جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
تار مویی که سفید شد
![تار مویی که سفید شد](/web/imgs/16/96/pto5o1.jpeg)
جلوی آینه ایستادی و خودتو نگاه می کنی، صورتت از فرط جوونی اون قدر صاف و براقه که از دیدن اون سرخوش می شی و زیر لب شعری رو زمزمه می کنی و با خودت می گی: عجب صدای قشنگی دارم و بعد ولوم صداتو می بری بالا و بالاتر.
در این لحظه مامانت بهت تذکر می ده که: تو دلت آواز بخون، حال و حوصله ندارم، صدات به خودت خوش می یاد...!!
کمی ضدحال می خوری، شونه رو برمی داری و موهای یک دست و پرپشتت رو شونه می کنی. همین طور که موهاتو شونه و زیر لب هم، هم، هم ... می کنی یکهو یه تار سفید مو از میون انبوه موهای سیاهت به تو چشمک می زنه!
زمزمه ات رو قطع می کنی و دقیق تر توی آینه خیره می شی. بعله، درسته یه تار موی سفید!!
بین دوتا انگشتت محکم نگهش می داری (دقیقا مثه اینا که یه مجرم رو دستگیر کنن) و با تعجب به اون نگاه می کنی. دلت می گیره. آخه از الان؟ هنوز که خیلی زوده؟ یعنی چه معنی داره در این سن و سال کم و در عنفوان جوونی یه تار موی فسقلی این قدر اعصابت رو خط خطی کنه؟!!
با خودت می گی من اجازه نمی دم... می خوای باهاش مبارزه کنی، تصمیم می گیری اونو از ریشه بکنی تا مدتی نبینیش. اما گفته مادربزرگ خدابیامرزت یادت می یاد که می گفت: اگه موی سفیدی رو از ته بکنی تعداد موهای سفیدت بیشتر می شه.
گرچه عقلت اونو قبول نمی کنه اما از ترس این که مبادا یه وقت حرفش درست باشه از انجام این کار منصرف می شی.
پس سراغ جعبه خیاطی مامانت می ری و یه قیچی کوچک از تو اون پیدا می کنی و دوباره جلوی آینه برمی گردی... و بعد با خشم و نفرت تار موی سفیدت را از ته قیچی می کنی.
کمی جلوی آفتاب نگاش می کنی، از سفیدی برق می زنه! انگار داره بهت می خنده! دیگه دوست نداری آواز بخونی، با خودت فکر می کنی نکنه موهای سرت شروع کنه به سفید شدن و یه روزی پیر شی، صورتت چروک شه...؟!
تصمیم می گیری این تار مو رو به عنوان اولین تار موی سفید بچسبونی تو دفتر خاطراتت. اون روز غم و غصه اومده سراغت و نمی خوای قبول کنی که جوونیت رو به افوله.
امروز که بعد از سال های سال داری دفتر خاطراتت رو ورق می زنی هنوز هم اون موی سفید زیر چسبه. با دستت لمسش می کنی و ناخودآگاه لبخندی روی لبت نقش می بنده. آخه اون تار مو تو رو می بره به دوران گذشته، روزهای سرزنده جوونی.
آهی سینه سوز از ته دلت می کشی و به یاد افکار و خاطره های جوونیت افسوس می خوری.
حالا دیگه نصف موهات سفید شده و هر روز بیشتر و بیشتر می شه. سال های خیلی زیادیه که دیگه از عهده قیچی کردن موهای سفیدت برنمی یای.
آخه اونا بر موهای سیاهت غلبه کردن! حتی نمی تونی اونا رو رنگ کنی چون خیلی زود ریشه هاشون سفید می شه و خودشون رو نشون می ده. دیگه ولشون کردی به امون خدا. حالا نوبت اون هاست که با تو مبارزه و متقاعدت کنن.دفتر خاطراتت رو می بندی و با خودت می گی: یعنی یه روز می رسه که آخرین تار موی سیاهم رو بکنم و اونو کنار اولین تار سفید موهام توی دفتر خاطراتم بچسبونم؟؟
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست