سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

ثمرات طفیلی بودن واکاوی بارتلبی و شرکا


ثمرات طفیلی بودن واکاوی بارتلبی و شرکا

مقاله ای از اسکات اسپوزیتو

راوی «بارتلبی و شرکا» ۲۵ سال است چیزی ننوشته. از همان وقتی که اولین رمانش را منتشر کرد، پدرش با عصبانیت چنین می‌پنداشت که پسر به ازدواج مساله‌دار والدین خود، طعنه زده، مجبورش می‌کند تا تقدیم نامه‌ای برای مادر بنویسد. همین برای ۲۵ سال سکوت، بس. حالا تصمیم گرفته است با تحشیه‌هایی بر رمانی که هنوز نوشته نشده، دوباره دست به کار نوشتن شود. آیا راوی در کار نوشتن کتابی «واقعی» است؟ آیا خود بیلا ماتاس است؟ این یکی از سوال‌هایی است که این رمان سحر‌انگیز گرداگرد آن چرخ و واچرخ می‌خورد.

یکی از نکات در خور تامل درباره رمان بیلا ماتاس کم‌وکیف فربه شدن نمادها و ارجاعاتی است که به نحو سرگیجه‌آوری روی هم تلنبار می‌شوند. به حرف‌های پرتی توجه باید کرد که چطور حول محور این سوال مجموع می‌شوند: «نوشتار چیست و کجاست؟» دو پارگراف پایین‌تر، راوی غرض خود را از پی بردن به سوال نوشتار چیست، طنزآلود، با نوشتن «ضد کتاب» بازگو می‌کند. چهار صفحه بعدتر، عدم خلاقیت ادبی را از طریق ارجاع به «والزر» که به دلیل اشتغال به نسخه‌برداری نمی‌توانست خودش بنویسد، به «نسخه‌برداری» پیوند می‌زند. در پاراگراف بعدی، همین پیوند با «بارتلبی محرر» هرمان ملویل و نیز وجه تسمیه رمان، برقرار می‌شود، سه جمله جلوتر بیلا ماتاس نقل قولی از منتقد ادبی روبرتو کالاسو می‌آورد که بارتلبی و والزر را از این رو که هر دو «متونی را بازنویسی می‌کنند که مثل برگه‌ای شفاف از آنها عبور می‌کند» قرین یکدیگر در نظر می‌گیرد. از اینجا به بعد نویسنده به ماجرای دست کشیدن از نوشتن (و آغاز زندگی در مقام نسخه‌بردار) به اجبار پدر برای نوشتن تقدیم نامه را شرح می‌دهد. سپس به سر وقت نویسنده مکزیکی‌خوان رولفو می‌رود که به گفته خودش همه کتاب‌هایش رونویسی از داستان‌هایی بوده که «عمو سلرینو» تعریف می‌کرده. دست آخر در این سودا سیر می‌کنیم که نویسندگان مجمر الهام‌ هستند و در واقع نسخه‌برداران ملکوت‌اند. رسیدیم صفحه هفت کتاب. تعقیب سیر ماجرا در رمانی با این همه پیوند و ارجاع، آن هم با خود - ارجاعی خاص بارتلبی و شرکا، به سادگی می‌تواندمخاطب را به خفگی دچار کند اما بیلا ماتاس با توانایی جذابیت بخشی خود در هر تحشیه از این اتفاق جلوگیری کرده. به سادگی هرکدام از تحشیه‌ها در نوع خود موضوعیت و استقلال خاص خود را داراست و هر یک با مابقی در کشمکش است. می‌شود جهش به سوراخ خرگوش ارجاع‌پذیری را برگزید، ولی برای لذت از این کتاب هیچ اجباری به این کار نیست.

نکته دیگری که «بارتلبی و شرکا» را از سنگینی سرسام‌آور حفظ کرده، سبکی بیلا ماتاس در نحوه ارایه مطالب است. بسیاری از تحشیه‌ها که با مهارت خوشخوان نوشته شده‌اند، ناگهان داستان‌هایی هزار کلمه‌ای و نمونه‌هایی منقح و تلخیص شده از قطعاتی طولانی هستند. بیلا ماتاس بلد است تا اطلاعات کافی را طوری عرضه کند که در عین معنا‌دار بودن داستان از رکود آن جلوگیری شود؛ با تواضعی هنرمندانه او اغلب مطالب تازه‌ای از دل منبع خود بیرون می‌کشد. یکی از نتایج جنبی شگفت‌انگیز این کتاب این است که ما را تحریک می‌کند تا بخواهیم همه آثاری را که درباره‌شان نوشته شده بخوانیم، به خصوص آن دسته‌ای که وجود ندارند. به منظور فهم روش نویسنده، تحشیه شماره ۳۲ را در نظر می‌گیریم که به ویژه خلاصه‌ای از معرفی کتابی است به قلم بورخس. نخست بیلاماتاس عنوان «معرفی کتاب» را در اختیار ما می‌گذارد: «انریکه بانچز، ۲۵ سال ازدواج با سکوت را جشن می‌گیرد»، در عین حال که ما را سردرگم می‌کند، اطلاعات پس‌زمینه‌ای مهمی را ارایه می‌دهد. بعد از نقل تعریف شعر از منظر بورخس «گرایش منفرد و پر التهاب کنار هم گذاردن واژه‌ها به نحوی که هرکس بشنود، به شگفتی دچار شود»، نویسنده کاری می‌کند تا ما دریابیم ارجاع بورخس به انریکه بانچز، شاعری است که به مدت ۲۵ سال شعری نمی‌نویسد. در ادامه بیلاماتاس با نقل‌قول‌هایی از بورخس حال‌وهوای شاعر و ارزیابی منتقدان از کار او را عرضه می‌کند و در انتها ما را با این نقل‌قول در مقام نتیجه‌گیری به حال خود وامی‌گذارد: «چیره‌دستی‌اش باعث شد تا ادبیات را مثل یک بازی خیلی آسان رها کند.» بیلاماتاس کاری بیش از گزینش و بازنگری در «معرفی کتاب» بورخس انجام داده است، زیرا نتیجه با کار بورخس از زمین تا آسمان متفاوت است. یادداشت بورخس حالا عبارت قصه بیلاماتاس از شاعری است که از شعر به این دلیل دست می‌کشد که «گرایش به کنار هم گذاشتن واژگان» خیلی ساده است.

به طور بالقوه، همه تحشیه‌های «بارتلبی و شرکا»، به یک اندازه در جعل منابع ادبی توفیق دارد و تنها همین مهم‌ترین وجه ممیزه رمان با مقاله ادبی است. هیچ شخصیتی که ذکر اسمش دردی را دوا کند، در رمان نیست، هیچ طرحی که در وضعیت اجرای داستان تحول پیدا کند، وجود ندارد، این کتاب با تعمیم ایده‌ای مرکزی رمان را مثل یک مقاله ادبی پیش می‌برد. این کتاب تهی از همه آن چیزهایی است که نوعا در آثار داستانی پیدا می‌کنیم و در حین خواندنش این سوال پیش می‌آید که آیا یک چنین چیزی داستان است. تنها چیزی که باعث می‌شود تا مستقل از اسطوره یا توضیح واضحات اثر را داستان در نظر بگیریم، لحن راوی است که نویسنده‌ای جسور و شاید تا حدی افسرده را سرگرم تحقیق بر موضوعی غیرداستانی را داستانی می‌کند. اینکه چرا بیلاماتاس از راوی تمایل دارد تا راوی داستان خود که کارمندی است تنها، ملال‌زده و گوژپشت، فاصله بگیرد.

تلقی ادبیات به صورت سردردی یادواره‌ای بهترین پاسخ برای کتابی است که سر درپی این پرسش است که چرا نویسندگان از نوشتن دست می‌کشند و شاید بیلاماتاس می‌توانست بدون میانجی راوی نیز این پژوهش ادبی را به انجام برساند. او سعی اصلی‌اش ارایه داستانی به جای مقاله است. بعید است بیلاماتاس می‌توانست چیزی خوش‌ساخت‌تر و جذاب‌تر از آنچه در «بارتلبی و شرکا» نوشته در اختیار ما بگذارد.

ترجمه دریا ارجمند