یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
مجله ویستا

سادگـی را مـن از نهـان یک ستـاره آمـوختـم


سادگـی را مـن از نهـان یک ستـاره آمـوختـم

سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم...
پیش از طلوعِ شکوفه بود شاید
با یادِ یک بعداز ظهرِ قدیمی
آن قدر ترانه خواندم
تا تمامِ کبوترانِ جهان
شاعر شدند
سادگی را
من از خوابِ یک پرنده …

سادگی را من از نهانِ یک ستاره آموختم...

پیش از طلوعِ شکوفه بود شاید

با یادِ یک بعداز ظهرِ قدیمی

آن قدر ترانه خواندم

تا تمامِ کبوترانِ جهان

شاعر شدند

سادگی را

من از خوابِ یک پرنده

در سایه‌ی پرنده‌یی دیگر آموختم.

باد بوی خاصِ زیارت می‌داد

و من گذشته‌ی پیش از تولدِ خویش را می‌دیدم.

ملایکی شگفت

مرا به آسمان می‌بُردند...

راهِ گریزی نیست

تنها دلواپسِ غَریزه‌ی لبخندم

سادگی را

من از همین غَرایزِ عادی آموخته‌ام...