سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

ذوالجناح


ذوالجناح

همه زن ها به طرف ذوالجناح می دویدند، همه آه می کشیدند و خاک بر سر می زدند. حضرت زینب(س) دوان دوان به طرف ذوالجناح دوید و رو به رویش ایستاد. می خواست از ذوالجناح بپرسد: برادرم کو؟ همان …

همه زن ها به طرف ذوالجناح می دویدند، همه آه می کشیدند و خاک بر سر می زدند. حضرت زینب(س) دوان دوان به طرف ذوالجناح دوید و رو به رویش ایستاد. می خواست از ذوالجناح بپرسد: برادرم کو؟ همان برادری که سالم از اینجا رفت چرا با تو نیامد؟

ولی صدایش درنمی آمد. بغض گلویش را گرفته بود. حضرت رقیه(س) گفت: «عمه جان چرا بابا حسین نیامده؟ مگر نمی داند که ما منتظر او هستیم؟ چرا ذوالجناح تنها آمده است؟»

حضرت زینب(س) بغضش ترکید و رقیه(س) را بغل کرد و گفت: «رقیه جان! عزیز عمه! بابا حسین دیگر برنمی گردد، او رفته پیش خدا!» رقیه(س) با صدای بلند گریه کرد بعد پای ذوالجناح را گرفت وگفت: «ذوالجناح !پدرم کو؟ بگو که عمه اشتباه می کند. ذوالجناح! پدرم برمی گردد؟ مگر نه؟»

اگر به چشم ذوالجناح نگاه می کردی؛ انگار ذوالجناح می خواست گریه کند، و انگار حرف رقیه(س) را می فهمد. واقعاً همین طور بود.

معصومه میمنی. مدرسه شاهد اشراقی. قم