جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
عاطفه شهروندان
در شهرهای متمدن؛ فرایند شهرسازی، توجه به حمل و نقل و ترابری، امدادرسانی، پلیس و نگهبانی و... به كار گرفته میشوند تا شهروندان به سلامت و امنیت لازم دست یابند.
برای دقت در میزان نیل به این هدف مهم، شایسته است روند اتفاقات معمول و غیرمعمول در شهر مورد مطالعه قرار گیرد و بررسی شود كه تا چه حدی چنین امنیتی حاصل شده و تا چه میزانی میتوان درصد این امنیت را بالا برد.
اگر جان و مال و حیثیت شهروندان به هر دلیلی در معرض خطر باشد، هر یك از افراد میتوانند با تمام قوا و نیروی خود به دفاع از خویشتن بپردازند و احیاناً در صورت تزاحم با منافع دیگری، بحرانیبودن شرایط ایجاب میكند تا مصلحت خویش را بر دیگران ترجیح دهند. ترس و احتیاط شهروند را عامل تهدیدكنندهای برای دیگر شهروند خواهد كرد.
وقتی سوارهای از دزد میترسد، هرگز برای پیاده توقف نمیكند. وقتی سالمی از گرفتاری و اتلاف وقت و درگیری میهراسد، هرگز به بیمار افتادهای توجه نخواهد كرد و وقتی فردی نگران نوبت خود در صف ماشین، بانك، نانوایی، مطب پزشك و... باشد هرگز به درستی چشم باز نمیكند كه میزان نیاز دیگری را ببیند.
در هیاهوی تهران بزرگ ما، این حالات شدیداً قابل بررسی و تدقیق است. خیابانها و جادههای شلوغ، ازدحام مسافر و میهمان و مریض و خریدار و راننده و... در جایجای شهر همه را به تكاپو واداشته تا فقط مراقب كلاه خود باشند. مشكلات و درگیریهای فردی چنان پیله محكمی بر دور شخص میتند كه او با ناله و فریاد تنهایی خود را بارها اعلام میكند و توقعاتش را برنیاورده میانگارد.
در این شهر همه تنهایند. فاصلهها زیاد و زیادتر میشود و دردمندان و تنها در مقابل حوادث و دردهای دیگران بیاعتناتر میشوند. آیا تا به حال برای شما این اتفاق نیفتاده كه در غروبی برفی یا بارانی منتظر ماشین بمانید و چهره بیتفاوت رانندهها را توهینی به خود حساب كنید؟ آیا چهره بیاعتنای پرستاری كه عزیز خانواده شما را پذیرش نمیكند، ندیدهاید؟ فروشنده و واسطهای كه در مقابل تقاضای شما نوعی سردی غیرمحترمانهای نشان میدهد را چگونه دریافتهاید؟ فحشها و ناسزاهای رانندههای بیحوصله و... .
اتفاقی كه افتاد شاید تكراری باشد، اما نگاه روشن و بابصیرتی میطلبد تا به تحلیل آن بنشیند. روز سهشنبهای در همین ماه، مادری كه آن همه در ارج و قربش شعار دادهایم و برنامههای مفصل رادیویی و تلویزیونی و روزنامهای و هوایی و زمینی برایش ترتیب دادهایم- در مسیر تجریش به سیدخندان سوار اتوبوس شد.
او تا بدان جا را به خاطر آورد كه بر لبه پلكان اتوبوس ایستاده است و برای پیاده شدن تلاش میكند. با به حركت درآمدن اتوبوس فریاد زد: نگهدار! آقای راننده نگهدار! و بعد هیچ نمیفهمید. نمیداند نیم ساعت یا یك ساعت بعد گذشته بود كه خودش را در قسمت جلوی اتوبوس قسمت مخصوص آقایان- تنها مییابد.
با بیحالی و بیرمقی تمام و با سردردی عجیب از راننده ماجرا را میپرسد. راننده گفته است، خانمی شما را هل داده و شما زمین خوردهاید. مادر گیج ساكت میماند. پس آن زنان كجایند؟ آن خانم چرا كنار من نایستاد. در این اثنا راننده مسیر خانه را از مادر میپرسد و او با فشار بر ذهن خود میگوید: سیدخندان. اما باز به فكر فرو میرود كه چگونه از آن پشت به قسمت جلو آورده شده؟ چه كسی یا كسانی این مادر میانسال را به اینجا منتقل كرده است؟
چه اتفاقی افتاد؟ چرا هیچ زن و مردی از آن همه مسافر در اتوبوس نماندهاند؟ چرا من با راننده تنها ماندم؟ آیا من بیهوش بودم؟ چطور آن همه خانمهای متشخص فرهنگی مسلمان خانوادهدار راضی شدند تا تن بیهوش مرا تنها بگذارند و بروند. گیج بود. هیچ نمیفهمید.
راننده هم میترسید. از چه، نمیدانم. از مسئولیت، از اتهام، از جرم؟ او فقط میخواست هر چه سریعتر از این مخمصه خلاص شود. بیتوجه به احوال مادر، او را در هیاهوی زیر پل سیدخندان پیاده كرد و با سرعت از آن مكان دور شد. حال چه بلایی بر سر این مادر با جمعیت زیر پل، چالهها و جویها و ماشینهای متعدد سواری و مینیبوس و شخصی میافتد، دیگر مهم نبود. آنچه اهمیت داشت این بود كه این مادر قدرت و اطلاعات كافی برای متهم كردن كسی نداشت.
قسمت زشتتر قضیه آن جا بود كه راننده هنگام پیاده كردن مادر به او میگوید: همان خانم كه شما را هل داد، این هزار تومان را برای شما گذاشته است و مجموعهای از اسكناسهای دویست و صد و پنجاه تومانی را در كف دست مادر نیمهبیهوش گذاشت. غرور جریحهدارشده مادر در آن همه بیحالی و بیرمقی فرصت فریادزدن نیافت. از ماشین پیاده شد. پولها را در صندوق صدقات انداخت و لنگلنگان به سوی خانه روان شد.
از وحشت اهل خانه و ماجراهای بیمارستان و عكس و سیتیاسكن و احتمال خونریزی مغزی در اثر ضربه وارده و جریانهای بعد چیزی نمینویسم. اما این نكته دل انسان بیدار را به درد میآورد كه كجایند شهروندان عاطفی مسلمان ایرانی؟ فرق وطن با كشور بیگانه چیست؟ رابطه همشهری بودن چه معنایی دارد؟ چرا همشهریان ما در این روابط عاطفی و انسانی و اسلامی تا به این حد نزول كردهاند. آن كه در گوشهای افتاده، چه اتوبوس، پیادهرو یا خیابان به هر حال عزیزی است كه خانوادهای نگران اوست.
از چه میترسیم؟ چرا تا به این حد نسبت به سلامت و امنیت همشهریان خود بیتوجه و بیتفاوت میمانیم؟ زنان و مردان داخل اتوبوس، آن شب چطور خوابیدند. لابد یكی میهمانی داشت. یكی به مدرسهای میرفت. یكی باید از بانك پول میگرفت و میداد و... الحمدلله همه به كارهایشان رسیدند.
به آنها چه مربوط كه یك نفر افتاد. یك نفر زخمی شد. بیهوش شد. یك نفر تا پایان عمر از این ضربه روحی و جسمی رنج خواهد برد. افتادن و جراحت و مرگ شاید برای هر انسانی پیش آید و شاید اموری اجتنابناپذیر تلقی شود، اما بیتوجهی و بیاعتنایی و سردی و خودخواهی را چگونه باید توجیه كنیم. جای سؤال است كه آیا خواص فردی و شخصیتی ما باید تغییر كند؟ جامعه و قوانین آن باید تغییر كند؟ كجای مسئله نادرست است؟
دكتر نسرین فقیهملك مرزبان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست