جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وجدان هوشیار زمانه ای پر آشوب


پیش از آنكه در باره شعری وغزلی از حافظ اظهار نظر كرده باشم اول می توانم این پرسش را مطرح كنم كه رویكرد ما به شعر حافظ چگونه است یا می توانم بپرسم كه در جستجوی چه چیزی به سراغ حافظ می رویم شاید پاسخ به این پرسش چندان آسان نباشد اما این گمانه را نمی توان دست كم گرفت كه به هرحال چیزی, یا چیزهایی در ما هست كه در جست وجوی پیدا كردن زبانی برای بیان آن هستیم واحتمال داده ایم كه بیان حافظ می تواند در این زمینه به ما كمك كند

زبان رمزی وسرشار از ایهامی كه حافظ در غزل ها و ساقی نامه خود به كار برده، این گمانه را تقویت می كند كه دراین دیوان، سهمی از معنا برای مخاطب منظور شده است. این سخن به معنای آن نیست كه حافظ خواسته چیزی را در كلام خود پنهان (سانسور) كند كه نامحرمان به آن دست نیابند، بلكه به معنای آن است كه خواننده را به وهم در می اندازد تا عنصر تخیل مخاطب چیزی را پدید آورد كه شاید حتی فكر خود حافظ به آن راه نبرده باشد. در عین حال، همه آنچه خواننده این دیوان، به یاری عنصر خیال از شعر حافظ پدید می آورد، معمولاً بایددر همان جهتی حركت كند كه حافظ پوینده آن بوده است. اگر این گمانه درست باشد، به معنای این است كه مثلاً ما می توانیم به مناسبت غربتی كه به سراغمان آمده تا حدودی معنای مویه های غریبانه او را دریابیم. اما اگر درد ما ازآن جنس نباشد، آیا ما می توانیم ادعا كنیم كه آنچه در معنای غزل غربت او می گوییم، واقعاً شباهتی با آنچه او خواسته بگوید دارد؟

به تعبیر دیگر، ما آزاد هستیم كه از هرغزلی هر گونه تلقی كه دوست داریم داشته باشیم. چه دیگران موافق باشند وچه نباشند این امر خود به خود می تواند اتفاق افتد. اما نسبت دادن تلقی خودمان به حافظ، واینكه اصرار داشته باشیم كه حافظ مقصودش از بیان این غزل چنین وچنان بوده، نه كاری خرد ونه آسان است مگر اینكه تلاش كنیم تا در حد امكان، موقعیت حافظ را در زمان ومكان خودش، وهمچنین تاریخی كه بر او مؤثر بوده است وبسیاری چیزهای دیگر را در باره او دانسته باشیم. اما به احتمال قریب به یقین می توان گفت كه چنین كاری بسیار بعید است. همچنین، با آن پیش فرض كه گفتم در دیوان حافظ، سهمی هم برای خواننده است، چندان هماهنگ نیست.راه میانه این است كه سهمی برای صاحب اثر، سهمی نیز برای خودمان قایل باشیم. در این رویكرد، بازهم خواننده اثر ناگزیر است خود را به برخی چیزها مقید كند. یعنی همان تلاش در فهم موقعیت حافظ، زبانی كه در آن روزگار به عنوان زبان معیار مورد استفاده او قرار گرفته است، آثار وحالات مهمی كه ذهن وزبان حافظ را در سیطره خود گرفته بوده است، ساختاری كه در كل دیوان حافظ به عنوان یك نظام مفهومی پدید آمده است. همچنین مشخص كردن رویكردی كه ما به این متن می خواهیم داشته باشیم. بنا براین شاید بتوان آشنایی باسه مورد مشخص را در باره مواجهه با دیوان حافظ بیان كرد: ۱- ساختار كلی متن در كل دیوان موجود و زبانی كه مورد استفاده قرار گرفته. ۲- زمانه حافظ و حساسیت های او نسبت به مسائل اجتماعی- سیاسی. ۳- زمینه هایی كه دست به هم داده اند وحافظ را به این قله بلند ادبیات فارسی رسانیده اند.اشاره به هركدام از این موارد در این نوشتار به معنای آن نیست كه آنچه می گویم همه آن است كه باید بگویم، بلكه این اشارات در حد نیازی ابتدایی برای مخاطبی معمولی واز سوی گوینده ای معمولی می باشد.

۱- در باره ساختار متن:

غیر آنچه به عنوان ضمائم دیوان می تواند محسوب شود[۱] بقیه دیوان، یعنی متن اصلی وبیشترین سهم، از آن غزلیات است. اولین وشاید مهمترین نكته ای را كه در دیوان حافظ می توان به عنوان یكی از ویژگی های مشخص متن به آن اشاره كرد، روایت شكسته ای است كه نه تنها از یك غزل به غزل دیگر، بلكه حتی از یك بیت به یك بیت دیگر نیز اتفاق افتاده است. این ویژگی را در زبان قرآن هم می توانیم ببینیم. اگر متن قرآن را با متن تورات از نظر ساختار ظاهری آن مقایسه كنیم، می توانیم داستان های تورات را به عنوان روایتی مفصل ببینیم كه حوادث را به گونه ای پیوسته به هم و در خط ممتدی آغاز كرده و به همان صورت پیوسته، تا فرجام ادامه یافته است. اما متن قرآن به جای روایت خطی وممتد، فقط برش هایی از وقایع وحوادث را بیان می كند و از چكاد به چكاد عبور می كند. این روایت شكسته به گونه ای است كه حتی ممكن است خواننده متن در آغاز احساس كند كه نوعی گسست در متن ایجاد شده است اما هنگامی كه به ژرف ساخت متن توجه كنیم همه آن شكستگی ها وگسست ها از میان می رود. قالب غزل وتفاوت آن با قصیده و به ویژه با مثنوی های بلندی همچون شاهنامه، مانند تفاوت متن قرآن با تورات است. اما نكته دیگری كه در غزلیات حافظ دیده می شود این است كه در یك غزلی كه مثلاً هفت بیت دارد، بازهم در ظاهر همان یك غزل، با ساختاری شكسته مواجه هستیم. یعنی ممكن است گاهی هر بیتی برای خود معنای مستقلی داشته باشد كه ظاهراً ربطی به بیت بعدی نداشته باشد. اما به گمان من، ژرف ساخت غزل به گونه ای است كه همه ابیات را به هم پیوند می دهد.فهم ژرف ساخت در متن یا روایت شكسته - چه درقرآن وچه در دیوان حافظ- به ساختار زبان در یك دوره ویژه ادبی نیز مربوط می شود. به تعبیر دیگر، ساختار واژگانی و نحوی زبان در یك جامعه، باید به حدی از كمال وپختگی رسیده باشد كه شاعر بتواند با كوتاهترین جمله ها، معناهای مفصل وپیچیده را به سرعت به ذهن خواننده انتقال دهد. همچنین بتواند، بخش هایی از كلام را چنان حذف كند كه آسیبی به معنای مورد نظرش نرساند. به نظر می رسد كه چنین ویژگی هایی در هر دوره تمدنی، فقط یك بار پدید می آید. اگر به تاریخ زبان وادبیات فارسی، نگاهی اجمالی داشته باشیم، می توانیم تفاوت دوره قبل از اسلام در ایران را، با دوره بعد از اسلام تمیز دهیم. پس از شكست ایرانیان از اعراب، وپس از آن كه زبان قرآن به عنوان زبان دین و حكومت در این سرزمین گسترش یافت، زبان پارسی مربوط به دوران ساسانیان كارآیی ادبی خود را دراین دوره جدید از دست داد وبرخی از واژگان وبسیاری از مضامین ادبی ودینی دوره پیشین، در این دوره- بعد از اسلام- قابل طرح نبود. بنابراین پارسی زبانان می بایست متناسب با این دوره تمدنی تازه، سامان تازه ای نیز به زبان خود می دادند. این سامان دهی كه از روزگار رودكی شاعر روزگار سامانیان روندی جدی به خود گرفت، در روزگار حافظ به كمال رسید[۲]. پس از روزگار حافظ، زمانه نیز دیگر شد وآن زبان، كه به قله كمال رسیده بود، برای دوره بعدی، چندان قابل تكرار نبود. یعنی شاید بتوان گفت كه دوره دیگری از تمدن و فرهنگ ایرانی در شرف شكل گیری بود كه برخی مضامین مربوط به زندگی اجتماعی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داد.درعین حال، چنین می نماید كه حافظ بر قله ای ایستاده است كه می تواند این دو دوره تمدنی را به هم معرفی كند. نه تنها این دو دوره، بلكه حتی برخی مضامین مهم و كلیدی روزگار قبل از اسلام را نیز در ساختار تازه ای به نمایش بگذارد. این را هنگامی بیشتر متوجه می شویم كه به ژرف ساخت غزلیات حافظ توجه كنیم.

۲- زمانه حافظ و حساسیت های اجتماعی و سیاسی او:

در این مورد از دو بعد می توان دیوان حافظ را مورد مطالعه قرار داد. یكی مستندات تاریخی آن روزگار و دیگری برخی تعریض ها و اشاراتی كه در خود دیوان وجود دارد. به لحاظ مستندات تاریخی، حافظ وابن خلدون تقریباً همزمان هستند ولی به نظر می رسد كه از یكدیگر اطلاعی هم ندارند. همانگونه كه همزمان با این دو نفر دانته نیز در ایتالیا مشغول سرودن كمدی الهی است و او هم از این دو نفر و این دونفر هم از او اطلاعی ندارند. این روزگاری است كه قبلاً امپراتوری بزرگ عباسیان توسط هلاكوخان سقوط كرده بوده است وسرزمین های اسلامی با حكومت های محلی اداره می شده است كه مدام در جنگ وستیز باهم بودند. این جابه جایی قدرت ها از یك سو، و میراث فرهنگی- دینی كه از امپراتوری عباسیان برجای مانده بود از سوی دیگر، بحرانی پیچیده و كلافی سردرگم، در عرصه باورهای دینی پدید آورده بود. ابن خلدون كه با تاریخ سروكار داشت، با تعریض های بسیار، مورخین پیش از خود را به باد انتقاد می گیرد كه چرا هرخرافه ای را به عنوان واقعیتی تاریخی ثبت كرده اند ونام تاریخ برآن نهاده اند[۳]. حافظ هم كه نه اهل علم تاریخ اما اهل قرآن بود، تعریض های بسیار بر معاصران و پیشینیانی دارد كه خود را اهل قرآن و دین می دانستند. این است كه هرگاه فرصتی می یافت، با زبانی سرشار از رمز، و ایهام، و گاه به گونه ای صریح وآشكار، خرافات را به باد نقد می گیرد.گویی در طبیعت هر دینی، یا هر نحله ای، چیزی هست كه پس از گذشت زمان، آن را به ضد خود تبدیل می كند. نحله هایی كه شاید در نخست با رویكردی اعتلاجویانه پدید آمده باشند، پس از شكل گیری وبه كمال رسیدن، اندك اندك اسبابی می شوند برای سوداگران. زهد وتقوی، یا خرقه و سجاده، كه روزگاری چند، اسباب تقرب به حق بود، به روزگار حافظ، وسیله ای شده است برای تزویر، فریب خلق، و كسب جاه ومال. شاید به همین جهت باشد كه واژگانی چون «زاهد»، «واعظ»، «فقیه» و «شیخ» كه پیش از آن واژگان محترمی بودند، حتی یك بار هم با رویكردی همدلانه ومثبت در غزلیات حافظ دیده نمی شود.

نقادی حافظ صرفاً به متولیان دینی خلاصه نمی شود، بلكه او همه را به شلاق نقد می گیرد، چندانكه حتی قلم صنع را بی خطا نمی بیند[۴].

ادامه دارد

توضیحات:

[۱] - سه قصیده، دو مثنوی كوتاه، چهل ودو رباعی، وسی چهار قطعه.

[۲] - نگاه كنید به زبان پارسی وعرفان، از صاحب این قلم.

[۳] -- مقدمه ابن خلدون، جلد اول، صفحه ۵ دیباچه مؤلف

[۴] - پیرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاك خطا پوشش باد

علی طهماسبی