دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

خورشید و ماه


خورشید و ماه

یکی بود یکی نبود، خورشید و ماهی بودند که دعوا سر نورشان کار هر روزشان بود.ماه می گفت: نور من قشنگ تر است ولی خورشید می گفت: نور من بهتر است چون روز را روشن می کند و نور تو در شب است که …

یکی بود یکی نبود، خورشید و ماهی بودند که دعوا سر نورشان کار هر روزشان بود.ماه می گفت: نور من قشنگ تر است ولی خورشید می گفت: نور من بهتر است چون روز را روشن می کند و نور تو در شب است که همه خواب هستند و به درد مردم نمی خورد، تازه تو نور خودت را از من می گیری.ماه گفت: اصلا از این به بعد من، هم شب ها می تابم و هم روزها.خورشید این را نمی خواست ولی ماه او را به زور کنار زد و شب و روز خودش تابید.یک روز که ماه در حال تابیدن بود دید که مردم خیلی عصبانی هستند و خیلی زود فهمید که کار اشتباهی کرده او شنید که مردم می گفتند: اه چه نور کمی! وای چه اوضاعی! این طور که نمی شه.در همین موقع خورشید از راه رسید و دید که مردم چگونه با خشم داد و فریاد می زنند.

دید که گل ها به خاطر نور کم پژمرده شده اند، همه جا تاریک و زندگی مردم خراب شده است.این بود که به ماه گفت: تو دیگه باید بروی، از این به بعد فقط خودم می تابم و او را کنار زد.بعد از چند روز خورشید دید که مردم از دست او هم شاکی هستند و اتفاق هایی که نباید می افتاد، افتاده بود.یکی می گفت: واه پختم از گرما و دیگری می گفت: چه قدر نور زیاد است، اصلا نمی شود استراحت کرد.خلاصه پس از این اتفاق ها آن ها فکر کردند که چاره کار این است که هر کس سر جای خودش بتابد و فهمیدند که در این دنیای بزرگ خداوند هرمخلوقی را برای کاری آفریده است.

مودی