چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

با من از خدا بگو


با من از خدا بگو

دغدغه بسیاری از والدین این است که آیا می توانند با فرزندانشان درباره موضوع پیچیده ای چون خدا صحبت کنند آیا بچه ها را می توان با مفاهیمی چون خدا, پیامبر, جهان آخرت, آفرینش و هستی, تکلیف, عبادت و مانند آن آشنا کرد و درباره آن بحث کرد

دغدغه بسیاری از والدین این است که آیا می توانند با فرزندانشان درباره موضوع پیچیده ای چون خدا صحبت کنند؟ آیا بچه ها را می توان با مفاهیمی چون خدا، پیامبر، جهان آخرت، آفرینش و هستی، تکلیف، عبادت و مانند آن آشنا کرد و درباره آن بحث کرد؟

حرف زدن درباره خدا از این جهت حائز اهمیت است که می تواند بهترین راه برآوردن مهم ترین نیازهای کودکان باشد، زیرا کودکان بیش از بزرگسالان خود و اطرافیانشان را نیازمند به تکیه گاه قوی و مهربانی می بینند که قادر است همه آرزوهای آنها را برآورده سازد. فایده دیگر صحبت کردن درباره خدا از این جهت است که همه چیز را در دنیا توضیح می دهد: زیبایی طبیعت، تولد نوزاد یا مرگ یک دوست، که با این توضیح (مرتبط کردن رویدادهای طبیعی به خدا) نوعی احساس شگفتی نیز همراه است، زیرا روح کودک به دنبال عجایب و اسرار می گردد و زمانی که برای پرسش های کلیدی خود پاسخی منطقی می یابد، احساس آرامش می کند. وقتی کودک حوادث تلخ و شیرینی از این قبیل را با خدا مرتبط بداند، هم در شناخت خود نسبت به خدا عمیق تر می شود و هم روح او که به دنبال عجایب و اسرار است، ارضاء می شود. همچنین حرف زدن درباره خدا، خدا، به کودک احساس امنیت می دهد، زیرا خدا جاودانی و مافوق همه تغییرات است و در دنیایی که همه چیز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا می تواند بهترین حامی و راهنمای اخلاقی کودک باشد.

و بالاخره، توجه به خدا و احساس نیاز به او، مایه آرامش روح و روان کودک می شود؛ زیرا این احساس در فطرت و نهاد انسان از کودکی قرار داده شده و طبق فرمایش پیامبر اسلام، کودک مادامی که اطرافیانش او را از پرستش خدا باز نداشته اند، دارای فطرت خداپرستی و ایمان است.

متأسفانه با وجودی که خداشناسی برای کودکان و فرزندان یک ضرورت مهم و نقطه عطفی در زندگی آنان است، والدین از این موضوع غافلند و به ضرورت آن توجه کافی ندارند. آنان انرژی کودکان را صرف انواع آموزش ها و کلاس ها از قبیل کلاس زبان، موسیقی، کامپیوتر و... می کنند، اما از درس ایمان غافلند. درحالی که زندگی کودک در سایه ایمان مفهوم پیدا می کند.

گمان والدین این است که آموزش خدا و اعتقادات دینی، برای کودک ضرورتی ندارد و این کار وظیفه آنان نیست و کودکان خود باید با وسعت دادن به معلومات و گزاره های ذهنی، به سطحی از معرفت و دانش برسند که ضرورت اعتقاد به خدا را درک کنند و این در زمانی است که آنان به سن جوانی می رسند، غافل از اینکه کودکان توان درک این مفاهیم را دارند و در این شرایط اگر با آنها درباره خدا به طور صحیح و منطقی صحبت نشود، سعی می کنند اعتقاد به خدا را در اعمال و رفتارهای والدین بیابند، زیرا آنچه والدین بدان عمل می کنند، بیش از آنچه می گویند روی ذهن کودک تأثیر می گذارد، یعنی کودک زمانی بیشتر با خدا آشنا می شود که اعتقادات مذهبی را به طور عملی در زندگی والدین ببیند. حال اگر عمل والدین مطابقت چندانی با دین نداشته باشد، کودک درک صحیحی از دین پیدا نمی کند. اینجاست که ضرورت آموزش صحیح دین به کودکان، بیشتر روشن می شود.

برای این که کودکان درک صحیحی از خدا داشته باشند، لازم است به آن ها اجازه دهید آزادانه درباره خدا گفتگو کنند؛ زیرا بهترین راه ارتقای معنویت در کودکان، راحت و آشکار حرف زدن از خداست اصل علمی ای که اکثر روان شناسان آن را تأیید می کنند، این است که بگذارید بچه ها خود گفتگو را هدایت کنند و عقایدشان را بگویند و بعد با سؤال کردن از نظرات شما، موضوع را پی گیری کنند.

اگر پیش فرضی درباره رشد، درک و برداشت کودک از خدا، در هر مرحله سنی او داشته باشیم، با اطمینان بیشتری می توانیم به او کمک کنیم. در این جا به مراحل رشد روانی کودک و این که در هر مقطع چگونه باید با او درباره خدا حرف بزنیم، اشاره می کنیم:

● ۱ تا ۳ سالگی

یادمان باشد که بذر ایمان از همان سال های اولیه زندگی کاشته می شود. بنابراین خداشناسی در این سن اهمیت زیادی دارد. کودکان نوپا می توانند کلماتی را که از مفاهیم مقدس برخوردارند یاد بگیرند. در ابتدا، آموزش باید از کلماتی مانند: قرآن، خدا، پیامبر و امام آغاز شود. اگر بچه ها به سادگی با این کلمات مأنوس نشوند، بعدها پایه ای برای آموزش مفاهیم بزرگ نخواهند داشت.

همچنین باید اعتقاد به عشق و محبت را در آن ها تقویت کنید؛ این مهمترین چیزی است که خدا را به کودکان خردسال می فهماند. به آن ها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچه ها مراقبت می کند. نکته دیگر این که کودک به این جهت که یکی از وابسته ترین موجودات دنیاست، در تأمین نیازهای خویش، به والدین وابستگی کامل دارد. اگر کودک از این جهت مشکلی نداشته باشد و والدین در محبت و توجه به او از چیزی فروگذار نکنند، از اعتماد به آن ها، اعتماد و توکل به خدا را نیز می آموزد.

● ۳ تا ۵ سالگی

در این مرحله این سؤال غلط است که: «چه طور کودک را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟»، چه اینکه این اعتقاد درونی به صورت اجمال، در فطرت و آفرینش او وجود دارد. پرسش صحیح این است که: «چطور به او نشان دهم که خدا در زندگی اش حضور دارد؟» زمانی که بچه ها در برابر شگفتی های اطرافشان حیرت زده می شوند، از چیزی ناراحتند یا شادی ناگهانی را تجربه می کنند، زمینه فکری شان برای این مسئله آماده است و شما می توانید حضور خدا را با حرف زدن دراین باره، به آنها نشان دهید. مثلا وقتی کودک ۵ ساله شما از مرگ پدربزرگش غمگین و تعجب زده است، از شما می پرسد: پدربزرگ پس از مرگ چه می کند؟ آیا او در بهشت است؟ او در واقع به اطمینان خاطر نیاز دارد. درپاسخ به او بگویید: تو چه فکر می کنی؟ او احتمالا در پاسخ می گوید: پدربزرگ الان در بهشت در کنار فرشتگان است. شما در این هنگام نظر او را تایید کنید. همچنین وقتی کودک در تولد فرزند جدید اظهار خوشحالی یا شگفتی می کند، به آسانی می توانید خدا را به او نشان دهید. یا هنگام خوردن غذا، برای او توضیح دهید که این غذاها از جانب خداوند است، و ما باید از او سپاسگزاری کنیم. آنگاه همگام با کودکتان، مراسم شکرگزاری را به جای آورید.

در فاصله سنی ۳تا ۵ سال، کودکان خدا را غالبا موجودی چون یک رهبر روحانی می دانند.

چنین برداشتی به این پرسش ها می انجامد: «آیا خدا می خوابد؟ خدا کجا زندگی می کند؟ غذای او چیست؟» برای فیصله دادن این موضوع و ارضای حس کنجکاوی و تخیل کودک، جوابی صادقانه به او بدهید، مثلا بگویید: «نمی دانم.» به یادداشته باشید، کودک در سنی نیست که بتواند چیزی بیش از این پاسخ اجمالی، درک کند. اما اگر درپاسخ به او بگویید: خدا چیزی نمی خورد و جا و مکانی ندارد، نه تنها قانع نمی شود بلکه دچار سردرگمی بیشتری می شود.

بعد شما از او سؤالاتی بکنید که نسبت به گفتگو علاقه مند شود. به خاطر داشته باشید، همیشه سؤالات او را جدی بگیرید و هرگز مود تمسخر قرار ندهید. بچه ها نمی توانند منتقدانه فکر کنند و صحبت های شما را مورد ارزیابی قرار دهند. بنابراین وقتی با کودک پیش دبستانی درباره خدا حرف می زنید، کارشناس شمایید، دقت کنید حرفی نزنید که بعدها پشیمان شوید. مثلا اگر به او بگویید: «هر وقت بدرفتاری کنی، خدا عصبانی می شود.» او خدا را در تخیل خود پدرعصبانی مجسم می کند که آماده است او را برای هر اشتباهی تنبیه کند.

● ۶تا ۱۰ سالگی

کودکانی که تازه به مدرسه می روند، برای محک زدن نظریه های دیگر، شروع به پرسش های منطقی درباره خدا می کنند. «آیا خدا باعث مرگ می شود؟ آیا هرکاری انجام بدهم، خدا می فهمد؟» مهم آن است که والدین ضمن پاسخ دادن به این سؤالات، به کودک کمک کنند. به خدا اعتقاد صحیحی پیدا کند. گاهی حوادث طبیعی مورد سؤال کودک قرارمی گیرد، مانند: زلزله، طوفان، بیماری، مرگ، نقص عضو و از این قبیل. اگر کودک بپرسد: «چرا این شخص نابیناست؟» یا از علت مرگ کسی بپرسد، والدین باید مواظب باشند این امور را مستقیما منتسب به خدا نکنند؛ زیرا کودک از خدا مفهوم ترسناکی در ذهن خود ترسیم می کند که افراد را کور یا فلج یا مریض می کند و حتی آنها را می کشد. دراین گونه موارد، بهتر است پاسخ علمی به سؤالات داده شود و به علت های طبیعی آنها اشاره شود.

راه دیگر برای برقراری ارتباط شخصی بین بچه های دبستانی و خدا، خواندن داستانهای مذهبی برای آنهاست. آنها می توانند اساس این داستان ها را در زندگی روزمره خود به کارگیرند؛ خصوصا اگر آنها را به گفتگو و طرح سؤال ترغیب کنید. داستان های مذهبی را طوری انتخاب کنید که به کودکان نشان دهد که خدا در تمام طول زندگی با آنهاست.

● دوران پیش از نوجوانی:

نوجوانان کم سن و سال، هنگام گذر از دوران کودکی، دچار تغییرات شگرف جسمی و روانی می شوند و به سمت آزادی بیشتر حرکت می کنند. وقتی آنها وجود خدا را درک می کنند، او را منشأ نظم درجهان می بینند. به علاوه، آنها می خواهند ارتباط خدا را نه تنها با خوبی ها، بلکه با بی عدالتی و رنج نیز درک کنند. پس باید به آنها گفت: «خداوند برای ما مصیبت نمی فرستد، بلکه به ما قدرت می دهد بر آن غلبه کنیم. خدا میل کمک به دیگران را در وجود ما به ودیعه گذاشته است.»

توضیحات شما هرچه باشد، آنها منتظرند تا ببینند آیا خودتان واقعا به آنچه می گویید، معتقدید یا نه. پس بگذارید بچه ها بدون هیچ ریاکاری شاهد احساس واقعی شما باشند و حتما درباره تلاش های خودتان برای دستیابی به ایمان محکم با آنها حرف بزنید.

● نوجوانی:

دراین سالها، نوجوانان به آنچه اطرافیان درطول زندگی درباره خدا گفته اند، فکر می کنند. گاهی نیز نسبت به تعالیم مذهبی تردید دارند یا اعتراض می کنند. درچنین حالتی، والدین باید از سخنرانی اجتناب کنند و یادشان باشد که تردید مقدمه ایمان است و پرسیدن و اعتراض کردن همواره مفید است. باید با نوجوانان طوری درباره خدا حرف زد که با مشکلاتشان مرتبط باشد. وقتی نوجوانان احساس بی ارزشی و یا ناامنی می کنند، این پیام را به آنها بدهید که هر انسانی نزد خدا ارزش بسیار دارد. به عبارت دیگر، خداوند همان قدر که یک دختر زیبا و ثروتمند را دوست دارد، یک دختر نابینا و فقیر را هم دوست دارد. زمانی که نوجوانان با فشار مداوم هم سن و سال های خود به انجام کارهایی چون استفاده از موادمخدر، دزدی و سایر اعمال خلاف مواجه می شوند، شما می توانید از خدا به عنوان معیاری مطلق برای سنجش اعمال انسانها حرف بزنید: «خداوند برکارهای درست و غلط ما نظارت دارد و به همان اندازه به ما پاداش یا جزا می دهد.»

شما می توانید نوجوان را آگاه کنید که باید در برابر این فشارها بایستد و بر احساسات خود غلبه کند و تصمیمات اخلاقی درست بگیرد.

● نتیجه گیری:

یاددادن خداپرستی به بچه ها، مثل یاددادن دوچرخه سواری است. شما ابتدا دوچرخه را راه می اندازید، بعد وقتی بچه می خواهد پا بزند، او را روی دوچرخه نگه می دارید. درنهایت خود اوست که باید دوچرخه سواری کند. بهترین کار شما این است که از سنین پایین شروع کنید. اعتقادات خود را برای از بگویید، برایش مثال بیاورید و ایمانتان را در اختیار نیاز کودک به شناخت و درک خدا قرار دهید. به این ترتیب، نیروی معنوی و اخلاقی قدرتمندی را به آنها می دهید که یک عمر دوام خواهد آورد.