سه شنبه, ۱۸ دی, ۱۴۰۳ / 7 January, 2025
سلطان محمود و پیرزن
کاروان آسود در دیر کچین
بار، هشتند اشتران را بر زمین
کاروان، شب در رباط آسوده بود
همره آن، زالکی فرسوده بود
پیر زالی در فتوت مردوار
خفته بود آسوده دل از روزگار
نیم شب، جمعی حرامی آمدند
کاروان را جمله کالا زدند
پیرزن با زحمت و رنج عظیم
رفت تا درگه سلطان کریم
قصه با محمود گفت آن پیر زال
در مقال آورد جمله حسب حال
آنگه از وی داد این بیداد خواست
زان ستم، از شاه عادل، دادخواست
گفت: یا مالم ز دزدان واستان
یا که تاوان ده ز خویشم عین آن
خشم بر سلطان زگفتش چیره شد
پادشه را عیش، از آن تیره شد
گفت با زال خمیده قد که: هین!
نیستم آگه کجا باشد کچین!
گفت با سلطان به پاسخ پیر زال
نکته ای شیرین و نغز و بی مثال
ایکه عالمگیری و عالم ستان
مانده ام اندر عجب زین داستان
ملک، چندان بایدت تسخیر کرد
تا نکو بتوانیش تدبیر کرد
آنقدر بستان تو ملک و سرزمین
تا بدانی چیستت زیر نگین
زین تغافل، پادشه شرمنده شد
از خجالت، خلق خوش را بنده شد
گفت: آری نکته ای گفتی دقیق
روشن از آن نکته شد ما را طریق
پیش از این درخواب غفلت بوده ام
کس نبیند بعد از این آسوده ام
پس به فرمانش گرفتند آن خان
مسترد بنمود اموال کسان
منبع: هزار داستان محمود حکیمی
نویسنده : استاد خسرو شهابی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست