پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گفتاری در باب فرهنگ ایرانی


گفتاری در باب فرهنگ ایرانی

مطالعات فرهنگی, کنش پژوهشی است که عمدتاً از سوی روشنفکران سوسیالیست مورد توجه قرار گرفته است فی الواقع آنان با مشاهده استیلای تئوریکِ لیبرالیسم در جهان امروز, به صرافت افتاده اند تا از منظری فرهنگی به تبیین انگاره های سوسیالیستی خود دست یازند

۱) مطالعات فرهنگی، کنش پژوهشی است که عمدتاً از سوی روشنفکران سوسیالیست مورد توجه قرار گرفته است. فی‌الواقع آنان با مشاهده استیلای تئوریکِ لیبرالیسم در جهان امروز، به صرافت افتاده‌اند تا از منظری فرهنگی به تبیین انگاره‌های سوسیالیستی خود دست یازند.

اسلاوی ژیژک، فرانسیس مولهرن ـ اعجاز احمد، آلن بدیو، و چند روشنفکر وطنی چون مراد فرهادپور و امید مهرگان، از این دسته‌اند. در همین باب شالکة اصلی نقد فرهنگی سوسیالیستی، نظریه انتقادی و آراء آدورنو و هورکایمر است. دو روشنفکر ضد فاشیست و سوسیالیست مشرب که با طرح «دیالکتیکِ روشنگری» کوشیدند از منظری فراتر از حدِ صرفِ نقدِ فجایع قرن بیستم و عقلانی کردن طبیعت درون و بیرون،‌ به طرح این موضوع بپردازند که چرا نوع بشر به عوض پا نهادن به وضعیتی حقیقتاً انسانی در نوع جدیدی از توحش غرق می‌شود!

آنها در کتاب دیالکتیک روشنگری و در بخشی با عنوان صنعتِ فرهنگ سازی می‌گویند: «بطلانِ این نظریة جامعه شناختی که از دست دادن نهاد عینی دین و اضمحلال آخرین بقایای دوران ماقبل سرمایه‌داری، به همراه تفکیک یا تخصصی شدن تکنیکی و اجتماعی، نهایتاً به بروز آشوب فرهنگی شده است، همه جا و همه روزه اثبات می‌شود. اینک فرهنگ «یکسانی» را به همه چیز سرایت می‌دهد، فیلم، رادیو، مجلات جملگی نظامی را شکل می‌بخشند. هر شاخة فرهنگ، در خود یک دست و همگی نیز با هم یکدست و یکنواخت‌اند.» (دیالکتیک روشنگری ص ۲۰۹)

۲) لیبرالیسم، با تأکید بر نکاتی چون «فردگرایی» و «هویت فردیِ منفصل از اراده جمعیِ توتالیتر»، فرهنگ را بیش از پیش، به گونه‌ای واجدِ اصل همگانی شدن فردیت‌ها جلوه داده است. در یک اصل تئوریکِ طبیعی، لیبرالیسم برخلاف سوسیالیسم، همواره بر عدم دخالت «قدرت سیاسی»‌در عرصه فرهنگ تأکید کرده است. همین عدم دخالت قدرت سیاسی، فردیت‌های متباینی را شکل می‌دهند، فردیت‌هایی که خصوصی‌اند و هنگامی که در عرصه عمومی پای می‌گذارند از «عمومیت فرهنگِ غالب» متأثر شده و یکسان جلوه می‌کنند. اما این یکسانی را برخلاف نظر، آدورنو و هورکایمر، نمی‌توان »فریبِ توده‌ای» نام نهاد. یکسانی از آنجا نشأت گرفته است،‌که نیازهای یکسانی ایجاد شده است. البته خود آنها نیز به گونه‌ای گذرا به این امر توجه نشان می‌دهند:

«طرف‌هایی که نفعی در این قضیه دارند مایل‌اند صنعتِ فرهنگ سازی را به صورتی تکنولوژیک توضیح دهند، طبق استدلال آنان، ملیون‌ها مشارکِ این صنعت طالب فرآیندهای باز تولید‌اند، فرآیندهایی که به ناگزیر متضمن آنند که در مواردی بی‌شمار، نیازهایِ یکسان توسط کاربرِ محصولات استاندارد ارضا شوند. تقابلِ تکنیکی میان شمارِ معدود مراکز تولید و کانون‌های وسیعاً پراکندة مصرف، مستلزم سازماندهی و برنامه‌ریزی از سوی مدیرانِ ناظر است»

اما چرا نیازهایِ یکسان برای مصرف کالای فرهنگی ایجاد شده است؟ موقعیت اجتماعی و ناخودآگاه سیاسیِ شهروندان، مشحون از تمنیات فردی و اجتماعی است که متضمن کنش یکسان در یک مسیر یکسان است. زیست مدرن ایجاب کرده و می‌کند، که عرصه عمومی جولانگاه یک پرنسیبِ بنیادین باشد و آن «طلب حق سیاسی ـ اجتماعی» است. از بعد اجتماعی «حق» شهروندان است که خدمات داشته باشند و به آنها یک «امنیت اجتماعی» اعطا شود. این «حق» نیازهای یکسانی را موجب می‌شود که بر خصایص فرهنگی تأثیر می‌گذارد. بنابراین هنگامی که کالای فرهنگی تولید می‌شود، باید از سوی همین فرهنگ پشتیبانی شود تا مصرف آن با مخاطره مواجه نگردد.

۳) در ایران و در روزگاری که فرهنگ بدل به ابزار مشمئز کننده قدرت مداران برای استحصال منابع قدرت سیاسی شده است. چگونه می‌توان از مصرف فرهنگی سخن گفت؟ مادر روزگاری زیست می‌کنیم که در آن فرهنگ، نه تنها کلیتیِ رنگ باخته است، بلکه حتی گزاره عامیانه «با فرهنگ بودن» هم به طنزی اجتماعی بدل شده است.

فرهنگ در ایران، جدای صبغه تاریخی و والای آن که در دوران معاصر صرفاً به «خاطره» بدل شده است، رونمایی است که زیربنای مشخصی ندارد. فرهنگ ایرانی معاصر، ملغمه‌ای است از اصول اسطوره‌ایی ماوراء ارتجاعی که در آن مجوز، سرکوب، لگدمال کردن حقوق مدنی ـ سیاسی، منع تفکر و سلبی گرایی به راحتی صادر می‌شود.

فرهنگ ایرانی معاصر، در مفهوم کلی فرهنگ که شامل عقاید، آداب و رسوم و ارزش‌ها می‌شود،‌ مزبلة متعفنی از طردِ هرگونه دگراندیشی است.

هنگامی که لیبرالیسمِ اجتماعی، نه به دست قدرت سیاسی، بلکه به یمن کج اندیشی، ایرانیان به حاشیه رانده شده است و توتالیتاریسمِ اجتماعی به جای آن یکه تازی می‌کند، وقتی که مفهوم «فرهنگ اجتماعی»‌ درایران بدل به موضوعی فاقد هرگونه پشتوانة تئوریک شده؛ مصرف فرهنگی، مصرف دلبخواهی و تصنعی است. در جامعه توده‌وار و قبیله‌ای ایران، مصرف کالای فرهنگی، دلیلِ مشخصِ اجتماعی ندارد. چون مدنی شدن روابط اجتماعی و از همه مهم‌تر عرصه عمومی، پروسه‌ایِ عقیم وابتر بوده است.

۴) «نقدِ فرهنگی» در ایران گناهی نابخشودنی‌تر از «نقدِ سیاسی» است. هنگامی که «امرِ روزمرة ‌سیاسی» نقد می‌شود، سیاستمداران، ‌با پاسخ‌های «سیاسی» سر و ته قضیه را به هم آورند، اما نقد فرهنگی از آنجا که «فرهنگِ سیاسی» را نشانه رفته است،‌ قابل تحمل نیست. نسبت سیاست و فرهنگ در ایران، نسبت شاگرد و معلم است. اگر چهره سیاستِ وطنی کریه می‌نماید، از آنجاست که فرهنگ کریه المنظری به حمایت او برخاسته است. فرهنگی که پایه‌های ضد متافیزیکی آن «برعکس آنچه جلوه داده می‌شود» راه را برهر گونه اصلاح او بسته است.

سیاستِ فرهنگِ سیاسی در ایران، به مثابه آنچه که دورکیم در باب وضعیت ذهنی یک مؤمن به دین توتمیک گفته است، متضمن سرکوب «دگراندیشی» است. هنگامی که انگاره‌های ضد توتالیتر دین توحیدی در ایران توسط زعمای فرهنگی به ابزار توتالیتاریسم بدل می‌شود و ایرانیان نیز چنان شاگرد ترسوی مکتب‌خانه، با راحتی خیال آن می‌پذیرند، توتم و بت ساخته دست زعمای فرهنگ،‌ شاخص فرهنگ و کالای فرهنگی می‌شود.این کالا چنان با ولع از سوی جامعه مصرف می‌شود که باورکردنی نیست. اما باور کردن «امر واقع» همان اصل زیربنایی روشنفکری است که باید به آن التزام داشت. باور کردن نه باور داشتن.

آنچه که خواندید بخشی از مقدمه کتاب «مصرف فرهنگی به مثابه تمامیت فرهنگ»به قلم نگارنده است که به زودی منتشر خواهد شد.

سجاد نوروزی

http://iransociety.blogfa.com