شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
آتشنشان فداکار
آن روز بعد از ظهر نازنین همراه پدرش به پارک سرکوچه رفته بودند و بعد از دو ساعت بازی و تفریح داشتند به خانه برمیگشتند و مسیرشان از جلوی ایستگاه آتشنشانی بود که یکدفعه نازنین چشمش به نوشتهای افتاد که روی دیوار ایستگاه نصب شده بود و عکس یک مرد جوان با لباس آتشنشانان در کنارش قرار داشت.
بی اختیار لحظه ای ایستاد و به عکس نگاه کرد و بعد خواست نوشته را بخواند، اما او کلاس اول بود و هنوز نمی توانست. برای همین دست بابا را کشید و از اوپرسید: بابا جون اونجا چی نوشته؛ این آقا کیه؟
بابا به جایی که نازنین اشاره می کرد نگاه کرد و بعد از خواندن مطلب روی پارچه گفت: نازنین جان مثل این که این آقای آتش نشان که عکسشو اونجا زدن توی یک حادثه شهید شده؛ اونا خیلی آدمای فداکاری هستن و کارشونم خیلی سخته.
نازنین که خوب متوجه منظور پدرش نشده بود دوباره پرسید: باباجون یعنی چه اتفاقی براش افتاده، چی شده؟
بابا به فکر فرورفت و ساکت بازهم به عکس نگاه کرد تا بتواند یک جواب مناسب به نازنین بدهد که ناگهان یک نفر بلند به آنها سلام کرد!
هر دو به طرف صدا برگشتند و دیدند آقایی با لباس آتش نشانی در نزدیکی شان ایستاده است و پیش از این که نازنین و بابا حرفی بزنند، گفت: ببخشید، من توی همین ایستگاه کار می کنم و ناخواسته حرف های شما رو شنیدم، اگه بخواهید می تونم براتون در باره اش حرف بزنم.
آنها که خیلی دلشان می خواست بدانند ماجرا از چه قرار است، از ایشان خواستند برایشان تعریف کند و او هم گفت آن عکس متعلق به آقای امید عباسی است؛ آتش نشان فداکاری که در جریان یک عملیات کودکی را نجات داد و خودش هم دچار حادثه شد و به شهادت رسید. ماجرا از این قرار بوده که در یک ساختمان بلند طبقه دهم آتش سوزی رخ می دهد و تیم آتش نشانی برای کمک و امداد به آنجا می روند. آقای عباسی در پایین ساختمان با خانمی روبه رو می شود که می گوید دختر کوچکش در خانه و درمیان دود و آتش ناپدید شده است. او که نگرانی مادر را می بیند، بسرعت و با تجهیزات لازم به سمت محل حادثه می رود و پس از جستجوی فراوان دخترک را پیدا می کند و در حالی که دود غلیظ همه جا را در برگرفته بوده، ماسک خود را روی صورت دخترک می گذارد و او را بیرون می آورد، ولی خودش از هوش می رود. البته خیلی سریع به بیمارستان منتقل می شود، اما متاسفانه جانش را از دست می دهد و البته این را هم بگویم که فداکاری او به همین جا ختم نمی شود. او که داوطلب اهدای عضو بوده اعضای بدنش به بیماران نیازمند هدیه داده می شود.
البته آقای آتش نشان در پایان صحبت هایش یک جمله دیگر هم گفت که بسیاری از حوادث و آتش سوزی ها بر اثر بی احتیاطی و بی دقتی به وجود می آید و اگر هر خانواده یک کپسول کوچک آتش نشانی در خانه داشته باشد و نحوه استفاده از آن را بداند، خیلی از این حوادث اتفاق نمی افتد.
حرف های آقای آتش نشان که تمام شد، نازنین دستش را در دست بابا قرار داد و آهسته و با احساس گفت: «چه مرد خوبی بوده».
بابا هم گفت: بله؛ خدا رحمتش کنه، این آدم های فداکار و قهرمان باعث افتخار ما هستند و هیچ وقت اسمشون و کارشون فراموش نمی شه. / ضمیمه چاردیواری
رضا بهنام
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست