جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وصف حقایق غیرقابل وصف


وصف حقایق غیرقابل وصف

در پیش گرفتن یك روند مشخص باعث شده كه هادی مرزبان مخاطبان خاص خودش را پیدا كند و هر بار كه نمایشنامه ای را به روی صحنه می برد, تماشاگران زیادی را به سالن بكشاند نهمین همكاری این دو دوست قدیمی, كاری كاملاً كلاسیك و به دور از هرگونه عنصر جدید و اجرایی متفاوت است كه همین خودش موجب حلاوت و جذابیت شده است

در پیش گرفتن یك روند مشخص باعث شده كه هادی مرزبان مخاطبان خاص خودش را پیدا كند و هر بار كه نمایشنامه‌ای را به روی صحنه می‌برد، تماشاگران زیادی را به سالن بكشاند.

نهمین همكاری این دو دوست قدیمی، كاری كاملاً كلاسیك و به دور از هرگونه عنصر جدید و اجرایی متفاوت است كه همین خودش موجب حلاوت و جذابیت شده است. در این كار بهزاد فراهانی نقش آقای گیل را بازی می‌كند كه یك خان متمول است و بنا به دلایلی مایملك خود را ترك كرده و حالا به همراه خانواده‌اش در شهر زندگی می‌كند. دوری از سرزمین مادری و اختلاف‌نظر میان فرزندان آقای گیل داستانی را ساخته كه باید در سالن اصلی تئاتر شهر به تماشایش بنشینید.

ـ بسیاری از همنسلان و همدوره‌های شما انزوا پیشه كرده‌اند و كمتر در عرصه تئاتر فعالیت می‌كنند، چطور است كه شما همچنان ادامه می‌دهید؟

من هیچ وقت دوست نداشتم كه كارخانه كودسازی باشم. به محض اینكه حس كنم قرار است یك كارخانه تولید كود باشم، آن روز، روز مرگ من است. دوستان و هم دانشكده‌ای‌های من هنوز هم دارند كار می‌كنند؛ چون در رشته هنر، اصولاً بازنشستگی وجود ندارد. ما آدم‌هایی نیستیم كه هیچ وقت صحنه را خالی كنیم؛ حضور داریم و هستیم. همدوره‌های من هم اینطورند. منتها تكلیف افراد ـ به‌خصوص همنسلان من از ابتدا نیز مشخص بود ـ آنهایی كه از زمان ورود به دانشكده با هم كار كردیم تا امروز هم داریم كار می‌كنیم و آنهایی كه جسته و گریخته كار می‌كردند، الان هم منقطع كار می‌كنند. من همیشه سر كلاس درس به دانشجویان می‌گویم كه اگر می‌خواهید كار كنید، از همین دوران تحصیل شروع كنید.

ـ منظورم از همدوره‌های شما روشنفكران عرصه تئاتر هستند كه به دوره‌ای خاص تعلق دارند، نه اصولاً همكلاسی‌های شما؟

ببینید، تئاتر پدیده‌ای است كه اغلب بیانگر یك درد بزرگ فردی یا اجتماعی است. پس آن كسی كه كار نمی‌كند، دردی ندارد. من قبول ندارم اینكه كسی بگوید من قهر كردم. اصلاً قابل قبول نیست. شیر تا وقتی شیر است كه در جنگل است و غرش می‌كند. اگر قرار باشد شیری برود در یك اتاقی و در را هم به روی خودش ببندد كه دیگر شیر نیست. پس چه فرقی بین آن شیر و میمون وجود دارد. هنرمند باید حضور داشته باشد و غرش كند. كار ما عشق است. تئاتر عشقبازی است. آدم تا زنده است عاشق است و زندگی بدون عشق اصلاً مفهومی ندارد. من امیدوارم كه به بهانه‌های مختلف خودمان را كنار نكشیم.

ـ در آثار رادی چه دیده‌اید كه كمتر از آن جدا می‌شوید؟

از من گذشته است كه جویای نام باشم و شهوت روی صحنه رفتن داشته باشم. اعتقاد دارم هر هنرمندی یك درد دارد و هر اثر یك موثر. یكی از تعاریف تئاتر این است: «وصف حقایق غیرقابل وصف». من برای بیان دردها و دغدغه‌هایم صحنه تئاتر را انتخاب كردم و آن را بهترین‌ مكان دیدم.

بزرگ‌ترین دغدغه من در زندگی كاری‌ام فقر و بی‌عدالتی است كه در این دو ممكن است خیلی چیزها وجود داشته باشد از جمله جنگ، دفاع، بدبختی، عشق، گرسنگی و... هنوز كه هنوز است اشك یك بچه چهار ساله من را منقلب می‌كند. از خودم می‌پرسم بچه چهار ساله‌ای كه اشك روی صورتش ماسیده است چرا گریه كرده است؟ آیا این گریه به خاطر این است كه پدرش برای او پلی‌استیشن نخریده یا مادرش یك لقمه نان نداشته كه به او بدهد. فقر و بی‌عدالتی بزرگ‌ترین دلمشغولی‌های من در حوزه كار تئاتر است و بهترین محملی كه برای نمایش این دو مقوله پیدا كردم، نمایشنامه‌های رادی است. كارهای رادی مملو از این مناسبات است خوشبختانه این موضوع درد مشترك ما است.

اما این مفاهیم در «لبخند باشكوه آقای گیل» به شكلی شعاری و انقلابی مطرح می‌شود كه دیگر چندان موثر نمی‌افتد و ما این را در دیالوگ‌های جمشید و آقای گیل می‌بینیم.

اصلاً چنین چیزی نیست. شما به آخر ماجرا دقت كنید كه از قشر محروم (افراد روستای گیلده) طرفداری می‌كند.

البته جمشید هم در لحظه‌های پایانی نمایش احساس شكست می‌كند و در گوشه‌ای منفعل می‌افتد.

می‌دانید چرا جمشید دچار این حالت می‌شود. به دلیل اینكه او فكر می‌كرد آقای گیل تمام یا بخشی از ثروت خود را به او می‌دهد تا بتواند در گیلده مدرسه و بیمارستان و... بسازد. اما در نهایت او باز هم راضی می‌شود چون آقای گیل خودش در وصیتنامه این كار را كرده است. او خود را متعلق به مردم محروم و فقیر گیلده می‌داند.

ـ پس جمشید یكی از كاراكترهای مثبت این نمایشنامه است؟

دقیقاً همین‌طور است.

ـ اما در طول نمایش ما می‌بینیم كه جمشید یك روشنفكر مغبون و منفعل است كه مدام در اتاقش نشسته و در را به روی خودش بسته است؟

اینجاست كه می‌فهمیم رادی چقدر خوب، لایه‌های اجتماعی را می‌شناسد. او می‌داند كه یك روشنفكر واقعی اگرچه امكان دارد گاهی به قول فروغ (یكی از كاراكترهای نمایش) مثل یك حلزون فقط در لاك خودش معنا داشته باشد اما وقتی كه احساس می‌كند باید حضور داشته باشد تصمیم می‌گیرد به گیلده برود و به بچه‌های فقیر درس بدهد. حالا دیگر جمشید یك شخصیت منفعل نیست بلكه تبدیل به یك فاعل شده است.

ضرورت و كاركرد اجتماعی این نمایشنامه و اجرای آن روی صحنه چیست؟ به هر حال ما در «لبخند باشكوه آقای گیل» اضمحلال یك خانواده متمول و اشراف‌زاده را می‌بینیم كه شاید در بافت و ساختار اجتماعی امروز چندان موجودیت نداشته باشد.

این فرهنگ، تفكر و بافت همیشه وجود دارد. فقط رنگ عوض می كند. یادتان باشد اشرافیت رنگ‌های مختلف دارد. اشرافیت فقط با كراوات و مرسدس بنز نیست. شما فكر می‌كنید فقر و بی‌عدالتی از بین رفته است، تا زمانی كه جنگ و فقر و بی‌عدالتی وجود دارد اشرافیت هم وجود دارد. اشرافیت مثل یك تومور بدخیم روز به روز بزرگ‌تر می‌شود و همه جا لانه می‌كند. اگر روزگاری من در جوانی فكر می‌كردم كه می‌توانم یك ماشین مدل بالا بخرم، امروز حتی فكر كردن به آن هم غیرممكن است. از فقر صحبت كردن همیشه یك ضرورت است. یكی از كاركردهای تئاتر و اصولاً هنر این است كه خاصیت آئینگی داشته باشد من فقر را خیلی خوب می شناسم و لایه‌های مختلف آن را نیز تجربه كردم و همچنین بی‌عدالتی را.

این متن یك متن معاصر است و توقع می‌رود در اجرایش به‌خصوص در میزانسن‌ها یك نگاه معاصر وجود داشته باشد. اما بسیاری از عناصر كلاسیك است از جمله همین میزانسن‌ها.

این نهمین نمایشنامه‌ای است كه رادی به من می‌دهد تا كار كنم. حتماً در من چیزی دیده است كه چنین تصمیمی می‌گیرد. در طول این سال‌ها فهمیده‌ایم كه چگونه باید كار كنم. اما یك نكته را هیچ وقت فراموش نكنید؛ هیچ كس مثل من متن رادی را نمی‌‌فهمد.

یكی دو هفته پیش یكی از جوان‌ها برای پایان‌نامه فوق‌لیسانس یكی از متون رادی را كار كرده بود. ایشان حتی دیالوگ‌های متن را نفهمیده بود. این عزیزان به محض مراجعه به آقای رادی، از طرف ایشان به من حواله شده بودند و رادی گفته بود كه برای گرفتن مجوز پیش مرزبان بروید.

تئاتر زلم زیمبو نیست. تئاتر این جیغ و ویغ‌هایی نیست كه بعضی از دوستان انجام می‌دهند. تئاتر زندگی است. من باید به عنوان یك كارگردان ببینم، نقش این متن به من چه می‌دهد و از من چه می‌خواهد. اگر یك متن، فضا و میزانسن و حركت مدرن می‌طلبد، من هم سراغ آن نوع نگاه می‌روم. اما بعد از كاركردن هشت نمایشنامه رادی، دیگر می‌دانم كه باید چگونه كار كنم و خدایی نكرده با نمایشنامه رادی شوخی نكنم. حرف‌های عجیبی راجع به نمایشنامه‌های رادی زده می‌شود كه من به خوبی از آنها مطلع هستم. این عزیزان خاكستر روی آتش متون رادی را كنار نزده‌اند.

انتخاب بهزاد فراهانی و نحوه گریم و لباس ایشان كمتر ذهنیت یك خان و نجیب‌زاده را به تماشاگر القا می‌كند. در حالی كه دیالوگ‌های دیگر كاراكترها در نسبت با آقای گیل (بهزاد فراهانی) تصور دیگری به وجود می‌آورد؟

ببینید. داشتن یك تصور از یك پرسوناژ چندان درست نیست. هر نویسنده یا كارگردانی از نقش یك ذهنیت دارد و طبیعی است كه ذهنیت نویسنده از همه به واقعیت نزدیك‌تر است. آقای بهزاد فراهانی و خانم فرزانه كابلی در این نمایش تنها كسانی بودند كه از سوی رادی به من پیشنهاد شدند.

ـ بعد از خروج آقای گیل از نمایش، قصه‌گویی دچار لكنت ‌شده و نمایش تبدیل می‌شود به بیانیه‌های انسانی و اجتماعی؟

قسمت آخر نمایش ما حدودا بیست دقیقه است كه من خیلی كم در متن دست برده‌ام. رادی می‌داند كه چطور داستانش را به پایان برساند. عده‌ای معتقد بودند كه با مرگ آقای گیل همه چی تمام می‌شود. اما واقعیت داستان این است كه موضوع فقر و بی‌عدالتی در همین بیست دقیقه آخر مطرح می‌شود. اینجاست متوجه می‌شویم كه فرهنگ تمام نشده. داوود فكر می‌كند كه همه چیز به او رسیده است. اما اولین كاری كه می‌كند این است كه سراغ دختر كلفت می‌رود. در واقع با این اتفاق رنگ عوض كردن اشرافیت را می‌بینیم.

یكی از عناصر موفق در لبخند باشكوه آقای گیل، موسیقی آن است. همكاری‌تان با سعید ذهنی چه روندی داشت؟

من كمی سخت‌گیرم. سعید ذهنی باید من را ببخشد اگر در این سخت‌گیری‌ها، كج‌سلیقگی‌هایی به وجود می‌آمد. به هر حال ایشان یك گیلانی است و موسیقی آن دیار را خوب می‌شناسد. مظلومیت این طبقه برای من بسیار مهم بود. از طرف دیگر عشق نامتعارفی در این نمایش وجود دارد كه بسیار پاك است و همین خودش یكی از دلایل انتخاب این متن بود. وجود چنین عناصری برایم اهمیت داشت و من هم از ذهنی خواستم در به تصویر كشیدن این موضوعات كمكم كند. دوست داشتم با موسیقی از این صحنه‌ها لذت ببرم و در این مسیر مخاطب خودم را همراه كنم.