سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
نابرابری جهانی
● نابرابریها به آن بزرگی نیست
گری بکر
گزارش سازمان ملل درباره نابرابری جهانی ثروت (منتشره در اداره امور اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل، «گزارش بررسی اقتصادی و اجتماعی جهانی، واگرایی رشد و توسعه» (۲۰۰۶))پوشش خبری گستردهای پیدا کرد. (این مطلب در سال ۲۰۰۶ نوشته شده است).
این گزارش نتیجه میگیرد که ۲ درصد ثروتمندترین بزرگسالان جهان، مالک نصف داراییهای جهان هستند که توزیع کاملا یکسویه ثروتهای جهانی را به روشنی نشان میدهد، اما وقتی موضوع را در بستر واقعی آن بررسی کرده و نابرابری ثروت را به نحو مناسبی تعریف میکنیم، این نابرابری تقریبا به آن بزرگی که گزارش نشان میدهد نیست. نابرابری ثروت در جهان تقریبا بیهیچ تردیدی طی زمان کمتر شده است و آنطور که برخی رسانهها گزارش کردهاند بزرگتر نشده است.
گزارش سازمان ملل را گروهی از اقتصاددانان واقعا خوب تهیه کردهاند و وظیفهای شایسته ستایش برای کاری که تلاش میکردند انجام دادند.
آنها توزیع جهانی داراییهای فیزیکی و مالی را به قیمتهای سال ۲۰۰۰ که بدهی از آن کسر شده است، اندازهگیری کردند- این را معمولا ارزش ویژه یا خالص مینامند. نویسندگان توانستند دادههای ثروت مستقیم را برای کشورهایی به دست آورند که بیش از نصف جمعیت جهان و سهم حتی بیشتری از ثروت جهان را در اختیار دارند و ثروت کشورهایی که دادههایشان موجود نیست را استنتاج کردند. نتایج آنها نشان میدهد که هم نابرابری چشمگیر در داراییها و هم کشیدگی در بخش بالایی توزیع داراییها- که در اصطلاح آماری چولگی نامیده میشود- وجود دارد. این گزارش البته تلاشی نکرده است تا نشان دهد چه اتفاقی برای نابرابری جهانی طی زمان افتاده است اگر چه برخی گزارشهای رسانهها میگوید که طبق این گزارش، میزان نابرابری در دهههای اخیر به شدت افزایش یافته است.
نابرابری جهانی ثروت تا حد زیادی به واسطه نابرابری بین ملتها تعیین میشود. دادههای جامع در اینباره که چه اتفاقی برای توزیع داراییها در جهان طی زمان افتاده است در دسترس نیست، اما دادههای درآمدی نشان میدهد که نابرابری درآمدی جهان از ۱۹۸۰ به این سو کاهش محسوسی یافته است و نه اینکه افزایش یافته باشد. این عمدتا (اما به هیچوجه تمام علت نیست) به علت نرخ رشد چشمگیر درآمد در دو ملت کاملا فقیر چین و هند بوده است که حدود ۳۷ درصد جمعیت جهان را تشکیل میدهند. بررسیها همچنین نشان میدهد که طی بیست و پنج سال گذشته هم تعداد و هم نسبت جمعیت جهان که با درآمد روزانه ۱ دلار یا ۲ دلار زندگی میکنند به شدت کاهش یافته است که دوباره بخشی از آن به علت رشد اقتصادی چین و هند بوده است.
درآمد حاصل از کار و تلاش و نه درآمد ناشی از سرمایه فیزیکی یا مالی، عامل اصلی و تعیین کننده درآمد برای اکثریت وسیع اشخاص در بین کشورهای ثروتمند و نیز فقیر جهان هستند. به عبارت دیگر، سرمایه انسانی و نه داراییهای فیزیکی و مالی، مهمترین شکل نگهداشت ثروت مردم هستند. میزان سرمایه انسانی با تحصیلات، آموزش، تغذیه و سایر شکلهای سرمایهگذاری در تندرستی تعیین میشود. ثروت سرمایه انسانی که عایدیهای افراد را تعیین میکند حدود سه برابر بیشتر از ثروت به شکل همه نوع داراییهای فیزیکی است. چنین ثروتی در قالب سرمایه انسانی به صورت برابرتری توزیع شده است و توزیع آن نسبت به توزیع داراییها سوگیری بسیار کمتری دارد.
حتی درآمدهای پولی و حاصل تلاش شخصی، سهم تندرستتر بودن به درآمد «واقعی» مردم را در نظر نمیگیرند درحالیکه منظور از درآمد واقعی، درآمدهایی است که بهزیستی ایجاد میکند. نابرابری جهانی تندرستی بین کشورها از ۱۹۶۰ به این سو به شدت کاهش یافته است. با امید به زندگی در سنین مختلف اندازهگیری میشود، اگر چه شیوع ایدز در آفریقا باعث شد تا پیشرفتهای حاصله در امید به زندگی پس از ۱۹۷۰ در آن قاره تا حد زیادی از بین برود. نابرابری درآمد «کامل» بین کشورها با سرعت بیشتری نسبت به نابرابری در تولید ناخالص داخلی سرانه از ۱۹۶۰ به بعد کاهش یافته است. رشد درآمد کامل را به صورت حاصل جمع رشد تولید ناخالص داخلی به علاوه ارزشی که افراد در کشورهای مختلف برای بهبود در امید به زندگی خود قائل هستند تعریف میکنیم- برای تعاریف و نتایج مختلف درباره نابرابری جهانی، به مقاله بکر، فیلیپسن و سوارس در نشریه امریکن اکونومیک رویو، مارس ۲۰۰۵ نگاه کنید.
نابرابری درآمد درون کشورها مثل آمریکا و بسیاری از دیگر کشورها حقیقتا از ۱۹۸۰ به این سو رشد زیادی کرده است که بخشی از علت آن، بازدههای بسیار بیشتر تحصیلات و سایر سرمایههای انسانی و بخش دیگر آن به رشد تقریبا مرتبط در درآمد دهک بالایی جامعه مربوط است که پوسنر بحث میکند. این گسترش یافتن نابرابری ظاهرا تا حد زیادی به علت پیشرفت فناوری و سایر تغییرات مثل جهانی شدن بوده است که بازده اشخاص دارای تحصیلات بیشتر و سایر سرمایههای انسانی شامل تواناییهای پیشرفته را افزایش داده است؛ اما میزان نابرابری در امید به زندگی درون اکثر کشورهای پیشرفته، در نتیجه دسترسی برابرتر به مراقبتهای بهداشتی و تندرستی کاهش یافته است- که در آمریکا عمدتا به علت رشد برنامههای مراقبت پزشکی و کمک پزشکی از ۱۹۷۰ به بعد بوده است؛ بنابراین در حالی که نابرابری درآمد کل احتمالا همچنان رشد میکند و شاید رشد شدیدتری بکند، نسبت به نابرابری در عایدات حاصل از کار و درآمد داراییها بسیار کندتر رشد کرده است.
بحث من نباید به گونهای فهمیده شود که یک آسوده خیالی درباره نابرابری موجود درون کشورها مثل آمریکا یا بین کشورها ایجاد کند. برای مثال آمریکا باید تحرک بیشتری بکند تا راهی برای جوانان توانمند از خانوادههای با پیشینه محرومیتدار پیدا شود که دبیرستان را تمام کنند و وارد دانشکده شوند- بیست و پنج سال گذشته برای اشخاصی که تحصیلات پایینی داشتند ویرانگر بوده است. این مشکل آسان حل نمیشود، اما برنامههای «امتیاز دادن» و پرداختهای انتقالی مرتبط با دوران کودکی ظاهرا اثربخش بوده است، همچنین از رقابت بیشتر بین مدارس پشتیبانی میکنم. برخلاف پوسنر، من از مالیات بر املاک حمایت نمیکنم چون که درآمد مالیاتی اندکی نسبت به هزینههای زیاد مربوط به قانونا فرار کردن از این مالیات- از طریق تشکیل تراستها و مثل آن- و نیز با فرار غیرقانونی از این مالیات ایجاد میکند (بحث مفصلتر از مالیات بر املاک را در پست دیگر ما ببینید.)
سایر کشورهای فقیرتر باید از نمونه چین و هند پیروی کرده و اقتصادهای خود را به روی رقابت و تجارت جهانی باز کنند، به طوری که آنها هرچه سریعتر بتوانند رشد کنند. به همین ترتیب کشورهای ثروتمند باید محدودیتهای وضع شده بر واردات کالاهای تولیدی کشورهای در حال توسعه و کشورهایی که میخواهند توسعه پیدا کنند را بردارند.
نتیجهگیری بحث اینکه، ارزش به خاطر آوردن دارد که نابرابری جهانی درآمدهای «واقعی» طی بیست و پنج سال گذشته به مقدار زیادی کاهش و نه افزایش یافته است. کار بیشتری میتوان انجام داد تا فرصتهای درون و بین ملتها برابرسازی شود، در عین حال که نابخردانه است توجه را عمدتا بر نابرابری در داراییها متمرکز سازیم. این یک عنصر از نابرابری است؛ اما به هیچ وجه عامل تعیین کننده اصلی نابرابری در بهزیستی نیست.
● آیا باید نگران افزایش نابرابری درآمد و ثروت باشیم؟
ریچارد پوسنر
نابرابری اقتصادی در آمریکا و در سایر کشورهای توسعه یافته رو به افزایش است و همچنین در کشورهای به سرعت در حال توسعه که شاخصترینشان چین و هند هستند در حال افزایش است. بکر و من مدتی قبل درباره نابرابری اقتصادی نوشتیم؛ اما نشانههایی وجود دارد که نابرابری در دهک بالایی توزیع درآمد رو به افزایش گذاشته است که شایسته توجه بیشتری است و بکر در نظر خود به گزارش اخیر نابرابری درآمد جهان توجه کرده است. گزارشهای اخیر در رسانهها مستنداتی از این نابرابریها ارائه میدهند، از قبیل بازدههای چشمگیر برای مدیران صندوقهای سرمایهگذاری، سرمایهگذاران شرکتهای سهامی خاص و سایر کارشناسان مالی، حقوق نجومی مدیران عامل، بازده هنگفت کارآفرینان نرمافزار، هجوم وکلا و پزشکان به وال استریت، بنگاه حقوقی که پاداشهای ۲۰۰ هزار دلاری به کسانی میدهد که منشی دادگاه عالی بودهاند، هدایای نیکوکارانه هنگفت (حالا دیگر ۱۰۰ میلیون کمک و هدیه فارغالتحصیلان به دانشگاه و دانشکده محل تحصیل غیرعادی دیده نمیشود) و افزایش تقاضا برای محصولاتی که فقط آدمهای خیلی پولدار میخرند از قبیل هواپیماهای مسافربری بزرگی که با صرف هزینه زیاد به هواپیمای خصوصی تبدیل میشود، خانههای ۴۰ میلیون دلاری، تابلوهای نقاشی که دهها میلیون دلار قیمت میخورد و خودروهایی چند صد هزار دلاری. در آمریکا اکنون تقریبا هشتصد میلیاردر و تعداد بیشماری میلیونر وجود دارد و یکی از هر پانصد خانوار آمریکایی درآمد سالانه حداقل یک میلیون دلاری دارد.
اینک میخواهیم فقط به محدوده بالای توزیع درآمد نگاه کنیم. به این معنا که تمام توزیع درآمد را بررسی نکرده و فقر را نیز کنار میگذاریم. با تمرکز متداول به درآمدها برحسب بیستک، تغییر اندکی در سالهای اخیر مشاهده میشود، اما از ۱۹۸۰ به این سو، درصد درآمد کل شخصی که به ۱ درصد بالایی سرپرست خانوار میرسد از ۸ درصد به ۱۶ درصد افزایش یافته است. این همان نوک توزیع درآمد است که من به آن توجه خواهم کرد.
علتها و نیز معلولهای این روند درآمدی (و البته ثروت) بالاترین بخش توزیع درآمد چه هستند؟ یکی از علل آن به کاهش نرخهای مالیات نهایی مربوط است، چون نرخ بالای مالیات نهایی جلوی ریسکپذیری را میگیرد. دو فرد را در نظر بگیرید: یکی کارگر حقوق بگیر با درآمد ثابت سالانه ۱۰۰ هزار دلار که امنیت شغلی خوبی دارد و دیگری یک کارآفرین با ۱۰ درصد شانس به دست آوردن ۱ میلیون دلار در یک سال معین و ۹۰ درصد شانس که هیچ چیز در آن سال بهدست نیاورد. میانگین درآمد سالانه آنها یکسان است؛ اما مالیات کاملا تصاعدی باعث خواهد شد تا درآمد پس از مالیات مورد انتظار کارآفرین بسیار کمتر از درآمد مربوط به کارگر حقوقبگیر شود. بیشتر کسانی که در بالای نردبان توزیع درآمد قرار دارند، آدمهای ریسکپذیری هستند که شانس به آنها رو کرده است و ثروتمند شدند؛ ریسکپذیرهای بداقبال به قسمتهای پایینتر توزیع درآمد سقوط میکنند. در آمارهای گزارش شده، آدمهای ثروتمند به عنوان یک طبقه دیده میشوند که نسبتا ثروتمندتر شدهاند.
اگر چه نرخهای مالیات بر درآمد نهایی بر ثروتمندان در سالهای اخیر کاهش چندانی نیافته است؛ اما کاهش نرخ مالیات بر درآمد از سال ۲۰۰۱ به نفع ثروتمندان عمل کرده است.
عامل مهمتر دیگر در جهش ثروت اخیر، بازده رو به رشد در ضریب هوشی بوده است؛ موفقیت درخشان در حوزههای کاملا پیچیدهای از قبیل فایناس و نرمافزار، همبستگی زیادی با سطح بالای هوش دارد و افزایش اندازه بازارها در نتیجه افزایش تجارت بینالملل، بازدههای بیشتری عاید نوآوریهای موفقیتآمیز میکند.
من به اثرات افزایش درآمد ثروتمندان علاقهمندتر هستم- اگر چه کسی شاید بپرسد: آیا هیچ اثری، به غیر از اینهایی که کاملا خوب هستند هم وجود دارد؟ با اینکه مالیات بر درآمد فدرال، بیشتر حالت تناسبی دارد تا تصاعدی (در عین حال هنوز تا حدودی تصاعدی است چون میانگین نرخ مالیات برای ۱ درصد بالایی سرپرستان خانوار ۲۴ درصد است که تقریبا دو برابر این نرخ برای همه مالیاتدهندگان فدرال است،) هر اندازه توزیع درآمد سوگیری بیشتری داشته باشد نسبت مالیاتی که ثروتمندان میپردازند بیشتر خواهد شد. و در واقع ۱ درصد بالایی سرپرستان خانوار بیش از یک سوم تمام مالیات بر درآمد فدرال را در حال حاضر میپردازند که یک نوع احسان و موهبت برای بقیه جامعه است. آدمهای بسیار ثروتمندی که حامی کارهای هنری هستند، منابع مالی برای سرمایهگذاریهای پر ریسک فراهم میکنند (و واقعا هنر یکی از این سرمایهگذاریهای خطرپذیر است) و پول در امور نیکوکاری خرج میکنند و سایر آمریکاییها حسادت بسیار کمی نسبت به ثروتمندان دارند که یکی از دلایل آن اثر «فروبارشی» است؛ یعنی منافعی که از ثروتمندان نصیب طبقات پایینتر جامعه میشود و اثر خیلی واقعی است. بخشی از این اثر به خاطر فعالیتهای نیکوکاری است ولی بیشتر آن از «مازاد مصرفکننده» هنگفت از محصولاتی از قبیل ویندوز مایکروسافت ایجاد میشود که ناشی از فکر و ابتکار اشخاصی است که اکنون میلیاردر هستند.
یک دلیل دیگر حسادت نداشتن به ثروتمندان به این واقعیت مربوط میشود که با توجه به نزولی بودن مطلوبیت نهایی درآمد، افزایش درآمد در سطوح پایینتر سلسله مراتب درآمدی، رفاه شخصی را بیشتر از افزایش درآمد در سطوح بالاتر افزایش میدهد. علاوه بر این، ثروت واقعی تابعی از بهبود کیفیت و تنوع محصولات و خدمات است و این بهبودیها به همه طبقات جمعیتی نفع میرساند.
با همه اینها که گفته شد نباید تصور شود که وجود قشری از آدمهای خیلی خیلی ثروتمند در مجموع چیز خوبی است. سه پیامد بالقوه بدی که این آدمهای ثروتمند میتوانند برای جامعه ما داشته باشند عبارتند از:
۱) وجود بازده مالی خیلی زیاد برای بهره هوشی، آدمهای با بهره هوشی بالا را از ورود به مشاغل و حرفههایی که بازده اجتماعی آنها بسیار بیشتر از بازده خصوصی است مثل خدمات دولتی، علوم پایه و آموزش منصرف میکند. اینک به نظر میرسد کیفیت هر دو خدمات کشوری دولتی و مدارس عمومی در حال کاهش است.
۲) فعالیتهای نیکوکارانه گستردهای که به سمت خارج از کشور هدایت میشود احتمال دارد با سیاست خارجی منسجم کشور تداخل کرده و مشکل ایجاد کند. فعالیتهای عمده نیکوکاری مثل بنیاد گیتس تصمیمات مخارجی خود را با اهداف ملی آمریکا هماهنگ نمیکنند.
۳) ثروت شخصی عظیم میتواند نقش نامتناسبی در رقابتهای سیاسی ایفا کند. نامزد انتخاباتی که ثروت شخصی بالایی دارد برتری بسیار زیادی نسبت به بقیه پیدا میکند، اما حتی به شخص ثروتمندی که نمیخواهد نامزد شود نیز اجازه میدهد تا نفوذ و کنترل بر نامزدها و سیاستها اعمال نماید مثل مورد ریچارد ملون اسکایف. این واقعیت که یک شخص سفتهباز و دلال سهام بسیار باهوشی بوده است، دلیل و تضمینی نمیدهد که بینش یا فهم سیاسی بالایی داشته باشد؛ و این واقعیت که شخصی ثروت عظیمی را به ارث برده است مثل اسکایف، تضمینی به ما نمیدهد که توانایی هر نوع کاری را داشته باشد. اما مهمتر اینکه خرج پولهای هنگفت در مبارزات انتخاباتی توسط ثروتمندان، نامزدهای غیرثروتمند را مجبور میسازد تا زمان و کوشش بیشتری را صرف جمعآوری پول و اعانه کنند که مشاغل سیاسی را برای اشخاص غیرثروتمند کمجاذبهتر میسازد و سیاستمدارانی که ثروت ندارند آگاهی و شناخت کمتری درباره موضوعات سیاسی پیدا میکنند و به گروههای ذینفع برای حمایت مالی وابستهتر میشوند نسبت به شرایطی که مخارج انتخاباتی کمتر میبود.
آیا این پیامدها به حدی جدی هستند که نیاز به اقدامات اصلاحی و ترمیمی باشد؟ من این طور فکر نمیکنم به استثنای اینکه آنها زمینهها و دلایلی در اختیار ما میگذارند تا بخواهیم مالیات بر املاک را حفظ کرده یا حتی تقویت کنیم. اثرات ضد انگیزشی مالیاتستانی از املاک و مستغلات بسیار کمتر از اثرات ضدانگیزشی مالیاتستانی از درآمدها هستند.
مترجم: دکتر جعفر خیرخواهان
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف انتخابات رئیس جمهور
تهران قوه قضاییه شهرداری تهران قتل هواشناسی سازمان هواشناسی سیاست اربعین تب دنگی پلیس پشه آئدس وزارت بهداشت
خودرو حقوق بازنشستگان واردات خودرو قیمت خودرو قیمت دلار ایران خودرو بازار خودرو سایپا قیمت طلا برق مالیات بازنشستگان
سعید راد سینمای ایران فضای مجازی دفاع مقدس سینما درگذشت تلویزیون بازیگر عاشورا کربلا محرم تئاتر
فناوری دانشگاه دانش بنیان حوزه علمیه شرکت دانش بنیان دانشگاه تهران سازمان امور دانشجویان
رژیم صهیونیستی جو بایدن غزه دونالد ترامپ کامالا هریس روسیه یمن اسرائیل فلسطین آمریکا ترامپ چین
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نقل و انتقالات باشگاه پرسپولیس نقل و انتقالات لیگ برتر المپیک 2024 پاریس سپاهان لیگ برتر ایران باشگاه استقلال المپیک
فیلترینگ تبلیغات همستر کامبت ایلان ماسک سامسونگ بیماری سرعت اینترنت آیفون شرکت های دانش بنیان مایکروسافت گوگل تلفن همراه
فشار خون رژیم غذایی دیابت سرطان ویتامین بارداری استرس افسردگی سازمان نظام پزشکی طول عمر