سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
ادبیات جاده
اینجا هرچه هست حرف دل است که بر زبان جاری میشود. باور ندارید فقط کافی است چند ساعت وقت شریف را صرف کوچههای شهر و اتوبانهای اطراف کنید تا بفهمید این سوژه، داستانی جدا از سوژههای دیگر دارد.
ادبیات جادهای را نه میتوان بخشی از ادبیات این مرز و بوم دانست و نه آن را جدا. گویی مثل زگیلی بیخ ریش ما چسبیده و باید با آن هماهنگ شویم یا به عبارت بهتر زندگی مسالمتآمیز داشته باشیم. هر چند که این ادبیات گاه از هیچ قاعدهای برخوردار نیست اما با معانی خود تاثیراتی عمیقتر از هزار نصیحت را به همراه دارد.
این نوع اشعار و دل نوشتهها که از گلگیر عقب تا چراغ جلو را به خود اختصاص میدهند حرف آنهایی است که غالبا بیشتر عمر خود را در جادههایی بی آب و علف سپری و درد دوری از خانواده را با گوشت و پوست خود احساس میکنند. حال بماند اعضای خانواده آنها اگر یک چنین امکانی برای ثبت دلنوشتههای خود داشتند طومار صد ورق کاغذ میشد که هزار درد و حرف نگفته را با خود به همراه داشت.
● رفیق بیکلک باجناق
همه جا شنیدهایم که رفیق بی کلک مادر ولی خاور نارنجی محمود که عرقگیر سفیدش از رد روغن و کثیفی لاستیک به سیاهی گذاشته چیز دیگری میگوید: «رفیق بی کلک باجناق.»
محمود در یکی از بنگاههای حمل بار خیابان خاوران مشغول کار است. «هر چی میدویم به جایی نمیرسیم. الان ۱۵ ساله روی این لکنته کار میکنم ولی دیگه افتاده به خرج و هرچی در میاره باید خرج خودش کنم. اینم دیگه مثل خودم زهوارش در رفته.» محمود که سنش از ۶۰ هم گذشته از دلنوشته ماشینش سخن به میان میآورد: «ای بابا یه زمانی بود قبل از اینکه ازدواج کنم هر کی میگفت ژیان ماشین نمیشه ، باجناق فامیل، میخندیدم و زیر سیبیلی از کنارش میگذشتم.
ولی چشت روز بد نبینه. یک سال هنوز از ازدواجم نگذشته بود باجناقم یه کلاه گذاشت سرم که نگو. تا به حال هیچ غریبهای با من این کارو نکرده. اون موقعها قیمت خونهها این طور نبود با خانومم سال ۴۸ یه خونه ۳۰ متری ته طیب خریدیم. بلند شدیم بریم برای قولنومه. تمام دارو ندارم که ۱۰۰ تا تک تومن بود رو که قرار بود برای خونه بدیم فراموش کردم بیارم به خواهر خانومم گفتم بپر به آقات بگو پولو از خونمون بیاره رفتن آقا همان پول پریدن هم همان. از همون سال هر ماشینی که گرفتم پشتش نوشتم رفیق بی کلک باجناق تا یادم بمونه چه نامردی در حقم کرد.»
محمود در حالی که چرخاندن آچار چرخ عرقهایش را درآورده و آنها را روی ابروهای پر پشتش جمع کرده هنهن کنان بدون اینکه نگاه کند که هنوز سوال دارم یا نه راهش را میکشد و میرود.
از محمود و قصه نالوتیگری باجناقش که بگذریم، به کریم راننده اتوبوس ولوو سفید که روی در موتورش نوشته برای زندهبودن دلیل آخرینم باش میرسیم که شب و روزش را به هم گره زده تا ترمینال جنوب را به مقصد قم ترک کند و با این کار به گفته خودش دوزار ده شایی برای خانوادهاش جمع کند. انگار برخلاف محمود قصه کریم قصه عشق و دلدادگی است. شاید هرکس برای اولین بار کریم را با آن سبیل سفید از بیخ گوش در رفته که از دود سیگار به زردی گذاشته ببیند با خود فکر کند که این بشر چیزی از عشق نمیداند.
کریم جنس کلامش از لوتیهایی است که تنها اسمشان در برخی از فیلمهای سیاه و سفید چند سال پیش ثبت شده. اصالتا خرمشهری است زنش را در روزهای اولیه جنگ با یک خمپاره از دست داده. به گفته خودش حالا از دار دنیا تنها یک دختر دارد که دیگر کم کم برایش جهیزیه تهیه میکند.
کریم وقتی اسم دخترش میآید صورت زمختش چنان غرق نشاط میشود که گویی اصلا چین و چروک و خمودگی برایش معنا ندارد. او میگوید: از دار دنیا یه دختر برام مونده و اونم یادگار زندگیمه. به عشقش دادم پشت ماشین نوشتن برای زنده بودن دلیل آخرینم باش. من هیچی از خدا نمیخوام جز خوشبختی همین یدونه گلم. از کریم میپرسم با این همه طبع لطیف چگونه راننده اتوبوس شدی؟ زمون جنگ یه آهو داشتم که انداخته بودم تو جبهه برای کمک به بچههای بسیجی. یه بار که رفته بودیم برای ناهار یه خمپاره خورد و ما رو فاتحه خون ماشین کرد. بعد از اون بود که بچههای بسیج یه اتوبوس بهم دادن که باهاش زخمیها رو میبردم و میآوردم. همین بود که بعد از جنگ یه ماشین گرفتم و کم کم قسطشو دادم تا الان که در خدمت شما هستم.
ادبیات جادهای حرف یک روز دو روز نیست که بتوان ساده از رویش گذشت. شاید به جرات بتوان گفت که ادبیات جادهای قصه زندگانی یک نفر است که در چند کلام کوتاه نوشته شده است. یکی مینویسد:
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
و دیگری از قصه سفر چنین میگوید که:
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم
محبت هم قدیمی شد
برای نوشتن از ابعاد مختلف این ادبیات باید زندگی را چند روز تعطیل کرد و سر به جاده گذاشت وگرنه، نه میتوان به این جملات زیبا دست پیدا کرد و نه چند دقیقهای با صاحبانشان که تابلویی جز بدنه خودرو در اختیار ندارند همکلام شد.
این بازی کلمات که قصه هزار توی خود را برای هرکس عیان نمیکند، علاوه بر عشق و سفر و ناجوانمردی ابعاد دیگری همچون طنز و معما، تکیهکلامها و دیالوگهای فیلمها و سریالها، عناوین فیلمها، دفع چشم زخم، دعا و توسل به معصومین را شامل میشود تا گویای این واقعیت باشد که بدنه خودرو هم می تواند رسانه باشد.
مصطفی خدابخشی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست