پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

در ستایش اقتصاددانان


در ستایش اقتصاددانان

من، در بسیاری از زمینه‌ها، اندیشه‌های پذیرفته شده را دست می‌اندازم و از-این-رو انسانی بد سیرت‌ام، اما اقتصاد یکی از آنها نیست. در این زمینه، به راستی فردی محافظه کارتر از خودم …

من، در بسیاری از زمینه‌ها، اندیشه‌های پذیرفته شده را دست می‌اندازم و از-این-رو انسانی بد سیرت‌ام، اما اقتصاد یکی از آنها نیست. در این زمینه، به راستی فردی محافظه کارتر از خودم سراغ ندارم.

باور من این است که سازمان کنونی جامعه، با تمام بدی‌هایی که دارد، از هر جایگزین دیگری که پیشنهاد شده بهتر است. من تمامی درمان‌های حتمی را که در این آشفته بازار پیشنهاد می‌شوند رد می‌کنم، از مالکیت دولتی گرفته تا مالیات واحد.

من مدافع رقابت آزاد در تمامی تشکیلات انسانی‌ام و آن هم به بالاترین درجه ممکن‌اش. من انسان‌های موفق را، هرچه قدر هم که بی نزاکت بدانیم شان، ستایش می‌کنم و از سوسیالیست‌ها و متدیست‌ها (فرقه‌ای از مسیحیت) دوری می‌جویم. با این حال وقتی هم که به بیانات رسمی و تفاسیر استادان اقتصاد گوش می‌سپارم، زبانه شک در من شعله می‌کشد و این شک به آسانی از بین نمی‌رود.

شک من از روی منطق یا شواهد نیست، بلکه بیشتر امری است روانی و بر این باور استوار تکیه دارد که عقیده یک انسان، هرقدر هم که با شواهد و ادله بیان شده باشد، تا زمانی که آن انسان کاملا آزاد نباشد پشیزی نمی‌ارزد؛ آزاد به گونه‌ای که روح‌اش بتواند او را به سوی شواهد و ادله‌ای کاملا مخالف با آن نظر پیش ببرد. به طور خلاصه، منطق انسان تا زمانی که کاملا آزاد نباشد ضعیف و ناچیز است.

اقتصاد سیاسی، البته اگر اساسا علم باشد، توسط اینچنین ماموران آکادمیک یا انسان‌های دست- و- پا بسته تزئین و بزک نشده است. برعکس توسط محققانی بنیان گذاشته شده است که نه تنها از تمام چنین ظاهرسازی‌هایی آزاد بوده‌اند، بلکه همچنین از بزدلی و پیروی کوری که همراه جدایی‌ناپذیر مدرس‌های مدرسه‌ای است به دور بوده‌اند، یعنی توسط مردانی متعلق به جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، کسانی که هوای آن را تنفس کرده اند و با مهربانی و اصالت و صراحت اش آشنایند. آدام اسمیت، زمانی استاد دانشگاه بود، اما کرسی استادی اش را رها کرد تا به پاریس برود و آنجا با کسانی آشنا شد که آنها هم، نه تنها استاد نبودند، بلکه دشمن درجه اول استادها بودند.

هنری جورج‌ها و کارل مارکس‌های زمان خود و کتابی که او نوشت نه محافظه کارانه که انقلابی بود. دیگر همتایان‌اش را هم درنظر بگیرید: بنتام، ریکاردو، میل و دیگران. بنتام به لطف بانکداران و دوستان اش شغلی نداشت؛ او مستقل بود، یک وکیل و سیاستمدار، بدعت گذاری به تمام معنا. ناممکن است که تصور کرد چنین فردی حاضر به پذیرش کرسی استادی در‌هاروارد یا پرینستون می‌شد. او در هرجایی دستی داشت: بسیار شورشی و سرکش بود: برای قدرت احترامی قائل نبود، چه دنیوی و چه آکادمیک‌اش.

علاوه بر این ذهن او برای استادی بیش از اندازه باز بود؛ او نمی توانست در یک دایره آرام بگیرد، هرگوشه سازمان جامعه توجه و کنجکاوی او را برمی‌انگیخت. ریکاردو، او هم فردی بود با تجربیات فراوان در دنیا – که با معیارهای آکادمیک حتی سواد هم نداشت. امروزه، با جرات می‌توانم بگویم که با دانشنامه‌های ناچیزی که ریکاردو داشت، حتی سمت مربی هم برای تدریس به ورودی جدیدهای آیوا به او نمی‌دادند.

میل، آنچنان توسط پدرش خوب بار آمده بود که در هجده سالگی، بیش از آنچه هر دانشگاهی بتواند به او بیاموزد می‌دانست؛ و از آنجا به بعد زندگی‌اش درست عکس یک آموزگار گوشه‌نشین بود.

علاوه بر این او بدعت‌گذاری در مذهب بود که احتمالا قانون «مان» در آن زمان را زیر پا گذاشت – گناهی بس عظیم که امروزه تنها با درود فرستادن یک استاد اقتصاد به پرنس کروپتکین برابری می‌کند. مطلب این است که این اولین اقتصاددانان انگلیسی همه انسان‌هایی کاملا آزاد بودند، با آزادی کامل از حقیقتی که به نظرشان می‌رسید سخن می‌گفتند، بدون توجه به محافظه کارانه یا غیر محافظه کارانه بودن آن سخنان.

* از «تعصبات»، اچ. ال. منکن

مجید روئین پرویزی