریار قربانی كین‌خواهی او می شوند، بلكه از این جهت كه سخن گفتن میداند. خواهران شهرزاد پیش از آن كه بمیرند، در‌حقیقت، گویی زنده نبوده اند، چون در برابر سرنوشت خود خاموش و تسلیم بوده‌اند. اگر سحر و معجزه‌ای هست در این جا است، در كلام شهرزاد است، در قدرت داستان‌سرایی او است.

شهرزاد می‌داند كه هر كس سخن گفتن بداند الزاماً قصه‌گو نیست. برای او سخن گفتن در حكم عمل كردن است؛ همان گونه كه بسیاری از مردمان بدوی عقیده داشتند- و هنوز نیز پاره‌های عقیده دارند- كه ادا كردن بعضی كلمات می‌تواند آثار مادی داشته باشد؛ یعنی كلمه را می‌توان به صورت یك ابزار مادی به كار برد. اما كاربرد كلمات نزد شهرزاد، به اصطلاح، «افسون دمیدن» یا ورد خواندن نیست، بلكه بیان این حقیقت است كه انسان احساس كند در برابر جهان مهم است، و می‌تواند چیزی را بسازد یا چیزی را تغییر دهد.

شهرزاد آشكارا بر آن است كه مخاطب خود، شهریار، را بر‌انگیزد و این انگیزش‌گری را از همان آغاز، در گفت‌و‌گو با پدرش، مورد تاكید قرار می‌دهد. نیرویی كه او را به قصه‌گویی ‌وا‌می‌دارد به‌هیچ وجه جنبهٔ تفنن و سرگرمی ندارد، بلكه نوعی «صیانت نفس» است؛ البته نه با‌پرهیز از خطر و بر‌آوردن نیازهای نخستین شخص خودش، و رهانیدن پدرش از مخمصهٔ انتخاب قربانیان دیگر برای شهریار، بلكه صیانت نفس همهٔ خواهران و زنانی كه او به آن‌ها، از لحاظ جنسی و سببی و انسانی، وابسته است.

در حقیقت قصه، از لحاظ شهرزاد، تعبیری از تعبیرهای زندگی محسوب می‌شود؛ آن چه می‌تواند به شناخت جهان و شناخت خویشتن و دراختیار گرفتن عناصر و نیروهای طبیعت مدد برساند. شهرزاد می‌داند كه آزادی صوری گفتار، قصه‌گویی، می‌تواند به آزادی واقعی و عینی منجر شود، و از یكی (آزادی گفتار) برای تحقق دیگری (آزادی واقعی) مدد می‌گیرد.

اما شهرزاد چه‌گونه می‌تواند شهریار را، در مقام مخاطب قصه‌های خود، برانگیزد؟ درقصهٔ مدخل، قبل از نخستین شب، ‌شهرزاد تمهید مقدمه می‌كند. او پدرش را مجاب می‌كند كه خواهر كهتر خود،‌ دنیا‌‌‌‌زاد(دینار‌زاد)، را همراهش به قصر شهریار بفرستد تا در دیرگاه شام، به بهانهٔ وداع بازپسین، او را نزد خود بخواند و به خواهش خواهر، حدیث «طرفه»‌ای آغاز كند تا خواب آشفتهٔ شهریار و خواب ابدی خود را به تعویق بیندازد.

وقتی دنیا‌زاد،‌ به اذن شهریار، بارمی‌یابد و در كنار شهرزاد می‌نشیند،‌ به تدبیر اندیشیدهٔ خواهر مهتر خود، تقاضایش را به زبان می‌آورد: « ای خواهر، من از بی‌خوابی به رنج اندرم،‌ طرفه حدیثی برگو تا رنج بی‌خوابی از من ببرد.» در‌واقع نه به در‌خواست شهریار،‌ و نه حتی دنیازاد، بلكه خودِ شهرزاد است كه داوطلبانه سخن به قصه‌گویی آغاز می‌كند، و طبعاً نه به انگیزهٔ وداع بازپسین با خواهر و غلبه بر «رنج بی‌خوابی» او، بلكه این تمهیدِ هراس‌انگیز و مرگ‌بار همه از آن جهت است كه شهریارِ تلخ‌كام «سوگند [زن‌كُشی] از خویش بیفكند و خشم و نا خشنودی از او فرو گذارد». به این ترتیب معجزه نه در خواب بلكه در بیداری و هوشیاری، با نظم و ترتیبی از پیش اندیشیده،‌ اتفاق می‌افتد و اثرِ آن در شهریار سخت می‌گیرد؛ به طوری كه با دمیدن سپیده به خدا سوگند می‌خورد كه شهرزاد را به رغم عزم جزم خود، نكُشد تا «بقیت داستان» را در شب بعد بشنود.

آن چه به اختصار گفته شد آغاز‌گاه هزار و یك‌شب است، یعنی مدخلی كه چارچوب و ساختار قصه‌ها را می‌سازد و مایهٔ اصلی آن در هر قصه به نحوی تكرار و تكثیر می‌شود. در پایان هر شب، آن‌چه نظر‌گیر است استفهام و استعجاب است، و شهرزاد به حكم طبع سرشار و قریحهٔ داستان‌سرایی خود درست در لحظه‌ای رشتهٔ قصه را قطع می‌كند كه اشتیاق شهریار به شنیدن دنبالهٔ قصه به حد اعلای خود رسیده است. این پرسش در هر قصه‌ای، كمابیش در هر مرحله از قصه، مطرح است:«‌ بعد چه پیش خواهد آمد؟»

قصه به گونه‌‌ای پیش می‌رود كه خواننده- شهریار- نمی‌تواند آن را دقیقاً حدس بزند و او در انتظار واقعه‌ای می‌ماند كه آن واقعه رخ نمی‌دهد یا در جایی نامحتمل رخ می‌دهد. در واقع حادثه در جایی و مكانی اتفاق نمی‌افتد كه انتظارش را داریم. در عین حال با آوردن قصه‌ای در متن قصهٔ اصلی ما همواره در اعجاب، كه جوهر زندگی است، باقی می‌مانیم. سلاح شهرزاد چنان كه ای ام فورستر می‌گوید،«انتظار» یا «تعلیق» است، همان عنصری كه باعث می‌شود طولانی‌ترین قصه‌گویی جهان در طول هزار و یك‌شب لحظه‌ای از تداوم شگفتِ خود باز نماند و قدرتِ جادویی خود را پس از گذشتِ قرن ها، كماكان تا به امروز، حفظ كند.

شهرزاد قصه می‌گوید و از تخیل نیرومند و درخشان خود برای قصه گویی مدد می‌گیرد، زیرا كه خواهان آزادی است. او واقعیت قصه بودن قصه‌ها، فاصلهٔ میان واقعیت و خیال، را از میان نمی برد. او می‌گوید، اعلام می‌دارد، كه دارد قصه می‌گوید؛ بنابراین فاصلهٔ میان آدم‌های قصه و نقش خود، در مقام قصه‌گو، و فاصلهٔ میان خود و شهریار، در مقام شنونده، را نفی نمی‌كند. آزادی شنونده، خواننده، اصل مسلمی است كه انكار نمی شود.

طبعاً شهرزاد آزادی شهریار را نمی‌تواند انكار كند، و همهٔ هنر، رندی، او در مقام قصه‌گو این است كه شهریار را وامی‌دارد تا آزادی خلاق او را انكار نكند، و حتی این آزادی را به رسمیت بشناسد. از طرف دیگر شهرزاد بر آن است تا رابطه میان هنر قصه‌گویی و زندگی، یعنی محاكات، را به گونه‌ای ظریف و مؤثر نشان دهد. او می‌كوشد تا میان ارزش‌های قصه و ارزش‌‌های دیگری كه از حیث تاریخی در زمانهٔ او رایج بوده‌اند پیوندی ایجاد كند. اما نتیجه، یا حاصل این پیوند، متضمن عناصر و مضامین تازه‌ای است كه از ابتكار و تخیل او، در نفی اجزای پوسیده و منحط نظام كهنه، پدید می‌آید. راست این است كه شهرزاد جانب قصه را، كه رو به دنیاهای شگفت و آزاد دارد، می‌گیرد و واقعیت را، كه سخت و صلب و اعتیاد‌آور است، وامی‌نهد.

آن‌چه از نظر مخاطب، خواننده، در جریان نقل قصه‌ها، پوشیده نمی‌ماند- و در‌واقع هدف شهرزاد نیز هست- همین رابطهٔ میان متن و جهان است، كه نظامی دیگر از عناصر و روابط را به ما عرضه می‌كند. به عبارت دیگر قصه‌ها نخست به عنوان «صورت» (فرم) و سپس به عنوان «پیام» ادراك می‌شوند، و گاهی این معادله برعكس می‌شود، یعنی نخست پیام و سپس صورت در متن انعكاس و به‌تدریج شكل پیدا می‌كند. اما قصه‌ها اغلب جهان واقعی را به شكل الگویی صوری و خیالی نشان می‌دهند؛ به این معنی كه راوی فقط موضوعی از موضوعات ممكن در جهان ذهنی خود را توصیف نمی‌كند بلكه آن‌چه در هیئتِ قصه به ما عرضه می‌كند خود مبدل به یك «جهان» می شود. از این‌رو هر قصه برای شهریار، و هم‌چنین برای مخاطبان و خوانندگان قصه، یك «لذت عقلانی» و یك «لذت حسی» پدید می‌آورد.

برای ما، در مقام نویسنده، میراث قصه‌گویی شهرزاد واجد ارزش‌های بی‌كران و پایان ناپذیری است، و هر قصه‌اش، كه از دل قصهٔ دیگری پدید می‌آید، این اقتضا را دارد كه از جهات گوناگون مبنای قصهٔ دیگری قرار گیرد؛ البته اگر هم‌چون ازرا پاوند بر این عقیده باشیم كه «آثار هنری معاصرند»، و اگر اثر نویسنده‌ای را بخوانیم آن نویسنده، حتی اگر كهن‌ترین قصه‌گوی جهان- شهرزاد- باشد، معاصر ما خواهد بود.

اهمیت قصه‌های شهرزاد، حتی قصه‌های متضمن «پیام»‌های منجز او، در این است كه روایت دلالت بر «اشارت» دارد نه بر «عبارت»، و راوی هر پیامی را به صورت ساختاری عاطفی بیان می‌كند. در واقع او از قدرت قصه به عنوان محمل اندیشه‌ها استفاده می‌كند، اما اندیشه‌ها را در هیئتِ نشانه‌ها و عناصر روایی، كه پیدا است از لحاظ او عاملی عمده و اساسی در داستان‌سرایی شمرده می‌شوند، درج می‌كند. بنابراین آن‌چه ما می‌توانیم از شهرزاد بیاموزیم تأكید او بر كیفیت یا ساختار عاطفی قصه‌ها است، و این كیفیت را نیروی تخیل و قابل‌یت آفرینش‌گری شهرزاد پدید می‌آورد نه صرفاً خود اندیشه‌ها. طبعاً این دریافت كاملاً درست است كه شهرزاد از حیثِ معناشناسی به روایت می‌پردازد اما هیچ گاه ارزش‌های روایت را از دست نمی گذارد. همین جا این توضیح ضروری به نظر می‌رسد كه برخوردار بودن قصه‌ها از ساختار عاطفی، الزاماً، به معنای اخلاقی بودن- صادق یا كاذب بودن- آن‌ها نیست؛ اگر‌چه قصه‌ها در مراتب یا درجاتی گونه‌ای بازنمایی از زندگی است.

اصل وحدت‌بخش در قصه‌های هزار و یك شب درون‌مایه‌ها‌ی آن است؛ درون‌مایه‌هایی كه مصالح آن‌ها، اغلب، حضور دو عنصر یا نیروی كمابیش متفاوت را نشان می‌دهد؛ یكی عنصر یا نیرویی كه از محیط طبیعی و بی‌واسطهٔ نویسنده- راوی- اخذ می‌شود، و دیگری عنصر یا نیرویی كه منبع الهام آن سنتِ ادبی و تخیل نویسنده است.

طبعاً این مصالح در نوع رابطهٔ مخاطب، خواننده، با متن قصه‌ها مؤثر خواهد بود؛ اگر‌چه رابطهٔ مخاطبان با متن الزاما از یك جنس یا هم‌تراز نخواهد بود. شاید هیچ اثر ادبی در جهان مانند هزار و یك‌شب این همه مالك و آفرینش‌گر و هواخواه نداشته باشد. به رغم این كه این متن را عموماً نمایندهٔ قصه گویی شرقی می‌شناسند عناصر و مایه‌های فراوانی در آن هست كه از مرزهای تاریخی و فرهنگی شرقی فراتر می‌رود، و از همین رو است كه علاوه بر ایرانی‌ها، كه منبع اصلی آن را «هزار اَفسان» پارسی می‌دانند، هندی‌ها، عرب‌ها، مصری‌ها، یونانی‌ها و حتی لاتینی‌زبان‌ها بخش‌هایی از این اثر عظیم را متعلق به خود می‌دانند.

قطع نظر از اهمیت تشخیص اصالتِ قصه‌ها و اثبات صحتِ انتساب آن‌ها به ملت و فرهنگی خاص، به گمان من، شاید درست تر این باشد كه بپذیریم این اثر با قدمتِ دور و درازش و تغییر و تحولاتی كه از سر گذرانده یا بر سرش آورده‌اند، زادگاه معینی ندارد و از همهٔ فرهنگ‌ها الهام گرفته است، و بیهوده است كه قوم یا ملتی این اثر را صرفاً از آن خودش بداند.

افق جغرافیایی قصه‌ها، همچون افق معنایی آن‌ها، بسیار گسترده است. شهرزاد فضایی را توصیف می‌كند كه از فضای محیط واقعی او، و فضا‌ی طبیعی مخاطبش، شهر‌یار، و ما كه خوانندگانِ دیروز و امروز او باشیم، فراتر می‌رود. او از موجودات و آدم‌هایی سخن می‌گوید كه متفاوت و متمایز از آدم‌ها و موجوداتِ واقعی عمل می‌كنند.

محمد بهارلو


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.