پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

رونق باغ می‌رسد


رونق باغ می‌رسد

امام موسی کاظم(ع) در هفتم صفر سال ۱۲۸ ه ـ ق در روستای ابواء در میانه مکه و مدینه متولد شد.
این بزرگوار نیز به‌سان دیگر امامان شیعه (ع) در جهت برپایی اسلام راستین و احیای آموزه‌های …

امام موسی کاظم(ع) در هفتم صفر سال ۱۲۸ ه ـ ق در روستای ابواء در میانه مکه و مدینه متولد شد.

این بزرگوار نیز به‌سان دیگر امامان شیعه (ع) در جهت برپایی اسلام راستین و احیای آموزه‌های پیامبر تلاشی مجدانه پیشه نمود.امامت ایشان که ۳۵ سال به درازا انجامید، با حکومت چهار نفر از خلفای عباسی (منصور، مهدی، هادی و هارون) مقارن و همزمان بود.

هراس از فعالیت‌های تبلیغی و بیم از محبوبیت این امام بزرگوار موجب آن شد که شب‌زدگان سیاه‌جامه، راه چاره‌ای جز در پیش گرفتن مسیر معاندت پیش‌روی خویش نبینند. از این رو بخش بزرگی از دوران امامت ایشان در زندان‌ها و سیاهچال‌های خلافت عباسی سپری شد.

دوران سخت و طاقت‌فرسایی که تنها با صبری ایوب‌وار می‌شد آن را تحمل کرد. حلم آن بزرگوار که در روزگار رنج و محنت زیبا جلوه‌گر گشت، از سویی دشمنانش را به شگفتی و تحسین واداشت و از دیگر سو دوستانش را برآن داشت تا القابی چون اسوه بردباری و اسطوره شکیبایی را زیبنده نامش یابند.

امام موسی(ع) که خشم از متانتش در غضب می‌شد و صبر از طاقتش بی‌طاقت، در داشتن خلق و خوی خوش نیز کم‌نظیر بود و این نکته‌ای است که منابع شیعی و آثار اهل سنت هر دو بر آن تاکید می‌نمایند.

به عنوان نمونه، جمال‌الدین یوسف‌مزی در کتاب تهذیب‌الکمال آورده است فردی در کمال گستاخی و به طور مکرر در حضور امام موسی کاظم(ع) از امام علی(ع) و خاندانش بدگویی می‌نمود، روزی تنی چند از یاران امام رخصت طلبیدند تا کار آن تبهکار را بسازند.

امام آنان را برحذر داشت و خود روانه مزرعه او شد. آن مرد تا امام را دید با ناراحتی فریاد برآورد: «آهای! کشت و کار ما را پایمال نکن.» امام کاظم(ع) همچنان به طرف او رفت. وقتی به او رسید، فرمود: «خسته نباشی.»

پس‏ با چهره‏ای بشاش حالش را پرسید و فرمود: «چقدر در این مزرعه‏ خرج کرده‏ای؟» او گفت: «حدود صد دینار». امام پرسید: «امید داری چقدر محصول‏ برداری؟» گفت: «دویست دینار».

امام کیسه‏ای که محتوی سیصد دینار بود به‏ او داد و فرمود: «این را بگیر. خداوند آنچه را که امید برداشت ‏از این مزرعه داری به‏ تو بدهد».

آن شخص در برابر اخلاق نیک امام آن چنان شرمنده شد، که همان لحظه‏ پوزش طلبید و از امام درخواست نمود تا او را ببخشد. امام(ع) لبخندی زد و پس از بدرودگویی بازگشت.

چند روزی بیش سپری نشده بود که اصحاب امام دیدند آن‏ مرد، در مسجد به محضر امام آمد. در نهایت خوشرویی به امام نگریست و گفت: «خداوند آگاه‏تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.»

امیر نعمتی‌لیمائی