سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

بین خودمان باشد زندگی ماشینی دوست داشتنی


بین خودمان باشد زندگی ماشینی دوست داشتنی

شب است. پشت پنجره ایستاده ام و در افکار دور و درازم غرق می شوم. خیلی وقت بود که اینقدر عمیق نتوانسته بودم به خودم فکر کنم. ماشین ها به سرعت رد می شوند و نورچراغ هایشان، بزرگراه را …

شب است. پشت پنجره ایستاده ام و در افکار دور و درازم غرق می شوم. خیلی وقت بود که اینقدر عمیق نتوانسته بودم به خودم فکر کنم. ماشین ها به سرعت رد می شوند و نورچراغ هایشان، بزرگراه را روشن می کند. پنجره اتاق رو به بزرگراه باز می شود. فکر نمی کردم که روزی درک کنم این منظره را چقدر دوست دارم؛ همین که وقتی پنجره اتاق را بازکنم، بزرگراه را ببینم. من این زندگی ماشینی را خیلی دوست دارم. دلم می خواهد تا صبح همین جا بایستم و منظره قشنگی را که تا به حال لمس اش نکرده بودم، ببینم. مادر از پذیرایی صدایم می کند برای شام من اما رؤیاهای شیرینم را با هیچ چیز عوض نمی کنم انگشتان دستم را روی توری پنجره می گذارم. از لابه لای انگشتانم دیدن زندگی زیباتر است. بی اختیار لبخند می زنم. سکوت اتاق، این هیجان را دوبرابر می کند...

به خودم که می آیم شب از نیمه هم گذشته. موقع خواب چشمانم را نمی بندم. کشف امروزم آنقدر هیجان انگیز بود که خوابم نبرد. دستهایم را زیر سرم می گذارم و به فضای بیرون پنجره خیره می شوم. حالا فقط آسمان را می بینم و زندگی را! به آسمان نگاه می کنم و به صدای ماشین ها گوش می دهم. امشب با شب های دیگر فرق می کند. صدای ماشین ها آرامم می کند... من باور نمی کردم که منظره بزرگراه، زندگی را اینقدر شیرین کند!

یاسمن رضائیان