پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
گفتمان معراجی مجازی ; تراژدی , درام و کمدی
آنچه میخوانید، اثر در اثر و متن در متنی است که به بازآفرینی و دگرآفرینی متونی میپردازد که زمینه ارجاع آثاری همچون، کمدی الهی دانته، فاوست گوته، فیلمکانال آندره وایدا و... است. آفرینشی که از فیلم شروع شده، با غوطه در کتبی ادامهیافته و با نقد و دیالوگی که به معراج رفتگان را فرا میخواند، به عنوان اثری با نام"زندگی الهی" برگزیده شده است. آثاری که مستقیماً در شکل گیری این اثر دخیلبودهاند، به قرار ذیلاند: فیلم کانال از آندره وایدا، کمدی الهی ( دوزخ، برزخ وبهشت) از دانته، ارداویراف نامه از ارداویراف، سیر العابد الی المعاد از سناییغزنوی، فاوست از گوته و صحرای محشر از جمالزاده از جمله مهمترین آنهاهستند.
برای آنکه به دوربینی نزدیک و تجهیز شوید که در این اثر مدنظر است، به یکی ازآثار موردنظر نگاهی تحلیلی میاندازیم، و آن کمدی الهی است. کمدی الهی اثریاست که زمینه عطفی که منتهی به آفرینش آن شده است، یک متن نیست، بلکه متونمتکثری است. اما همان متون متعدد نیز به شکلی در آن اثر در هم تنیده شدهاند کهکاملاً متمایز از هم نیستند، از این روی ما در کمدی الهی با متن در متنی مواجهایمکه ما را از جهانی به جهانی دیگر پاس میدهد. متن مرجع نخست در کمدی الهی،یک معراج نامه است که ما را در دوزخ غوطه میدهد، به برزخ بیرون میکشد و تافراسوی بهشت عروج میدهد. متن مرجع دوم، یک کتاب مقدس است. کتابمقدسی که زبان معنویت آن، نه به عهد عتیق یا عهد جدید، بلکه به عهد میانه تعلقدارد. چرا که آن استعاراتی از کتب مقدس است که روح آنها را در فرمهایی جدیدمتجلی میسازد. متن مرجع سوم به پردیسه ادبیات تعلق دارد و ما مشخصاً با اثریمواجه هستیم که هویت خویش را در دنیای شعر و ادب شکل میبخشد. از کیفیاتکمدی الهی و سایر آثار مذکور، بیشتر سخن خواهد رفت. جایی که در دیالوگهایبینامتنی، آنها را نازل شده خواهیم یافت.
اثر زندگی الهی که اکنون در اختیار شماست نیز تقلیدی از آثاری دیگر نیست،بلکه با بازآفرینی آنچه در آثاری همچون کمدی الهی، کانال، فاوست و... خلق شدهاست، به دگرآفرینی آنها نیز میپردازد. چرا که زندگی الهی، از یک طرف دارایروح آنهاست که تعمداً در فرمهای جدید آفریده میشود تا معانی آنها را مجددا" بازآفرینی کرده باشد و از دیگر سوی از آنها فراتر میرود و معانی دیروز را باآفرینش معانی متفاوت امروز امتزاج داده و تکمیل میکند. به طوری که، مرزهایآفرینشهای معانی امروز را با ابطال برخی از معانی با شأن نزول دیروز تعیین کردهو دگرآفرینی میکند. معراج نامهای که پیام وحی هستی را انعکاس میدهد، و ازدیگر سوی به گستره ادبیات و هنر تعلق دارد، علاوه بر این که با در نظر گرفتن آثارمشابه پیش میرود، ابعاد بازآفرینی زندگی الهی را شکل میبخشد. در حالی کهعروج آن، نه در این جهان و نه در آن جهان، بلکه در جهان بینامتنی تحقق مییابد،فرم آن دوگانه یا سگانه نیست، بلکه یگانه است، محتوای آن در بسیاری مواردمتفاوت و حتی متناقض با بسیاری از باورهایی است که در معراج نامهها آمده یانزد عامه متداول است و نه فیلم است و نه شعر، بلکه نقد و تحلیل است، و این همهتنها بخشی از دگرآفرینی آن را تحقق میبخشد.
رگبار گلولهای مرا به خود میآورد! تیتراژ فیلمی است به نام کانال از آندره وایدا. پس با او همراه میشوم.تصاویری از شهری جنگزده است که آوارها و آدمها بر روی هم میغلتند. اشخاصی که اسلحه به دستگرفتهاند، مبارزانی به نظر میرسند که در حال دفاع هستند، ولی اوضاع جنگ مدام برایشان وخیمتر میشود.
از وایدا پرسیدم آنها کیستند؟
او به معرفیشان پرداخت: شخص نخست سرهنگ زاگر، فرمانده مبارزان است. شخص دوم سرگرد یاییچ کهمبارزی است فاقد باورهای دینی و علایق هنری. شخص سوم خانم هانینکا، افسر ارتباطات و چهارمین نفر،سرگروهبان کولا هستند و آخرین نفری که به مبارزان پیوسته، موسیقیدان و آهنگسازی با ذوق هنری است، بهنام میکائیل. آنها مجموعاً دو افسر وظیفه، دو افسر عادی و بیست داوطلب برای جنگیدناند.
جلوی دیدگان دوربین، ویرانهها فرو میریزند و آتش میگیرند، مردم سراسیمهاند و هر کسی به سویی میدود وبرخی از دیگران کمک میخواهند و بعضی به سایرین یاری میرسانند.
از وایدا میپرسم، چه خبر است، رستاخیز است!؟
او با فیلم اشاره میکند که نه میدان جنگ است!!
اما ندایی از پشت سر ما، نجوا میکند که دوزخ است
هر دو پرسیدیم: کیستی؟
پاسخ میدهد، ارداویراف هستم، مراقب باشید.
با یکدیگر و با فیلم، در فیلم همراه میشویم.
مادری سراغ دخترش را میگیرد، او مضطربانه مشخصات دخترش را برای سایرین بازگو میکند. رفتار و گفتارشحکایت از آن دارد که او میخواهد بر ترس از دست دادن دخترش فائق آید و بیش از آن که دل به کمک دیگرانبسته باشد، ناامیدانه میخواهد با تکرار گفتارش بر عدم باور نسبت به فاجعهای که بر وی عارض شده است،تأکید ورزیده و از آن طریق خود را تسکین دهد.
مبارزانی که ایمانی راسخ دارند، به درون فاضلابها فرار کرده یا پناه میبرند. با ورود به فاضلابها، بوی تعفن همهجا به مشام میرسد و با خیسی حاصل از تماس بدنمان با پسابهای آن، حالم آنقدر خراب میشود که نزدیکاست بالا بیاورم.
ولی وایدا به من میگوید که نگران نباش، چون فیلم است و تو در آن سوی دوربین، آسیبی نمیبینی.
اندکی به خودم میآیم و پس از کمی تأمل میتوانم با آنها بقیه راه را طی کنم.
کسانی که برای دستگیر کردن یا تسلیم ساختن مبارزان تلاش میکنند، به درون فاضلابها گاز میبندند.سراسیمگی مبارزان افزونتر میگردد. هر کسی به سوی راه فرار یا سوراخی میگردد تا بتواند از طریق آن نفسبکشد. آن فضا آنقدر دلگیر است که ما چند بار احساس کردیم، همین حالاست که نفسمان بند آمده و خفهشویم.
یکی از مبارزان با اضطراب به این سو آن سو میدود و سوراخی که یکی از خروجیهای فاضلاب است، یافته وبه محض اینکه بیرون میرود، با رگبار گلوله کشته میشود. رعب به گونهای مستولی است که وایدا نیز با تجدیدخاطرات گذشتهاش، نوعی دلمردگی در چهرهاش هویدا میشود، ولی صدایی در آن نزدیکی میگوید که راهیهست و تنها باید با رفتار منطقی و معقول بدنبال راه چاره گشت.
من، وایدا و ارداویراف به سوی صدا بر میگردیم و چهرهای را میبینیم که بسیار صبور به ما مینگرد. شخصیاست که دانته در دوزخ، او را ویرژیل نامیده است. اما من هر چقدر فکر میکنم نمی توانم بفهمم که چطورشاعری چون ویرژیل را نماد عقل تأویل کنم. برای من عمده فلاسفه، به خصوص فلاسفه یونان باستان به عنواننماد عقلانیت تأویل میشوند. کمی که بیشتر دقت میکنم، لحن سقراط برایم نزدیکتر است.
پس با هم بدنبال خروجی مناسب و مطمئنی میگردیم. سرهنگ و میکائیل جلو میروند. مدتی توقف میکنیمتا کمی از خستگی راه کاسته باشیم.
در ذهن هر کسی چیزی میگذرد و آنقدر افکار مشوش و لجام گسیخته است که پنداری در درون هر یک از ما نیزجنگی در جریان است. با خود میاندیشم، هنگامی که در شرایطی ناگوار به سر میبریم، آن را دوزخ تصور میکنیم. اما وقتی با شرایطیبه مراتب بدتر روبرو میشویم، تازه میفهمیم همان اوضاع که آن را تنها ناخوشایند تصور میکردیم، از چهمیزان شرایط خوشایند و مطلوب برخوردار بود که آن را نادیده گرفته بودیم. در کانال هنگامی که مبارزان باجنگ دست و پنجه نرم میکردند، اوضاع کنونیشان را دوزخ دیده و شرایط گذشته را زندگیای مطلوب وچیزی شبیه برزخ ارزیابی میکردند. اما وقتی که به فضلابها پناه میبرند، در مییابند که اکنون دوزخ واقعیاینجاست و نبردهای شهری را باید برزخ تأویل کرد، ولی وای، آنها در دوران صلح، در چه بهشتی زندگیمیکردند و خود از آن بیخبر بودند و آن را زندگیای کسالت آور و تکراری میپنداشتند!!
شخصی میگوید که اگر تاکنون به مقصد نرسیدهاید، به خاطر آن است که بر عقل تکیه کردهاید، نه ایمان. نگاههابه سوی او بر میگردند، ایمان است که به ما لبخند میزند. دانته او را بئاتریس نامیده است، اما من هیچ نکتهبرجستهای در او نمیبینم تا وی را نماد ایمان تعریف کنم، اگر چه برای علاقه دانته نسبت به بئاتریس احترامقائلم. او از منظر من بسیار به ابراهیم نزدیک مینماید، ولی ترجیح میدهم او را مورفیوس بشمارم. همانشخصیتی که من در از آفرینش تا غسل تعمید او را سمبل ایمان تأویل کردم.
سقراط با لحنی تأمل برانگیز به مورفیوس میگوید که، اگر از درایت خالق هر دو آنها آگاه بودی، در مییافتی کهچرا تنها یکی از آن دو را نیافرید.
چهره مطمئن مورفیوس بر میگردد.
من پا در میانی میکنم و میگویم که هر یک قابلیتهای خود را دارید، چه در دوزخ، چه در برزخ و چه در بهشتو در هیچ یک از آنها به روی شما بسته نخواهد بود، که ناگهان متوجه میشوم سقراط دهان میگزد و به سوییاشاره میکند. اسپینوزا بود که با تأمل به من مینگریست و این استدلالم برایش آنقدر اثبات شده بود که هیچتغییر حالتی را در او بر نمیانگیخت و کاملا" عادی در میان ما ایستاده بود تا اگر خطایی گفتیم، تصحیحش کند،اما چیزی نگفت و تنها سکوت کرد.
همگی تصمیم میگیریم به جستجوی خویش ادامه دهیم. اکنون تا کمر در گنداب فرو رفتهایم. هنوز مسافتزیادی طی نکردهایم که ناگهان گه و کثافت از درون یکی از سوراخها با فشار زیاد به گونهای به روی سر وصورتمان میریزد که بخشی از آن وارد دهان و بینیمان شده و باقیماندهاش روی صورتمان میماسد. همگیبیزار و کلافه به نظر میرسند. همه به غیر از وایدا عصبانی میشوند. او از آنچه که آنقدر طبیعی آفریده، راضی بهنظر میرسد. من در دلم، وایدا را تحسین میکنم. چقدر طبیعی با زبان سینما، دوزخ را در این جهان ترسیم کردهو برایمان محسوس ساخته است. اما به بقیه چیزی نمیگویم، چون آنها از سینما چیزی نمیدانند، چه رسد بهمیزانسن، طراحی صحنه، فیلمبرداری، فرم، نقد و ...
در همین هنگام یکی از ما سرودی میخواند: وحشت دوزخ در چهره ماست، وحشت از مرگ، وحشت از دوزخ، در حالی که برای خارج شدن از آن یکدیگر...
ابتدا به نظر میرسد که این میکائیل است که متأثر شده و آواز میخواند، ولی وقتی بیشتر دقت میکنیم،میبینیم که او دانته است که میخواند و میکائیل تنها با او همآوایی میکند.
میکائیل میگوید، صدای باران است، میشنوید؟ همه چیز در اطراف ما آواز میخواند، میشنوید؟ صدایموسیقی است.
سرگرد که اصلاً ذوق هنری ندارد، صدای او را قطع میکند و با سرزنش میگوید، چه میگویی، صدای غرشآب است. آنقدر به گفتههای خود اطمینان دارد که به چهره هیچ یک از ما نگاه نمیکند تا تأویلی دیگر نیز درذهنش سایه روشن شود.
میکائیل که مسحور آن صداها شده، میگوید: «میشنوم چه زیباست، بالاخره شنیدم»، و در حالی که مات زدهشده، سرگرد چند سیلی محکم به او میزند تا به خود آید، ولی فایدهای ندارد. میکائیل در حالی که ادامهمیدهد: "همه ما اینجا زنده به گور شدهایم، راهی برای نجات نیست"، و سپس شروع به دمیدن سازی میکند.
مورفیوس میگوید، این صور اسرافیل است، از این پس ما مردگان دیروز و زندگان امروز خواهیم بود. اما میکائیلبه گونهای غریب بدنبال صداها میرود تا زندگی در دوزخ را برای خود تحملپذیر سازد.
هومر که تا آن لحظه متوجه حضور او نشده بودیم، آهی میکشد. با وجود غمی که از حالات میکائیل و اوضاعموجود بر او نشسته است، رو به دانته کرده و میگوید، از این که اشعارش توانسته لااقل هنرمندان را تسکیندهد، باید خرسند باشد. ولی دانته پاسخ میدهد، هدف اصلی او تسکین نبوده، بلکه میخواسته راه را بهدیگران نشان دهد، اگر چه تسکین دردها و غمها نیز بهتر از تحمل زجرآور آنهاست.
سنائی غزنوی میگوید، درست است و اشعاری را در تأیید آن میخواند:
«روز آخر به راه باریکی دیدم اندر میان تاریکی
پیرمردی لطیف و نورانی همچو در کافری مسلمانی
شرم روی و لطیف و آهسته چست و نغز و شگرف بایسته
گفتم ای شمع این چنین شبها وی مسیحای این چنین بتها»
در حالی که سنائی اشعارش را می خواند، لبخندی بر لبان دانته نشست، اما هنوز اشعارش تمام نشده بود کهپژواک مبهم و ترسناکی به گوش میرسد. همگی متوجه صدا شده و به سوی آن کشیده میشویم. زوزههایوحشتناکی است که غایت ترس را مستولی میسازند.
دانته میگوید، صدای عفریتها و دیوهای انتهای دوزخ است و ارداویراف گفتههای او را تصدیق میکند.
ارسطو میگوید باید نزدیکتر برویم تا متوجه شویم. جملگی به جستجوی خود ادامه میدهیم. آن طرفترانسانی را مییابیم که ناله میکند.
ارسطو میگوید، دیدید تنها صدای نالهای بود که با انعکاس چنان به نظر میرسید. اما مورفیوس میگوید، توجهنداری که همین فریاد درون او، چند برابر پژواکی که به گوشمان رسید، طنین داشت و دوزخ واقعی در درونانسانهاست، نه بیرون.
ارسطو که به نظر میرسید تاکنون به این نکته توجهای نکرده بود، کمی جا میخورد.
وایدا میگوید، به نظر میرسد که ما جملگی برای همین به اینجا آمدهایم و تنها از طرق مختلف به آن میرسیم
سرهنگ از گروهبان میخواهد تا به مردم بگوید که راه میافتیم و بدنبالمان بیایند. گروهبان از مردم میخواهد تاحرکت کنند، ولی آنها میگویند که خستهاند و فعلا نای راه رفتن ندارند. اما گروهبان حقیقت را به سرهنگمطرح نمیکند و میگوید که آنان به دنبالمان میآیند.
از آن سوی، تعدادی از مبارزان به خروجی میرسند که مسدود شده است. سرگرد نیز از خروجیای بیرونمیآید که نیروهای دشمن منتظر اویند. عدهای دیگر از مردم نیز از فاضلاب بیرون آمده و اسیر شدهاند. جنازهبرخی نیز گوشه دیوار افتاده و به نظر میرسد که تیرباران شده باشند. سرگرد را خلع سلاح میکنند و او گریهمیکند و سوی جوخهای میایستد تا تیربارانش کنند.
دانته میگوید به خاطر ضعف ایمانشان است و مورفیوس تأیید میکند. ولی من میگویم که دشمنان مبارزان نیزایمان دارند و آن هرگز برای حقانیت کافی نیست. دانته نگاه چپ چپی به من میکند و انگار میگوید که به تویهتازه از راه رسیده چه، که بخواهی آراء مرا محک زده یا تصحیح کنی!! اما همان موقع ویرژیل نگاه پرمعنایی بهدانته میکند و به او میفهماند که او خود نیز هنگامی که شاعری نورسیده بوده با ویرژیل در کمدی الهی چنینکرده است. آنگاه نگاههای همگی حضار به گونهای در هم میآمیزد که انگار تصحیح و تکمیل کارههای گذشتهرا وظیفه مشروع خود دیده و تأکید میکنند.
مانی که به نظر میرسد، کمی صبر کرده بود تا پاسخ مرا در فرصتی مناسب بدهد با طمأنینه به من میگوید کهایمان مبارزان راه تاریکی به دوزخ منتهی میشود، ولی ایمان مبارزان نور به بهشت. ارداویراف با همان زبان عهدعتیق خود میافزاید: بدکیشان گونه گونه روانشان پادافره برد
اما من میگویم که تاریخ گذشته ما پر است از جنایاتی که مبارزان نور با ایمانی کور و فاقد اندیشه مرتکب شدندو ایمان به تنهایی گاه میتواند انسان را تا ژرفای دوزخ به زنجیر کشد.
سقراط و ارسطو لبخند رضایتی میزنند.
پولس رسول با تأیید گفتههایم، میافزاید: مسیح در عروج خود به آسمان بسیاری از متدینان بنیاسرائیل را دراعماق دوزخ یافته بود.
به محض اینکه سخنان پولس بدینجا رسید، یک دسته شاعر پارسی با معراجنامههایشان بر سرمان نازل شدند
وحشی بافقی: محمد بشر و اسرا بعبده زمان را نظم عقد روز و شب ده
خاقانی شروانی: بر قمه قبه فلک رفت تا قله قبله ملک رفت
جامی: عشق رگ جانش کشیدن گرفت دل پی جانانش طپیدن گرفت
سلمان ساوجی: خیال فکر و عقل و روح را ماند به صحرای فلک تنها برون راند
امیر خسرو دهلوی: دید آنچه عبارتش نسنجد در حوصله خرد نگنجد
دیدار خدای دید بیغیب گفتار ز حق شنید بیریب
نظامی گنجوی: دیده پیمبر، نه به چشمی دگر بلکه بدین چشم سر، این چشم سر
دیدن آن پرده مکانی نبود رفتن آن را زمانی نبود
شهریار: کتاب آفرینش پیش پای او ورق می خورد مباحث در مباحث در شکفتن ها حکایت بود
نمایشنامهها از سرنوشت نوری و ناری که از سجین به علیین سماواتش سرایت بود
ابوالعلاء المعری میگوید، نیازی نیست تا برای دیدن دوزخ به آسمانها رفت، میتوان آن را در دنیای خودمان نیزتجربه کنیم، همان گونه که من با چشمان خود به روی زمین، شکنجه بسیاری از نیکوکاران و حتی باایمانان را بهدستان متدینان و باایمانانی دیگر دیدم، چرا که متهم به کفر و زندقه شده بود.
جمالزاده افزود، همان گونه که من در این جهان، اهل دوزخ و بهشت را مشاهده کردم و آفتابه دزدی را که بهخاطر روزیه خانوادهاش دزدی میکرد، بهشتی و بازاریای که میخواست با هوچیگری و شارلاتان بازی، سرخدا را هم کلاه بگذارد، دوزخی یافتم و فاحشه بیپناهی را که ناچار به خودفروشی شده بود و کسانی را کهچنان قباحتی را در حقاش مرتکب شده و او را بیآبرو نیز ساختند، بخشیده بود، شأن نزول هلهلویا (کلمهایکه در عهد عتیق برای توصیف عظمت و کبریایی خداوند گفته میشود) و درود بانگ حق تأویل کرده وحاجیای را که همان زن معصوم را فاحشه و بدنام ساخته و جانماز نیز آب میکشید، در دوزخ رهسپار دیدم.
وایدا وسط حرف میپرد و میگوید، چنین چیزهایی در فیلم نیست و ما باید موضوعهای موجود در فیلم رادنبال کنیم.
اما من میگویم چنان ضرورتی وجود ندارد، به خصوص اینکه حیطهای که از آن سخن میگوییم، آنقدر وسیعاست که در دایره فیلم کانال یا هر اثر واحد دیگری نمیگنجد و میتوان با همین مباحثمان، اثر دیگری خلق کردکه هم گستره مطالب مطرح شده در آثار گذشته را که پیرامون دوزخ، برزخ و بهشت است، شامل شده و هممسائل جدیدی را طرح کرده و در صورت ممکن برخی را پاسخ گوید. همان طور که هر یک از شما با آثار پیشاز خود کردید.
پس از کمی مکث، من میافزایم: اصلا" چرا راه دور برویم، مگر خودت در کانال چنین نکردی و بسیاری ازچیزهایی را که دانته، " الهی" آفریده بود، تو در کانال "انسانی" تغییر داده و تأویل کردی. دوزخ او را به فاضلاب،شاعر و راهنمای وی را فرمانده و رهروان را به مبارزان بدل ساختی.
گوته می گوید: دقیقاً موافقم و این همان کاری است که من مشابهاش را در فاوست کردم. سه گانه کمدی الهی رابه دوگانه در فاوست بدل ساختم. راهنمای دانته را که در دوزخ و برزخ، عقل بود، به شیطان بدل ساختم تا نشاندهم که این وسوسههای انسانی است که در بسیاری از موارد راهنمای اوست. ویرژیل، دانته را به دنیاهای دگردر دوزخ و برزخ میبرد، ولی من فاوست را با راهنمایی شیطان، به درون جامعه انسانی و معناهای آفریده شدهدر غمها و شادیهای و مهمتر از همه، تأویلهای برخواسته از گزینشها و تصمیمات انسانها هدایت میکنم. در فاوست، شیطان با فاوست پیمانی می بندد مبنی بر این که او راه بهره مندی از لذات زمینی را به فاوست بیاموزد و فاوست دانشش را در خدمت شیطان قرار دهد، در ازای آن، هنگامی که فاوست به دنیای دیگر رفت، روح او از آن شیطان خواهد بود. اما هنگامی که فاوست می میرد، شیطان نمی تواند روحش را تسخیر کند، چرا که علم فاوست موجب نجات انسانها شده است، نه گمراهی شان. گوته به من رو می کند و می گوید چرا حرف در دهنم می گذاری؟ من می گویم خوب تو هر چی دلت می خواد بگو. فاوست می گوید، آها، داشتم می گفتم که شیطان با فاوست پیمانی می بندد که به او بیاموزد از لذات زمینی بهره ببرد و در ازای آن فاوست مردم را گمراه سازد. فاوست در ابتدا چنین می کند، ولی در انتهای فاوست از فرامین شیطان سر باز می زند، از این روی وقتی می میرد، فرشتگان روحش را به آسمانها می برند.
در همین هنگام میلتون خطاب به گوته میگوید، چیزی را از قلم نیانداختهای؟
گوته متوجه منظورش میشود و میافزاید: البته در بهرهگیری از شیطان در اثرم تحت تأثیر بهشت گمشده میلتوننیز بودهام و به خصوص در فضای سرشار از استعارات فاوست، به نوعی به بازآفرینی بهشت گمشده متوسلشدم، اگر چه محتواهای بسیار متفاوتی با استنتاجهای بهشت گمشده داشتم و از این نقطهنظر به دگرآفرینیروی آوردم. میلتون میگوید و مهمتر از همه، دانته در کمدی الهی جهان را برحسب عدالت پاداش و جزا میدهد، ولی من باکمک گرفتن از اندیشه آگوستینوس، در بهشت گمشده مجسم میکنم که اگر ملاک تنها عدالت باشد، همگیموجودات به ورطه هلاک خواهند غلتید، و تنها به سبب بخشش خالق هستی است که مخلوقات به وادینجات گام خواهند گذاشت.
مورفیوس که از حضور گوته ناراحت به نظر میرسد، از جمع میپرسد که، چه کسی او را دعوت کرده است؟
من میگویم نیازی به دعوت دیگری نبوده و هر کس که در این عرصه حرفی برای گفتن دارد میتواند در میان ماحاضر شود، همان طور که خودتان، یک به یک به جمعمان ملحق شدید.
سن برنارد وسط حرف میپرد و میگوید، هر کسی نمیتواند در این پردیسه قدم گذارد و باید عاشق باشد
من میگویم تا عشق را چه تأویل کنی. اگر منظورت صرفاً تأیید و تمجید مکرر قدیسان است، چنان که تو کردی،من آن را عشق نمیدانم و بر این باورم که با آن تا به درگاه کمال دوستی نخواهی رسید، چه به جای عرش اعلاءو وصال معشوق. گذشت در تمام زندگی به گونهای که چیز پربهایی را نه برای خود و حتی پاداش خداوندی و بهشت، بلکه برای دیگری فدا کنی، عشق است و تو و هر شخص دیگری که به هر مقدار آن را در زندگی دیگرانخلق کردید، محق خواهید بود.
موقعی که سر خود را بالا گرفتم، سن برنارد نبود، تنها چهره مادرم را دیدم که با مهر به من مینگریست و من ازبیان آنچه که او در زندگیاش آفریده بود، و من تنها حرفش را میزدم، شرمنده شدم و سر خود را به زیر افکندم.فکر میکنم که اگر هر یک از شما خوانندگان به جای من بودید، چهره مادر خود را در آن جایگاه اعلاءمیدیدید.
سرهنگ، گروهبان و یکی از مبارزان به یکی از خروجیها میرسند. هیجان زده میشوند. گروهبان باز به دروغمیگوید که بقیه بدنبالمان میآیند. اما دشمنان، خروجی را بستهاند و سیم خاردار و نارنجکهایی که تعبیهشدهاند، مانع از خروج مبارزاناند. مبارزی که با آنهاست، سعی میکند نارنجکها را یک به یک خنثی کند. اماوقتی میخواهد آخرین نارنجک را خنثی سازد، پایش میلغزد و نارنجک منفجر میشود. سرهنگ و گروهبانمتأثر میشوند، ولی میبینند که بر اثر انفجار، سیمهای خاردار و موانع از بین رفتهاند و راه نجات باز شده است.هنگام عبور از خروجی با جنازه مبارزی که جانش را فدای آزادیشان کرده است، مواجه میشوند تایادآوریای باشد که بدانند چه کسانی با نثار خون خود موجب نجات آنان از دوزخ شدهاند. جنازه او همچونپرچمی برفراز آن راه نجات برافراشته میماند.
سرهنگ و گروهبان از خروجی بیرون میآیند، ولی از مردم خبری نمیشود. گروهبان به سرهنگ میگوید که بهدروغ به وی گفته است مردم بدنبال آنها میآیند. سرهنگ عصبانی شده و با شلیک گلولهای، گروهبان رامیکشد!؟ به نظر میرسد که وایدا با چنین روایتی درصدد است، این همانیای را با شخصیت یهودا وجایگاهش در دوزخ دانته ایجاد کند.
من میگویم این شخصیت بسیار نامأنوس است. اما دانته میگوید، نه اشتباه میکنی، او همچون شخصیتیهودای خائن در انتهای کمدی الهی، درخور است که اینبار به جای خیانت به خداوند، به انسانها خیانت کردهاست.
من پاسخ میدهم، برایم قابل درک نیست که چگونه شخصی که خائن است و از ریاکاران نیز پستتر است، بهسادگی به خیانت خود لب به سخن میگشاید!؟ مگر این که نقش خائنانه تنها لعابی باشد برای رازی که درپشت آن مستتر است. از این روی وایدا در تجلی این کاراکترش به هیچوجه موفق نیست، اگر چه تو هم جایگاهخائنین را کم و بیش مناسب درک کردی، ولی مصادیق آن را به درستی نمیشناختی و هر کسی که بر او مهرخیانت چسبیده است، خائن به شمار نمیرود و جایی در غایت عشق ناگزیر خواهی بود که حتی بدنام شوی ویوغ آن را بر دوش کشی و چنان جایگاهی اگر در جهان پستترین ارزیابی شود، در عالم معنویت، والاترینجایگاهی است که یک انسان میتواند بدان دست یابد.
اسپینوزا اشک در چشمانش حلقه میزند، و آنگاه زندگی و لعنتنامه او برایمان تداعی میشود و همگیدیدگان به زیر میافکنیم.
سرهنگ به اطراف نگاه میکند، تشخیص میدهد که راه نجات است و از کمین و دشمن خبری نیست. اما مردمراه را نمیشناسند و باید کسی رفته و آنها را راهنمایی کرده و از دوزخ نجات دهد. سرهنگ لحظهای مردداست، با نگاهی که مطمئن نیست آیا دوباره سالم برگردد یا نه، تصمیم میگیرد پایین رود. تا نیمه به درونفاضلاب فرو رفته و مکثی میکند تا یکبار دیگر و اینبار شاید برای آخرین بار، آزادی را تجربه کرده باشد.
این صحنه بینظیر است و مو به تنمان راست میشود. اما همگی ما با وجود تحسین وایدا در خلق چنینسکانسی، نگاهی معنادار به او میکنیم تا متذکر شده باشیم که برای چنان نقشی، سرهنگ شخصیت مناسبینیست و حتی یک رهبر نیز کفایت نمیکند و آن کار پیامبران و منجیان است.
نگاههای ما به هم گره میخورد و آنگاه اتفاق عجیبی میافتد. تقریباً همگی به من زل میزنند. نگاههای سنگینآنان را روی خود احساس میکنم.
متوجه منظورشان میشوم، فریاد میزنم: به ارادهام سوگند، یک قدم به سوی دوزخ برنخواهم داشت، آن کارمن نیست، من تنها میتوانم در همین برزخ بمانم و داستان "زندگی الهی" را برای شما و مردم روایت کنم.
اما آنان هم چنان به من نگاه میکردند...
کاوه احمدی علی آبادی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست