سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

حذف راز آلودگی از متنی


حذف راز آلودگی از متنی

نگاهی به کتاب «نفوذی» خاطرات عملیات های چریکی شمال عراق نوشته محمدعلی کاهنی

● یک: یک جبهه غیررسمی در دل جنگی تمام عیار

معمولاً هر جنگ نظام‌مندی که حاصل مواجهه رسمی نیروهای تشکل یافته دو کشور است یک جبهه غیررسمی هم دارد که حاصل جنگ‌های چریکی و نفوذ به خاک دشمن است. رزمندگان این جبهه، رسماً پیراهن ارتش کشورشان را برتن ندارند و از این جهت، بیشترین خطر را به جان می‌خرند چون اگر در خاک دشمن اسیر شوند، با آنها چون اسرای دیگر رفتار نمی‌شود و عملاً جزو مفقودالاثرها محسوب می‌شوند. در جنگ هشت ساله‌ ایران و عراق هم، ما دارای چنین جبهه غیررسمی‌ای بودیم که هم مشغول خبرگیری از پشت نیروهای دشمن بود و هم به حملات گهگاهی در فاصله خط یک تا خط سه عراق دست می‌زد. کتاب «نفوذی» که خاطرات عملیات چریکی شمال عراق است، بخشی از رویکردهای نظامی این «جنگ در جنگ» را به ما نشان می‌دهد. محمدعلی کاهنی ـ نویسنده ـ در مقدمه اشاره دارد که کتاب حاضر شرح اولین مأموریت نفوذی در منطقه عمومی دشت «شهرزور» عراق و کوه‌های قره‌داغ در مرز کرکوک و سلیمانیه است.

در ادبیات جهان، این نوع خاطره‌نویسی در حوزه جنگ‌های غیررسمی، جایگاه معتبر و پرمخاطبی دارد که گاه با تخیل نیز آمیخته است اما حتی در هیأت واقعی خود هم جذاب است. این نوع خاطره‌نویسی، به دلایل کاملاً مشهود اطلاعاتی ـ امنیتی و حفظ نیروهای پشت خط دشمن، عموماً پس از چند دهه از واقعه مورد اشاره در کتاب، صورت می‌گیرد، یعنی موقعی که نویسنده مطمئن باشد خطری متوجه آن آدم‌ها و نیروها نیست. پایان یافتن هر جنگ، مجوزی برای انتشار چنین خاطراتی نیست چون اطلاعات مندرج در آن، ربطی به جنگ رسمی و خاتمه آن ندارد. این، چیزی یکسره متفاوت و مجزا و در عین حال آمیخته با جنگ رسمی است: «چند روز بعد بالاخره مسئول اطلاعات داخل عراق آمد. نامش برادر حمزه بود از اهالی شمال بود. شخصی، حدوداً ۳۰ـ ۳۵ ساله با قدی بلند و چهارشانه، آدم محتاط و با تجربه‌ای می‌نمود.

بعدها فهمیدم که قبلاً مسئول اطلاعات منطقه مریوان بوده است. جوانی خوشرو و شاد به نام صالح همراه او بود. اهل اصفهان و با لهجه اصفهانی غلیظ صحبت می‌کرد. بعدها با هر دوشان خیلی صمیمی شدم. بعد از صحبت با برادر رضا رجایی و مطالعه نامه حاج‌آقا مقدم ایشان با من کمی صحبت کرد و قرار شد از روزهای آینده همراه برادر حمزه توجیه منطقه و اهداف را شروع کنیم. این طور که مشخص شده بود قرار بود بزودی نیروهایی که از ایران آمده بودند همراه ... نیروهای حاج محمود عملیات مشترکی انجام دهند و قرار بود اهداف عمده‌ای که در منطقه وجود داشت به طور همزمان توسط توپ‌های دوربرد فرانسوی گلوله‌باران شوند و اهداف در دسترس مرزی نیز از داخل ایران توسط توپ ۱۱۳۰ م‌م و کاتیوشا مورد هدف قرار گیرد. من باید تا آماده شدن مقدمات به شناسایی اهداف و توجیه منطقه و راه‌ها می‌پرداختم.

از روز بعد همراه برادر حمزه [اسم مستعارشان بود] و صالح و راهنمای کرد به منطقه دشت شهرزور رفتیم. این دشت از نظر جغرافیایی در جنوب شرقی سلیمانیه واقع است و شامل منطقه وسیعی می‌شود که شهر حلبچه نیز داخل همین دشت بود. اهدافی که باید روی آنها کار می‌کردم حدوداً هفت موقعیت و پادگان مختلف بود که هر کدام دارای حساسیت‌هایی بود.»

● دو: شیوه نگارش متفاوت جنگ پنهانی

وقتی می‌خواهید درباره «جنگ غیررسمی» بنویسید طبیعتاً شیوه نگارش متفاوت خواهد بود در مقایسه با نوشتن درباره یک جنگ رسمی. «جنگ غیررسمی» به دلیل رویکرد رازآلود خود باید از «متنی پنهانکار» نیز برخوردار باشد تا جذابیت عیان گفتن «در پرده‌ها» را به مخاطب منتقل کند. اگر چنین متنی همانطور نوشته شود که متنی عیان درباره جنگی رودررو، مخاطب تا حدی دچار سردرگمی و اغلب سرخوردگی می‌شود. طرح و توطئه داستانی در متن مورد نظر ـ ولو این که بیشتر وجوه واقع‌گرایانه و مستندش مدنظر باشد ـ به غنای روایت کمک خواهد کرد. ما البته در این کتاب، با چنین رویکردی، روبه رو نیستیم. کتاب، مشخص است که نه‌تنها توسط یک نویسنده غیرحرفه‌ای نوشته شده که دست ویراستار هم سپرده نشده! آدم این همه گفتنی داشته باشد و با بی‌توجهی به روایت و ساختار وقایع، خیلی ساده خرجشان کند؟! این، اشتباه است. این کتاب می‌توانست با دقت نظر بیشتر نه‌تنها به متنی مطمئن برای تاریخ‌نویسی «جبهه غیررسمی ایران در پشت خاکریزهای دشمن» بدل شود بلکه مخاطبان عام را هم درگیر فراز و فرودهای وقایع خود کند که ... خب، این کار انجام نشده!

«هدف، مرکز بزرگ سپاه یکم عراق بود. در پادگان وسیعی که به صورت عرضی مابین رودخانه و کوه‌های شمالی جنوب شرقی سلیمانیه واقع می‌شد، تعداد زیادی نیرو و امکانات نهفته بود. شهرک نظامی آنجا که قبلاً گفتم در شب شکل هواپیما بود یکی دیگر از اهداف بود. دیده‌بانی در شب و هدایت آتش بسیار ساده‌تر است به علت دیدن برق گلوله و اصلاحات راحت‌تر، خصوصاً با داشتن علائم راهنما و چراغ‌های روشن مراکز و ساختمان‌ها. کار دیده‌بانی در شب و سکوت و صدای تیر مخصوصاً برای توپ‌های فرانسوی که گلوله‌هایش فرم موشکی داشت خیلی لذت دارد و برای هر کسی جالب است.»

طبیعتاً ما به عنوان خواننده چنین متنی انتظار نداریم نویسنده یک قصه «۰۰۷» تحویل‌مان دهد. با این همه سرمشق‌های خوبی در حوزه مستندنویسی جنگ پنهانی، هم در ادبیات انگلیسی و هم در ادبیات روسی پس از جنگ دوم جهانی، موجود است. به گمانم اگر نویسنده سری به آن متون می‌زد یا حتی «کتاب‌های سفید» تاریخ «جنگ سرد» را تورقی می‌زد در نوشتن متن خود به نتایج بهتری می‌رسید. در حال حاضر، ما صرفاً با یک سری اطلاعات خام از یک «جنگ پنهانی» تعریف شده در دل «جنگی رسمی» رودرروییم و در همین حدود هم می‌توانیم بخوانیم و به عنوان «مخاطب عام» چیز زیادی دستگیرمان نشود و به عنوان مخاطب خاص [مثلاً نویسنده، نمایشنامه‌نویس یا فیلمنامه نویس] ایده بگیریم. خب، این به نفع ماست اما به نفع نویسنده و متن اصلی نیست که کاش این طور نبود.

«نیم ساعتی این وضعیت طول کشید و آتش پراکنده ادامه داشت و ما از ترس این که با روشنی هوا یا حرکت در بین آتش، عراقی‌ها به حضورمان پی ببرند زمینگیر شده بودیم و به فکر چاره بودیم. با بی‌سیم با ایران و مسئولین و قرارگاه تماس گرفتیم. متأسفانه آنها دسترسی مستقیم به یگانی که اجرای آتش می‌کرد نداشتند چون مربوط به ارتش می‌شد و قرارگاه آنها جدا بود. قرار شد سریعاً پیگیری شود و بگویند آتش را قطع کنند. به دلایل امنیتی معمولاً زمان ورود به خاک ایران و حرکت از منطقه مرزی را قبلاً اطلاع نمی‌دادیم.»