پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
تنهایی قشنگ نیست
میگویی دوستم داری، میگویی عاشقم میمانی، میگویی بهار را زیر یک چتر به تابستان پیوند میزنیم، میگویی در کنارم زندگی زیباست، میگویی باران دونفره قشنگ است، میگویی جادهها در امتداد نگاهمان به هم پیوند میخورند و میروند تا افق، تا آنجا که خورشید سر روی شانههای زخمی کوهستان میگذارد تا فردا را متولد کند.
ولی من، با همین چشم هایی که در فردا می دوند و هزار نگاه نورس دارند تا پیشکشت کنند، می بینم که تو آن سوی پنجره، آن سوی نرده و پرده ای که تورا از من گرفته اند، زندانی شده ای. غافل از این که آن سوی پنجره، پنج فصلش زمستان است و درختان فراموش کرده اند که باید ریشه بدوانند در تابستان و سبز برویند در بهار.
تو گرفتار خودت شده ای، گرفتار لحظه هایی که در آینه راه می روی و جاپایت را نگاه می کنی. تو گرفتار خودت شده ای؛ گرفتار زندانی که از طرز نگاه و تلقی ات درست کرده ای با میله هایی از حدس و گمان، با پرده های توهم، و نمی دانی من کسی غیر از تو نیستم. همان که هزار چشم نوبر به پایت می ریخت و هزار دل قربانی نگاهت می کرد. همان که بارها به پایت ریخته بود مثل تسبیح بوداهای هند، در بلندی های هیمالیا، در راه پله های معبدی نمور که نخ پاره کرده باشد.
به من نگاه کن. هنوز سری دارم که لایق چوگانت باشد، هنوز چشمی دارم که به پایت ببارد و هنوز دلی دارم که تا قربانگاهت بدود.
اما من درختی هستم که ریشه در جنگل دارد. آن سوی من سرو و صنوبرهایی ایستاده اند که در مرامشان نیست دسته تبر بشوند. آن سوی من بهاری به گل نشسته است؛ بهاری که مقدمه تابستانی گرم است؛ بهاری که هزار اردیبهشت جوان دارد تا تمام ابرهای جهان را به پایت ببارد.
من کوچک ترین فرزند این خانواده ام. نهالی نورس که قرار بود با دست های تو به آسمان برسم و مأمن پرندگانی بشوم که تو برایم به هدیه می آوری. من را که دست پرورده تو خواهم شد بزرگ بدار، در سایه سرو و صنوبرهایی که ذکر خیرشان رفت و تو روزی آرزو می کردی سایه نشینشان باشی.
همان گونه من می دانم نسبت به دریا می رسد، به آن آبی بی کران که روزی هزار پری باکره متولد می کند و هر روز صبح خورشید از گوشه دامانش آسمان را شروع می کند.
من و تو هر کدام ریشه در بی کرانه داریم. همان گونه که من برای قطره قطره دریایی که تو خانه زادشان هستی، سفره نذر می کنم. تو هم بیا با تمام دلت در سایه این سرو و صنوبری که نژاد من به آنها می رسد، بنشین و نفسی تازه کن.
ما بی دریا و درخت، پرندگانی خواهیم بود که نه آسمان قبولمان می کند و نه زمین ما را به خود می خواند.
علی بارانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست