یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
اسطوره های سرگردان
● نگاهی به رمان "سَرِ هیدرا" نوشته كارلوس فوئنتس ترجمه كاوه میرعباسی
"سر هیدرا" (The Hydra Head)داستانی است سیاسی - تاریخی كه بخشی از آن به زندگی "فیلكس مالدونادو" در مكزیك میپردازد تا با نگاه به مناسبات "سیاسی - اجتماعی - اقتصادی" به لایههای مختلف فرومایگی و توطئهگری چهرههای شاخص و بهظاهر درستكار را نشان دهد.
این داستان روایت آمیخته دانای كل محدود و دانای كل نامحدود از سازمان جاسوسی مكزیك است كه قصد دارد با سازمانهای جاسوسی "سیا" و "كا.گ.ب" مقابله كند. اعضای این سازمان جاسوسی به سرِ هیدرا تشبیه شدهاند؛ سرهایی كه بهخاطر حفظ منافع ملی، شور مبارزه و مقاومت دارند و هرگاه یكی از آنها قطع شود دو سر دیگر به جایش میروید تا با استقامتی پایدارتر مبارزه را ادامه دهد. البته باید دید این امر برساخته میشود یا خیر؟
در هر صورت "یك تشكیلات اطلاعاتی، هرقدر هم كه بخواهد به آرمانهای عدالتطلبانهاش وفادار بماند، در اثر روشهایی كه به آنها توسل میجوید، یعنی عوامل ایجاد هراس، به فساد و تباهی كشیده میشود، بهجای آنكه در خدمت عدالت قرار گیرد، كه چه بسا هدف اولیهاش بود، عامل سركوب میشود. جاسوسی كانونی است كوچك با ساختار فاشیستی، كه درنهایت، مثل غدهای سرطانی، جامعهای را كه در آن رخنه كرده است، آلوده میكند.
"همه قهرمانهایش، از اولیس گرفته تا جیمز باند، ارتجاعی هستند." (ص ۳۴۴) این داستان در چهار بخش بیان میشود و من از خواننده توقع دارم خلاصه آن را بخواند تا به نقطهنظرات نگارنده بیشتر پی ببرد. در بخش مهمان خویش، "فلیكس مالدونادو" در مكزیكوسیتی نزد استادش دكتر "برنشتاین" میرود. دكتر او را از ورود زنی بهنام "سارا كلاین"، كه عشق آرمانی فلیكس است، مطلع میكند. سارا از اسراییل میآید و قرار است در مهمانی فردی بهنام "روستی"، رئیسِ دفتر مدیركل فلیكس، شركت كند. دكتر همچنین از او میخواهد كه در مراسم اعطای جایزه ملی در كاخ ملی حاضر شود، چون قرار است برنشتاین جایزه اقتصاد را از دست رئیسجمهور بگیرد. فلیكس سوار یك تاكسی میشود. یك پرستار، یك دانشجو و نامزدش، زنی با سبدی پر و دو راهبه نیز سوار تاكسی میشوند.
در هتل پروندههایی را میخواهد، ولی منشی هیچیك را نمیآورد. منشی از طریق تلفن، فلیكس را بهعنوان "فردی ناشناس" به آنسوی خط معرفی میكند. مردی بهنام "سیمون ایوب" وارد اتاق میشود و از فلیكس میخواهد كه بعدازظهر نزد مدیركل برود. فلیكس ناهار را با معشوقهاش "مری" میخورد. در اینجا ما به علت روانی این رابطه پی میبریم: فلیكس اولین مردی است كه لذت جنسی را به مری چشانده است، در ضمن "ابی بنجامین" شوهر مری بدجوری زشت است. به هر حال فلیكس عصر به ملاقات مدیركل میرود. برای رأی یك جنایت به یك اسم احتیاج دارد. فلیكس موافقت نمیكند، بعد میخواهد همراه همسرش "روث" به مهمانی شام خانه روستی برود، ولی همسرش بهدلیل حضور "سارا" با او نمیرود. فلیكس یك عاشقپیشه است و با زنهای زیادی رابطه دارد.
از بینشان مری مظهر عشق جنسی و سارا مظهر عشق آرمانی و افلاطونی اوست و روث زنی است كه میتواند مشكلات عملی زندگی فلیكس را حل كند. به همین دلیل با او ازدواج كرده است و بهخاطر او تغییر دین داده و یهودی شده است. دكتر برنشتاین، مری و همسرش و سارا نیز یهودی هستند. البته با همین اندك روابط ما به وجهی از شخصیت فلیكس پی میبریم: او یك جنس مخالف را برای "جنسیت" او میخواهد، یكی را برای "تفكر عالی" و سومی را برای "انجام امور روزمره" - كه در یك متن ادبی حرف تازهای نیست و عقیده شخصی نگارنده این است كه دو مورد از این سه مورد صرفاً در حد ارضای غریزه جنسی است؛ بهبیان دیگر فقط یك فرد از جنس مخالف هست كه میتواند عرصه غالب را در شور و عاطفه كامل روحی - جنسی به خود معطوف كند.
بههر حال در جریان مهمانی فلیكس میفهمد كه سارا معشوقه دكتر برنشتاین شده است. سارا از یهودیانی است كه مستقیماً مورد شكنجه فاشیستهای آلمان قرار گرفته بود. او بعدها بهخاطر تشكیل جامعه اسراییل به فلسطین می رود. دكتر برنشتاین سالی دوبار به آنجا میرود. از نظر فلیكس همین ملاقاتها سبب شده است كه سارا معشوقه برنشتاین شود. فلیكس گرچه هیچگاه به سارا، بهخاطر رنجهایی كه از فاشیستها كشیده، دست نزده است، ولی پی بردن به رابطه او با دكتر سبب حسادتش میشود.
سارا كه از حسادت فلیكس ناراحت شده است، رابطهاش را "امری خاص" میداند و میگوید "قربانیهای سابق حالا جلادهای آنهایی شدند كه سابقاً آزارشان میدادند...حالا خودمان جلادهای جدیدی شدیم برای قربانیهای جدید." (ص ۸۰ و ۷۹) فلیكس میگوید "جلادهایتان، بالاخره، همانطور كه میخواستند به شما غلبه كردند. البته از توی قبر." (ص ۸۰) در اینجا نویسنده امری تاریخی را كه امروزه بچههای دبستان هم از آن اطلاع دارند، روایت میكند: قدرت، متناسب با مقّدرات تاریخی در پی قربانی است؛ حتی اگر اسپارتاكوس، روم را فتح میكرد، خود تبدیل به كراسوس و ژولیوس سزار میشد؛ چنانكه بازماندگان حسن صباح، یعقوب لیث، سربهداران چنین شدند.
نكته دیگر به پدیده "حسادت از پهلو" برمی گردد؛ به این ترتیب كه برای نمونه گاهی دو فاسقِ یك زن متأهل به هم حسادت میكنند، درحالیكه شوهر زن چندان به آنها حسد نمیورزد. این امر به تحلیل دقیق روانشناختی نیاز دارد كه به دلیل محدودیت امكانش را نداریم. فلیكس به هتل میرود. بهیاد میآورد كه بهخاطر همراه نداشتن كارت نتوانسته بود حقوقش را از حسابداری بگیرد و حسابدار او را نشناخته بود. فلیكس حس میكند آنها، منشی، مدیركل و ایوب دارند هویت او را بهعنوان فلیكس مالدونادو انكار میكنند.
در لابی هتل، ایوب را میبیند. ایوب از او میخواهد كه در مراسم اعطای جایزه ملی شركت نكند. فلیكس صبح روز بعد بهموقع در مراسم اعطای جایزه ملی شركت میكند با این امید كه رئیسجمهور هنگام دست دادن با او هویتش را بهعنوان فلیكس مالدونادو به اثبات برساند، زیرا او عادت دارد هنگام دست دادن با مهمانها اسم و مقامشان را برزبان بیاورد. در بخش مأمور مخفی مكزیكی فلیكس در یك كلینیك و در اتاقی كه مخصوص بیماران روانی است با صورتی باندپیچی شده بستری است. مدیركل و ایوب در اتاقش هستند.
مدیركل میگوید چون حاضر نشد اسمش را در اختیار آنها بگذارد، حالا از نظر دیگران یك مرده بهحساب میآید، زیرا در كاخ ملی بهمحض اینكه رئیسجمهور به او نزدیك میشود فلیكس بیهوش بر زمین میافتد. كسی به رئیسجمهور شلیك میكند، ولی تیر به شانه برنشتاین میخورد. فردی هفتتیر را در دست بیهوش فلیكس میگذارد و او بهعنوان سوءقصدكننده به جان رئیسجمهور به زندان ارتش فرستاده میشود و بعد در حال فرار از پشت گلوله میخورد و میمیرد و مراسم تدفین او با شركت همسر و خویشاوندانش دیروز برگزار شده است. فلیكس میخواهد بداند چه كسی بهجای او كشته شده است؟
مدیركل پاسخ نمیدهد. فقط میگوید كه روی صورت او عمل جراحی دقیق صورت گرفته است و دیگر كسی او را بهعنوان فلیكس مالدونادو نخواهد شناخت. مدیركل میرود و فلیكس با ایوب تنها میماند. پرستاری به درخواست ایوب باند صورت فلیكس را باز میكند. فلیكس بلافاصله پرستار را بهیاد میآورد. او كه "لیچیتا" نام دارد؛ همان پرستاری است كه سوار تاكسی شده بود. فلیكس وقتی با لیچیتا تنها میشود، از او میخواهد روزنامه برایش بیاورد. در روزنامه هیچ خبری درباره سوءقصد به رئیسجمهور یا مرگ فلیكس دیده نمیشود.
فلیكس یاد گفتوگویش با برنشتاین میافتد "وقایع سیاسی حقیقی هیچوقت در مطبوعات مكزیك منعكس نمیشوند." (ص ۱۱۶) لیچیتا صفحه حوادث را میخواند و فلیكس میفهمد سارا كلاین به قتل رسیده است و سفارت اسراییل مسؤولیت تحویل جسد و دفن آن را به عهده نگرفته است. فلیكس از پرستار میخواهد در فرار كمكش كند. با آتشسوزی عمدی همراه دیگران از بیمارستان خارج میشود و به آدرسی میرود كه لیچیتا به او داده بود. راننده تاكسی بهنام "دون ممو"، به او یك دست لباس میدهد. فلیكس به آرامگاه میرود.
بالای سر جسد سارا میایستد و بعد از طلب بخشش از او، بدن برهنهاش را كه هیچگاه ندیده بود، نگاه میكند. با خود میگوید:" همیشه دوستش خواهد داشت، دور باشد یا نزدیك، پاكدامن یا گناهآلود، زنده یا مرده." صدای پا میشنود، برمیگردد و لیچیتا را میبیند. لیچیتا میگوید حاضر است بهخاطر فلیكس، شوهرش "دون ممو" را ترك كند و اعتراف میكند ایوب جسد را تحویل گرفته، به آنجا آورده و مطمئن بوده است كه فلیكس پس از فرار به آنجا خواهد آمد. لیچیتا را هم فرستاده كه او را به یك جای امن ببرد. فلیكس بیاعتنا به او سوار تاكسی میشود و به هتلی میرود كه سارا در آن آپارتمانی اجاره كرده بود و آپارتمان او را اجاره میكند. تصمیم میگیرد صفحهای گوش كند. یك صفحه نو پیدا میكند.
آنرا روی گرامافون میگذارد و صدای سارا را میشنود. سارا صفحه را برای فلیكس پر كرده است و در آن از خشونت اسراییلیها نسبت به فلسطینیها و غصب سرزمینهای آنها صحبت میكند. اعمال آنها را سبب برباد رفتن امیدهای خود برای تشكیل جامعهای مبتنی بر عدالت و عشق میداند. سپس از عشق خود به فردی فلسطینی بهنام "جمیل" صحبت میكند و میگوید آشنایی با او سبب شده است كه خود را یك فلسطینی بداند. اما برنشتاین با تأیید و ضروری دانستن اعمال وحشیانه اسراییلیها تبدیل به كارگزار قدرتهای گذرا شده است و "قدرت چون میداند كه ناپایدار است، همیشه بیترحم است" (ص ۱۵۶) سارا برای بهدست آوردن اطلاعات درباره نقشههای اسراییل در مورد فلسطینیها و تحریك فلیكس برای اینكه از برنشتاین متنفر شود، معشوقه برنشتاین شده است.
و میگوید دولت اسراییل بهخاطر عشق او به جمیل نسبت به او مشكوك شده است، با این حال قصد دارد به فلسطین بازگردد و در كنار جمیل برضد اسراییل مبارزه كند. فلیكس صفحه را در چمدانش میگذارد و بعد با رمز با كسی كه "ناخدا" مینامد، تلفنی صحبت میكند. ایوب میآید و میگوید چون سفارت اسراییل هر نوع مسؤولیتی را در رابطه با سارا انكار كرده است، او وظیفه خود دانسته كه جسد را تحویل بگیرد، بسوزاند و خاكسترش را برای او كه "عاشق سارا" بوده است بیاورد. ایوب جعبه خاكستر را به فلیكس میدهد.
فلیكس شب در یك كافه با پسر دانشجو و دوست دخترش كه سوار تاكسی شده بودند، روبهرو میشود. خود را به آنها میشناساند و بعد درباره قتل سارا از دانشجو كه "امیلیانو" نام دارد سؤال میكند. امیلیانو قبلاً درباره قتل سارا تحقیق كرده است. شبِ قتل ماشینی كه چند پسر در آن بودند، جلوی در ساختمان هتل توقف میكند و جوانها آواز میخوانند. همزمان در ساعت دوازده شب راهبهای به قصد گرفتن صدقه نزد دربان هتل میرود. در ضمن امیلیانو به فلیكس میگوید دكتر برنشتاین در كاخ گلوله نخورده است، بلكه در منزلش و هنگام تمیز كردن هفتتیر، گلولهای از آن دررفته و به شانهاش خورده است. امیلیانو و دوست دخترش "روسیتا" از قضیه سوءقصد بهجان رئیسجمهور اطلاعی ندارند.
فتحالله بینیاز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست