شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
ماهی کوچولوی تنها
![ماهی کوچولوی تنها](/web/imgs/16/96/acyc31.jpeg)
روزی روزگاری توی یک برکه قشنگ چند تا ماهی کوچولو در کنار هم زندگی می کردند.
هر روز صبح که از خواب بیدار می شدند با هم بازی می کردند تا شب که آن قدر خسته می شدند و نمی دانستند که کجا خوابشان می برد.
بین این ماهیهای کوچولو یکی از آن ها خیلی با بقیه تفاوت داشت و رنگ هایش هم همرنگ دیگر ماهی ها نبود .
این ماهی کوچولو همیشه بهانه گیری می کرد و سر هر چیز کوچولو قهر بود. تا این که ماهی های دیگر برکه تصمیم گرفتند ماهی کوچولو را توی بازی شان راه ندهد تا شاید درس بگیرد و اخلاقش عوض شود.
ماهی کوچولو قبل از این که بهانه گیری کند دوستانش با او قهر کردند و او تنها ماند. سرش را پایین انداخت و از بازی بیرون آمد ولی خیلی زود حوصله اش سررفت و آرام آرام به طرف ساحل رفت.
نزدیک ساحل قورباغه ای دید که روی یک تپه بلند نشسته بود و گریه می کرد.ماهی کوچولو پرسید چرا داری گریه می کنی؟ نکنه تو هم تنهایی؟ تو هم مثل من با دوستات قهر کرده ای؟ دوستات تو را توی بازی راه نمی دهند؟
قورباغه جواب داد: من از بلندی و ارتفاع می ترسم! همه قورباغه ها پریدند توی آب ولی من این جا مانده ام و نمی توانم بپرم توی آب!
ماهی کوچولو فکری به سرش زد و به قورباغه گفت: من برای کمک کردن به تو فکری دارم!
قورباغه گفت: چه فکری؟
ماهی کوچولو رفت از لاک پشت پیر که در گوشه ای از برکه داشت چرت می زد خواهش کرد که به کنار ساحل یعنی جایی که قورباغه نشسته بیاید تا قورباغه روی پشت او سوار شود و به داخل آب بیاید.
لاک پشت پیر که همیشه از انجام دادن کارهای خیر و مفید استقبال می کرد، قبول کرد و این طوری بود که قورباغه بر پشت لاک پشت سوار شد و رفت توی آب کنار بقیه قورباغه ها و باز دوباره ماهی کوچولو تنها ماند!
ماهی کوچولو راه افتاد و رفت به طرف یک دسته ماهی دیگر اما بعد از مدتی فهمید که دوستی و بازی با دوستان خودش خیلی بهتر است ولی فایده ای نداشت چون دوستان ماهی کوچولو به خاطر رفتار بد ماهی کوچولو با او قهر کرده بودند و ماهی کوچولو تنهای تنها شده بود.
در گوشه ای نشست وبه اطرافش نگاه کرد و دید چند تا اسب آبی دارند با هم بازی می کنند!آن طرف دیگر چند تا هشت پا داشتند با همدیگر مسابقه دو می دادند!
آن طرف تر چند تا مار ماهی داشتند برای همدیگر خاطرات روز عید را تعریف می کردند.... ماهی کوچولو فهمید که دوستان خودش بهترین دوستان هستند که می تواند در کنار آن ها شادی کند برای همین رفت و از دوستانش معذرت خواهی کرد و قول داد رفتارش را درست کند!
تقی زاده
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
مسعود پزشکیان ایران نماز جمعه دولت چهاردهم دولت پزشکیان محمدجواد ظریف انتخابات ریاست جمهوری انتخابات رئیس جمهور ظریف مجلس شورای اسلامی
تهران گرمای هوا هواشناسی سازمان هواشناسی اربعین زلزله عزاداری پلیس وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران پشه آئدس
مایکروسافت برق خودرو واردات خودرو قیمت خودرو دولت سیزدهم حقوق بازنشستگان قیمت طلا بازنشستگان قیمت دلار بازار خودرو دلار
سینما کربلا امام حسین اوشین تلویزیون سینمای ایران خسرو شکیبایی امام حسین (ع) فیلم بازیگر
دانشگاه تهران پرنده فضا
یمن اسرائیل رژیم صهیونیستی تل آویو دونالد ترامپ فلسطین آمریکا جو بایدن غزه ترامپ روسیه جنگ غزه
پرسپولیس فوتبال استقلال نقل و انتقالات لیگ برتر نقل و انتقالات تراکتور علی علیپور باشگاه پرسپولیس لیگ برتر لیگ برتر ایران سپاهان علیرضا بیرانوند
اختلال جهانی مرکز ملی فضای مجازی ویندوز ناسا کامپیوتر اینترنت سامسونگ عیسی زارع پور موبایل سرعت اینترنت فناوری
رژیم غذایی گرمازدگی چاقی سرطان کاهش وزن افسردگی گیاهان دارویی