سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

والدین قاطع فرزندان مسئول


والدین قاطع فرزندان مسئول

اغلب والدین روشی را که برای تربیت فرزند خود اعمال می کنند, مؤثر و مفید می دانند و یا این که می گویند روش دیگری را نمی شناسیم

اغلب والدین روشی را که برای تربیت فرزند خود اعمال می کنند، مؤثر و مفید می دانند و یا این که می گویند روش دیگری را نمی شناسیم.

امروزه شیوه فرزندپروری والدین را به ۴ گروه تقسیم کرده اند که عبارت است از:

۱) شیوه مستبدانه،

۲) شیوه بدون دخالت،

۳) شیوه آسان گیرانه،

۴) شیوه مقتدرانه.

والدینی که شیوه تربیتی آنها مستبدانه است، بسیار متوقع هستند. نگرش این والدین این است که همان کاری را که من گفتم انجام بده! چون آنها انتظار دارند فرزندانشان از دستورات آنها بی چون و چرا اطاعت کنند، کمتر به گفت وگو با آنها می پردازند، اگر کودک اطاعت نکند والدین به فشار و تنبیه متوسل می شوند.

افرادی که والدینی مستبد دارند، مضطرب، گوشه گیر و ناخشنود هستند. وقتی آنها در تعامل با همسالانشان دچار مشکل می شوند با خصومت واکنش نشان می دهند. پسرها خشم و سرپیچی زیادی نشان می دهند و دخترها وابسته می شوند و از تکالیف چالش انگیز عقب نشینی می کنند.

متأسفانه این جوانان به علایم عصبی همچون نگرانی، تنش، اضطراب، افسردگی و در نهایت خودکشی دچار می شوند و معمولا به ترس های غیرمنطقی مبتلا هستند، از قبیل ترس از تاریکی، آسیب دیدگی و عدم موفقیت. این ترس ها با سرزنش والدین بیشتر آشکار می گردد.

این والدین اغلب مقررات شدید و سختی را وضع می کنند که موجب می شود میان آنها و فرزندانشان روابط ارباب رعیتی برقرار گردد.

والدین این جوانان را به دلیل ناتوانی هایش سرزنش می کند و هر خطایی که از او سر بزند فورا با او برخورد می شود.

زمانی که جوان به طور مداوم سرزنش شود، تصور ضعیفی از خود در ذهن پرورش می دهد که تدریجا منجر به کاهش اعتماد به نفس او می شود و خیلی زود باور می کند که آنچه والدین درباره او می گویند حقیقت محض است.

این الگوی تربیتی مبتنی بر عدم محبت، سرزنش، انتقاد و سختگیری است. از جمله خطاهایی که والدین مستبد به آن گرفتار هستند، عبارت است از: قضاوت درباره جوان براساس رفتارش، عدم تعریف و تمجید از او و اعتقاد دارند اگر همان بار اول با وی برخورد کنند، مؤثرتر خواهد بود.

سرزنش بسیار و تمجید کم موجب می شود که چنین خانواده هایی افرادی سلطه پذیر، بیش از حد مطیع و ترسو تربیت کنند. این گروه از جوانان ممکن است به طور مداوم میان افسردگی (سرزنش خود)، اضطراب (انتظار سرزنش) و حالت دفاعی (سرزنش دیگران) در نوسان باشند.

الگوی تربیتی آسان گیرانه را امروزه بیشتر در سبک تربیتی والدین می توانیم مشاهده کنیم. در این سبک، والدین مهرورز و پذیرا هستند و در عین حال متوقع نیستند و از هرگونه اعمال کنترل خودداری می کنند. این والدین به فرزندانشان اجازه می دهند در هر سنی که هستند خودشان تصمیم بگیرند حتی اگر هنوز قادر به انجام این کار نباشند.

فرزندان این والدین می توانند هر وقت که می خواهند، غذا بخورند و بخوابند و هر قدر که می خواهند تلویزیون تماشا کنند. آنها مجبور نیستند طرز رفتار خوب را یاد بگیرند یا کارهای خانه را انجام دهند.

برخی از والدین آسان گیر واقعا معتقدند که این روش بهترین روش است، اما اکثریت آنها از توانایی خود در تأثیر گذاشتن به رفتار فرزندانشان مطمئن نیستند.

این الگو علاوه بر مشکلاتی که برای جوان ایجاد می کند، و در نهایت برای جامعه نیز مشکلاتی را به همراه خواهد داشت. سبک مستبدانه، جوان را سختکوش و مسئولیت پذیر بار می آورد اما این افراد مدام با احساس بی ارزشی و گناهکار بودن همراه هستند، در حالی که در الگوی آسان گیرانه، جوان از مسئولیت شانه خالی می کنند و پر توقع هستند، به اندازه سبک مستبدانه فعال نیستند و احساس می کنند همه دنیا به آنها بدهکار است.

این افراد اغلب به بی حوصلگی و نارضایتی از زندگی دچار می شوند و از استعدادهای خود به نحو مطلوب استفاده نمی کنند. آنها درماندگی و ناتوانی خود را درک می کنند، اما از اعتماد به نفس لازم برای رفع این نقایص برخوردار نیستند. لذا تنها کاری که از دست آنها برمی آید درخواست و تقاضای بیشتر از والدین شان است.

در این الگوی تربیتی افراد ضعیف و وابسته و از لحاظ عاطفی «کودک صفت» تربیت می شوند.

رایج ترین خطایی که والدین در این سبک تربیتی انجام می دهند این است که فرزند نباید ناکام و ناراحت شوند. در حالی که باید کودک را وادار کرد تا با تلاش خود به اهدافش دست پیدا کند.

طبیعتا در زندگی روزانه ناکامی و بی انصافی وجود دارد و اگر فرد با این سبک تربیت شود، هرگز قادر نخواهد بود در زندگی با ناملایمات و بی انصافی ها برخورد کند.

یکی از خطاهایی که این والدین مرتکب می شوند این است که تصور می کنند «فرزندشان از گفته های والدین بیش از اعمال آنها می آموزند.» تناقض موجود در گفتار و اعمال این والدین موجب می شود تا همان قاطعیت اندکی هم که دارند بی تاثیر بماند.

زمانی که کاسه صبر این والدین از رفتار کودک لبریز شود، در تنبیه او شدت عمل بیشتری به خرج می دهند و آنها را از طغیان خشم خود متحیر می سازند.

این والدین چنین تصور می کنند که «سنگین ترین تنبیه ها اگر بار اول به کار رود مؤثرتر از تنبیه تدریجی و اندک خواهد بود».

آنها پس از سختگیری احساس گناه می کنند. از سوی دیگر فرزند تأسف و ناراحتی والدین را مشاهده کرده و تصور می کند که تنبیه او اشتباه بوده است، لذا هدف مورد نظر والدینش را از تنبیه درنمی یابد.

فردی هم که به علت رفتار بیش از حد محبت آمیز والدینش صبر و تحمل در برابر ناملایمات را نیاموخته است، در بزرگسالی با مشکلات فراوانی روبه رو خواهد شد.

این افراد در زندگی زناشویی و اجتماعی نیز انتظار دارند که همگی تابع خواسته های آنان باشند و هنگامی که خواسته های آنها برآورده نمی شود، خشمگین، آزرده خاطر، پرخاشگر و برآشفته می شوند. از نظر این افراد دیدگاه های دیگران هیچ اهمیتی ندارد.

الگوی تربیتی بدون دخالت با کم توقعی، بی اعتنایی و طرف همراه است. اگر این الگوی تربیتی از اوایل زندگی کسی اعمال شود، تقریبا تمام جنبه های رشد از جمله دلبستگی، شناخت و مهارت های هیجانی و اجتماعی او را مختل می کند.

این الگو به مراتب مخرب تر از الگوهای پیشین است؛ چرا که در آن محبت و صمیمیت وجود ندارد. این الگو ممکن است از جانب والدینی اعمال شود که اغلب افسرده هستند و استرس زندگی به قدری آنها را از توان انداخته که وقت و انرژی کمی برای فرزندانشان دارند یا ممکن است از جانب والدینی باشد که اعتقاد دارند فرزندشان عمداً بدرفتاری می کند و اگر بخواهد می تواند به سادگی در کارهایش موفق شود.

جوان در الگوی تربیتی بدون دخالت اگر بدرفتاری کند طرد می شود اما اگر بدرفتاری نکند مورد تشویق والدینش قرار نمی گیرد. او همواره در خور سرزنش است اعم از این که کار ناشایستی از او سر بزند یا خیر، در این اوضاع وی سرخورده و ناکام خواهد شد. زیرا هیچ راهی برای او جهت کسب موفقیت وجود ندارد.

در نتیجه جوان خشمگین و رنجیده خاطر می شود. در این زمان احساسات خصمانه خویش را یا در خود می ریزد و یا این که به نزدیکان خود یا اجتماع منتقل می کند.

اگر والدین قاطع و جدی نباشند احتمال زیادی وجود دارد که فرزندشان به سوی بزهکاری گرایش پیدا کند.

جوان بی اعتنایی والدینش را به عنوان نشانه طرد و عدم پذیرش از سوی آنها تلقی می کند، سپس می کوشد که با انجام رفتاری ناشایست توجه والدینش را جلب کند، اما با انجام هر رفتار ناشایستی بیشتر مورد سرزنش قرار می گیرد و والدین نسبت به او بی تفاوت تر می شوند.

این گونه والدین درک نمی کنند که اصلاح رفتار ناپسند به چیزی بیش از پند و نصیحت نیاز دارد و از آنجا که پند و نصیحت ثمری نمی دهد معتقد می شوند رفتار ناشایست باید تنبیه شود.

تنبیه کینه توزانه، سرزنش مدام و ایجاد احساس گناه فقط موجب می شود این جوان باور کند به اندازه ای گناهکار است که لایق بی توجهی و بی احترامی شده است.

متأسفانه در رفتارهایی از قبیل افراط در مصرف مواد مخدر، دزدی های کوچک، تشکیل گروه های ولگرد و تبهکاری رد پای این الگوی تربیتی را می توان مشاهده کرد.

پروفسور ادسچ می گوید چهارمین و مناسب ترین روش برای فرزندپروری الگوی تربیتی مقتدرانه است. والدین مقتدر درخواست های معقولی از فرزندان خود دارند و این درخواست ها را با تعیین محدودیت ها و اصرار بر این که فرزند باید از آنها تبعیت کند به اجرا می گذارند.

در عین حال آنها صمیمیت و محبت نشان می دهند، صبورانه به نقطه نظرهای فرزندشان گوش می کنند و در تصمیم گیری اعضای خانواده با یکدیگر مشارکت دارند.

فرزندپروری مقتدرانه روشی منطقی است که در آن حقوق والدین و فرزند محترم شمرده می شود. این والدین همیشه بر رفتار کودک تأکید دارند و هرگز خود او یا شخصیتش را مخاطب قرار نمی دهند. مثلا به فرزندشان می گویند: «من دوست ندارم که تو با کسی به تندی صحبت کنی» و هرگز به او نمی گویند: «من تو را دوست ندارم چون با پرخاش صحبت می کنی.» این والدین کودک را به علت کثیف کردن خانه و یا شکستن پنجره طرد نمی کنند و تمام توجه خود را به اصلاح مسئله اختصاص می دهند و هرگز سعی نمی کنند او را هراسان و پریشان ساخته و یا مقصر جلوه دهند.

این گونه والدین به فرزندان خود می گویند که از رفتار آنها ناراضی اند و آنها را توجیه می کنند که تنبیه شان صرفاً به منظور اصلاح رفتار است و هرگز قصد تخریب شخصیت آنها را ندارند.

این والدین به مسائل و مشکلات جوان به عنوان جزئی از زندگی طبیعی وی می نگرند و به رفتار ناپسند او به عنوان عملی که برای ناخشنود کردن آنها صورت می گیرد توجه نمی کنند بلکه رفتار ناپسند او را به عنوان مشکلی می بینند که نیاز به راه حل دارد.

هر مشکل و آزار و اذیتی که از طرف این جوان ایجاد شود از نظر این والدین پیامد طبیعی کم هوشی، ناآگاهی و یک اختلال عاطفی- هیجانی است. آنها تلاش نمی کنند او را مقصر جلوه دهند بلکه سعی می کنند فقدان دانش او را اصلاح کرده و به او مهارت های لازم و اندیشه منطقی را آموزش دهند.

این والدین عقیده دارند رفتارهای اشتباه جوان برای رسیدن به بلوغ فکری و مقابله با مشکلات دوران بزرگسالی ضروری است. آنها هرگز کنترل خود را از دست نمی دهند و تنبیه بدنی را به عنوان آخرین چاره و زمانی که تنبیه های دیگر ثمری نداشته باشد مورد استفاده قرار می دهند.

مترجم: سزاوار