شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تصادف یا ضرورت


تصادف یا ضرورت

بررسی رمان قول نوشته فریدریش دورنمات

رمان قول نوشته دورنمات نویسنده مشهور سوئیسی را پیش از این عزت الله فولادوند از زبان انگلیسی ترجمه کرده بود و اینک شاهد ترجمه این رمان ارزشمند از زبان اصلی، یعنی آلمانی به وسیله محمود حسینی زاد هستیم.

قول رمانی است با ساختار رمان پلیسی، اما اندیشه یی ضدایدئولوژی رمان های پلیسی. شخصیت اصلی افسری است به نام ماتئی که تصادفاً همان زمانی که می خواهد به قصد اجرای ماموریتی در اردن، کشور را ترک کند، درگیر ماجرای قتل دختربچه یی می شود که هیچ سرنخی از قاتلش در دست نیست. جانشین ماتئی طبق شواهد ظاهری، دستفروشی را به قتل متهم می کند. ماتئی به رغم مخالفتش با این فرض، سکوت می کند، آن دستفروش بی گناه هم در زندان خودکشی می کند. ماتئی در آخرین لحظه برای پیگیری ماجرا، از رفتن به اردن سر باز می زند، اما به او می گویند مسوول این پرونده کس دیگری است. او به خاطر قولی که داده است، برخلاف خواسته پلیس، شخصاً ماجرا را دنبال می کند و با اینکه یک بار نزدیک است قاتل را به دام بیندازد، بر حسب تصادف موفق نمی شود. این وقایع او را دچار فروپاشی روحی عمیقی می کند. در نهایت سال ها پس از این ماجرا رئیس پلیس تصادفاً از هویت قاتل که اینک مرده است مطلع می شود.

اولین ویژگی این رمان دیدگاه روایی آن است. راوی اصلی کسی است که داستان پلیسی می نویسد و برای سخنرانی به شهر خور آمده است. رئیس سابق پلیس زوریخ که آنجا است با او همسفر می شود و بین راه ماجرای ماتئی را برای او روایت می کند. پس دو راوی اول شخص رمان را روایت می کنند؛ اولی شکل داستانی به آن می دهد و دومی راوی ناظری است که مشاهدات خود را بیان می کند. اما روایت به این دو اکتفا نمی کند و در پنج بخش یعنی جاهایی که تنها ماتئی حضور دارد، راوی به سوم شخص بدل می شود تا دیدگاهً رمان مرکب شود. محمل این جابه جایی راوی ها برای نویسنده، سخنان راوی اصلی در صفحات پایانی است. او با لحنی طنزآلود می گوید؛ «باید... به خاطر صداقت نویسندگی و علاقه به این فعالیت، اضافه کنم من گفته های پیرمرد مسلط به حرف و کلام را طبیعی است که همه جا عیناً و آن طوری که برایم تعریف کرد، نقل نکرده ام» ولی البته «زحمت زیادی کشیدم تا حوادث را جعل نکنم، بلکه فقط داده هایی را که پیرمرد تحویلم می داد، طبق قوانین معین نویسندگی بپردازم و برای چاپ آماده کنم» و این در عین حال تمهیدی است برای روایت دقیق و ریزبینانه رئیس پلیس به رغم گذشت ۹ سال از رخداد و ناتوانی حافظه برای یادآوری جزییات.

حال به چرایی انتخاب این راوی ها برای روایت این رمان می پردازیم. دورنمات می داند که بهتر است راوی اول شخصی را انتخاب کند که از زبان خود، رویدادها را روایت کند تا هم خواننده احساس نزدیکی با او کند، هم توهم واقعی بودن رخدادها را به وجود بیاورد. اما انتخاب ماتئی برای این روایت، با شخصیت او همخوان نیست چرا که او آدمی جدی و عملگراست و تمایل چندانی به سخن گفتن درباره روش های خود ندارد. همچنین اگر او درباره تحول روحی یافتن خود توضیح بدهد (به خصوص با موضع انزواطلبانه و نیست انگارانه یی که در پایان داستان برمی گزیند) رمز و راز داستان از بین می رود. از طرفی انتخاب راوی به غایت روایت هم بستگی دارد.

اگر هدف از روایت، شرح صرف ماجرای قتل و در نهایت یافتن یا نیافتن قاتل باشد، راوی می توانست همان ماتئی نیز باشد، اما اگر غایت آن نشان دادن تحولات درونی ماتئی بر اثر سیر تصادفی وقایع و اتخاذ مواضع نیست انگارانه او باشد، بهترین دیدگاه، انتخاب همین دو راوی اول شخص با کارکردهای متفاوت است تا با فاصله یی نسبی از ماتئی، تصویری روشن- ناروشن (به دلیل شخصیت خاص او) برای خواننده رسم کنند. بنابراین می توان گفت به دلایلی روایی، دورنمات خود را به دیدگاه روایی واحدی محدود نکرده و هر جا که متن ایجاب می کرده و منطق روایت اجازه می داده، از راوی های متفاوت استفاده کرده است. دومین ویژگی قابل بررسی این رمان ساختار آن است. گفتیم ساختار رمان قول بی شباهت با ساختار رمان های پلیسی نیست. چرا که؛ الف- در رمان پلیسی مثلث قاتل، مقتول و پلیس وجود دارد. در این رمان هم همین گونه است، هرچند قاتل به وسیله پلیس دستگیر نمی شود و برای دست انداختن منطق پلیسی تصادفاً می میرد. ب- ویژگی شخصیت اصلی یعنی ماتئی بسیار شبیه به شخصیت های اصلی دیگر رمان های پلیسی است و او هم جدی، رسمی، بی اعتنا، شیک پوش، یکدنده، خشک، مجرد، با شدت عمل، وظیفه شناس و دارای رفتاری ماشینی است.

تنها تفاوتش با این گونه شخصیت ها سیگار نکشیدن و مشروب نخوردن است که آن هم پس از متحول شدن، مثل بقیه می شود. همچنین تعلیق رمان و پیشرفت گام به گام آن شبیه دیگر رمان های پلیسی و چه بسا جذاب تر از آنهاست. به خصوص در این رمان هم نکته سنجی های پلیسی و شگردهای ظریف یافتن متهم مورد توجه قرار گرفته شده است. صحنه برخورد ماتئی و پسرک ماهیگیر از این گونه صحنه ها است و ماتئی به رغم تجارب فراوان خود از آن پسرک می آموزد که برای دستگیری متهم، انتخاب جای مناسب و طعمه مناسب اصل است. سومین ویژگی قابل بحث، نوآوری اندیشگی دورنمات است. در واقع آنچه در این رمان ساختارشکنی به حساب می آید، نوآوری دورنمات در اندیشه فلسفی پس پشتً رمان های پلیسی است. او نمی خواهد علت مندی کاذب و منطقی بودن دروغین تمامی رخدادهای این گونه رمان ها را بازتولید کند. باور او از زبان رئیس پلیس سابق بیان می شود؛ «با منطق فقط به بخشی از واقعیت پی می بریم. البته قبول دارم که ما پلیس ها مجبوریم منطقی پیش برویم و علمی؛ اما عوامل برهم زننده که بازی ما را خراب می کنند، آنقدر زیادند که خیلی وقت ها فقط شانس حرفه یی و تصادف محض، جریان را به نفع ما تمام می کنند یا به ضرر ما.»

پس عنصر تصادف که عنصری پسامدرنیستی است، در این رمان به جای ضرورت و علت مندی که گفتمانی ایدئولوژیک است، می نشیند و نویسنده توجه خواننده را به پرسش درباره چندوجهی بودن واقعیت و تکثر آن جلب می کند. رئیس پلیس سابق از نقش ایدئولوژیک داستان های پلیسی در حفظ و تثبیت وضع موجود به خوبی آگاه است و می داند این آثار؛ «از آن دسته دروغ های حافظ حکومت هاست.» او حتمی بودن مجازات تبهکاران در این نوشته ها را قصه کودکانه قشنگی می داند که واقعیت نیست و صرفاً کارکرد اخلاقی دارد و معتقد است برای بررسی صحت جمله «جنایت و تبهکاری عاقبت خوشی ندارد» «کافی است نگاهی به جامعه انسانی بیندازیم تا حقیقت ماجرا دست مان بیاید».

چهارمین ویژگی که مهم ترین ویژگی آن هم هست، تکیه رمان بر شخصیت پردازی به جای پیگیری ماجرا یا حادثه محور بودن آن است. اغلب رمان های پلیسی دغدغه شان پیگیری خط سیر وقایع و غیرقابل پیش بینی بودن رخداد است و کمتر به پیچیدگی شخصیت ها توجه می کنند. حال آنکه در این رمان شخصیت پردازی ماتئی اهمیت زیادی دارد. او که ابتدا تیپیک است به زودی متحول می شود. مراحل تحول او به این شرح است؛ ابتدا بر اثر دیدن گروهی بچه شاد در فرودگاه، از رفتن به اردن منصرف شود. تحول اساسی تر زمانی در او رخ می دهد که نقاشی دخترک مقتول را می بیند، پس از این است که به گفته رئیس پلیس ظرف ۲۴ ساعت از این رو به آن رو می شود و سیگار کشیدن و مشروب خوردن را شروع می کند و به مرور به فردی ضدهنجارهای اجتماعی بدل می شود و حتی در راه هدف خود از همکاری آدمی بدنام به اسم لیزل هم رویگردان نمی شود. مهم این است که همکاری با لیزل بعدها هم ادامه می یابد و بخشی از فعالیت اجتماعی ماتئی می شود. انگار دیگر ماتئی به قضاوت های دیگران بی اعتنا است و در گریز از جهان عبث بیرون، به درون خود پناه برده است.

پنجمین ویژگی نحوه آغاز و پایان رمان است. ابتدای رمان یعنی زمانی که راوی اصلی، ماتئی را در پمپ بنزین می بیند در واقع پایان آن است و الگوی رمان مدور است. حال اگر پایان داستان را مساوی با یافتن قاتل بدانیم، هرچند قاتل خودش تصادفاً می میرد، ولی پایان بسته است. در عوض، داستان به دلایل معنایی در ذهن خواننده تحولی ایجاد می کند و او را به پرسش درباره کیفیت رخدادهای اجتماعی وامی دارد و به او می گوید همواره نمی توان به منطق و علت مندی تکیه کرد و در زندگی انسان، تصادف نقشی همپای ضرورت ایفا می کند. از سوی دیگر قضاوت کردن درباره انسان های دیگر، کاری بسیار دشوار و چه بسا ناممکن است.

ششمین ویژگی انگیزه قاتل برای قتل ها است. او شخصیتی اسکیزوفرنیک است و بدون انگیزه و معنا آدم می کشد و این نه تنها دنباله بحث عدم موجبیت است بلکه به معنای حضور شر مطلق هم هست. شر به خاطر خود شر. قتل به خاطر خود قتل.

محمدرضا گودرزی



همچنین مشاهده کنید