سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

روسیه ظهور, سقوط, احیا


نبرد نفس گیر میان نظام سوسیالیستی با نظام كاپیتالیستی سرانجام بر فروپاشی بلوك شرق و اتحاد جماهیر شوروی منجر شد اگرچه ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری فدراسیون روسیه در روزهای اخیر از بازگشت به دوران عظمت روسیه سخن به میان آورده است, اما تحولات پرشتاب جهانی نشان می دهد كه شرایط كنونی روسیه با دوران عظمت گذشته آن فاصله زیادی پیدا كرده است

هنگامی كه در ۱۵ فوریه ۱۹۸۹ آخرین سرباز روس از قلب كوهستانهای افغانستان خارج می شد، حاكمان كاخ كرملین هرگز تصور نمی كردند كه این عقب نشینی سرآغاز عقب نشینی های بعدی از قلب اروپا و سپس از عمق خاك اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی باشد. ۱۵ سال در دل تاریخ مدت زمان طولانی نیست كه یك كشور از جایگاه ابرقدرتی به یك كشور درجه دو در تحولات بین المللی تبدیل شود. روسیه اكنون در چنین جایگاهی قرار گرفته است. نبرد نفس گیر میان نظام سوسیالیستی با نظام كاپیتالیستی سرانجام بر فروپاشی بلوك شرق و اتحاد جماهیر شوروی منجر شد. اگرچه ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری فدراسیون روسیه در روزهای اخیر از بازگشت به دوران عظمت روسیه سخن به میان آورده است، اما تحولات پرشتاب جهانی نشان می دهد كه شرایط كنونی روسیه با دوران عظمت گذشته آن فاصله زیادی پیدا كرده است. كابوس نازیسم به ظهور دو ابرقدرت یكی در غرب و یكی در شرق انجامید. در حالیكه سرتاسر خاك اروپا لشگركشی های آدلف هیتلر به تلی از خاكستر تبدیل شده بود، ایالات متحده آمریكا در آن سوی اقیانوس آتلانتیك به یك ابرقدرت تمام عیار تبدیل شد. در شرق این جایگاه به اتحاد شوروی تعلق گرفت كه به رغم تحمل سنگین ترین خسارات جنگی، بدلیل وسعت فراوان و عزم و اراده رهبری خود توانست بخش وسیعی از اروپا را در كنترل خود درآورد. از فردای پایان جنگ جهانی دوم، جنگ سرد میان دو ابر قدرت غرب و شرق آغاز شد. در سالهای آغازین این جنگ، روس ها گام به گام سنگرهای جدیدی را در جهان فتح كردند. شعارهای ایدئولوژیك كمونیست ها در پناه قدرت ویرانگر ارتش سرخ موجب شده بود كه برخی از كشورهای جهان سوم یا داوطلبانه و یا با زور ارتش سرخ به جرگه بلوك شرق ملحق شوند. كره شمالی، چین، ویتنام شمالی، یمن شمالی، كوبا، اتیوپی از جمله كشورهایی بودند كه مسیر اتحاد با ابرقدرت شرق را برگزیدند. در این مدت دو جنگ كره و ویتنام به نیابت دو ابرقدرت شرق و غرب به وقوع پیوست كه در اولی ابرقدرت غرب و در دومی ابرقدرت شرق به پیروزی دست یافتند. احداث دیوار برلین و استقرار موشك های روسی در كوبا در نتیجه دوران جنگ سرد، جهان را در آستانه جنگ هسته ای قرار داد. اما از زمانی كه رقابت های منطقه ای میان آمریكا و شوروی از حوزه های پیرامونی به مناطق حساسی نظیر قلب اروپا و آمریكای لاتین رسید، دو قدرت مصلحت را در تنش زدایی دیدند و از شدت خصومت ها كاستند. لئونید برژینف و ریچارد نیكسون سنگ بنای تنش زدایی را در اوایل دهه ۱۹۷۰ گذاشتند. رئیس جمهوری وقت ایالات متحده با سفر به مسكو و پكن به توافقات استراتژیك با دو غول كمونیسم دست یافت. ماحصل این دیدارها، پایان جنگ ویتنام بود كه ۵۷ هزار كشته را به جامعه آمریكا تحمیل كرد. با واگذاری ویتنام جنوبی به كمونیست های ویت كنگ، شوروی به یكی از پیروزی های درخشان خود در رویارویی با كاپیتالیست ها دست یافت. تنها ۶ سال پس از آن كشور دیگری در آسیا به آغوش روس ها غلطید. اشغال افغانستان در سال ۱۹۷۹ در شرایطی به وقوع پیوست كه ایالات متحده در یكی از ضعیف ترین دوران سیاست خارجی خود بعد از پایان جنگ جهانی دوم قرار داشت. ایران به عنوان عمده ترین متحد سیاسی _ نظامی آمریكا در منطقه خلیج فارس دستخوش یك انقلاب ضد آمریكایی قرار گرفته بود و دكترین حمایت از حقوق بشر جیمی كارتر، سیاست خارجی واشنگتن را در آچمز سیاسی قرار داده بود. با استفاده از این موقعیت، ارتش سرخ با اشغال افغانستان، فاصله خود را با آب های گرم و پرانرژی خلیج فارس ۵۰۰ كیلومتر كاهش داد. از ابتدای دهه ۱۹۷۰ عراق به سرعت به سوی اتحاد با شوروی گام برمی داشت. این در حالی بود كه سوریه و مصر بیش از آن در حوزه نفوذ مسكو قرار گرفته بودند. در آفریقا نیز كشورهای رهایی یافته از استعمار اروپائیان، راه نجات از فقر و گرسنگی را نظام سوسیالیستی به رهبری اتحاد شوروی می جستند. به هر حال تا اواسط دهه ،۱۹۸۰ ۴۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، امپراتوری سرخ در سر تا سر جهان گسترش یافته بود. از یكسو كره شمالی، سیاست های اتحاد شوروی را در شرق آسیا نمایندگی می كرد و از سوی دیگر فیدل كاسترو در ۸۰ مایلی سواحل جنوبی ایالات متحده به حكومت ضد آمریكایی خود ادامه می داد. در خاورمیانه افغانستان و عراق در اختیار مسكو بود و سوریه و جمهوری دموكراتیك یمن جنبش سوسیالیستی را در جهان عرب هدایت می كردند. قاره اروپا همچنان به حیات تقسیم شده خود میان دو پیمان نظامی آتلانتیك شمالی _ ناتو و پیمان ورشو ادامه می داد. اگرچه در این امپراتوری برخی اعضای ناسازگار نظیر آلبانی، یوگسلاوی، ویتنام و البته چین حضور داشتند، اما بلوك شرق در پایان دهه ۱۹۷۰ به گونه ای گسترش یافته بود كه هر لحظه امكان سقوط پایتخت های اروپایی و یا آسیایی بدست ارتش سرخ و یا هواداران احزاب كمونیست احساس می شد. روند تاریخ با انتخاب میخائیل گورباچف به دبیر كلی حزب كمونیست اتحاد جماهیر شوروی تغییر كرد. ابتدا جایگزینی این كمونیست جوان به جای دایناسورهای حزب چندان مورد توجه محافل غربی قرار نگرفت. اما هنگامی كه از دل پروستریكا و گلاسنوست، دكترین جدید سیاست خارجی شوروی بیرون آمد، همه توجهات به سوی مسكو معطوف شد. گورباچف در اجلاس سران آمریكا و شوروی در ریكیاویك چهره جدیدی را از ابرقدرت شرق به تصویر كشید. هدف رهبر جدید شوروی، بازسازی قدرت این كشور در عرضه نظام بین الملل بر پایه توان اقتصادی و اعتبار سیاسی و نه سرنیزه ارتش سرخ بود. به همین دلیل خروج شوروی از مسائل مناقشه برانگیز با غرب در دستور كار كادر رهبری اتحاد شوروی قرار گرفت. از سال ۱۹۷۸ تغییرات آغاز شد. كشورهای اروپایی شرقی به تدریج آزادسازی فضای سیاسی را در پیش گرفتند. با سقوط دولت های تحت الحمایه شوروی در اروپای شرقی، دیوار برلین به عنوان سمبل جنگ سرد و رویارویی دو ابرقدرت فرو ریخت. همزمان با آن، گورباچف در اقدامی نفس گیر خروج ارتش سرخ از افغانستان را اعلام كرد. تا ۲ سال پس از آن، اغلب كشورهای عضو بلوك شرق از كنترل مستقیم مسكو خارج شدند. نسیم دموكراسی غربی ابتدا از شرق اروپا به وزیدن گرفت و سپس به جنوب شرقی آسیا، آفریقا و آمریكای لاتین رسید. در آفریقا، نیروهای روسی و كوبایی از آنگولا خارج شدند، موزامبیك و اتیوپی نیز حكومت های ماركسیستی خود را از دست دادند و الگوهای لیبرال دموكراسی را در پیش گرفتند. در خاورمیانه، اعراب رادیكال خود را از مسكو جدا كردند. عراق با پایان جنگ ۸ ساله با ایران دوران ماه عسل خود با غرب را آغاز كرد. در جنوب شرق آسیا، ویتنام و كامبوج هر یك به نوعی وابستگی خود به شوروی و چین را كاهش دادند. تنها كیم این سونگ در كره شمالی و فیدل كاسترو در كوبا از امواج تغییرات پرشتاب پایان دهه ۱۹۸۰در امان ماندند. حتی اتحاد شوروی نیز مشمول روند عقب نشینی شد. كودتای سه روزه گنادی بانایف در اوت سال ۱۹۹۱ آغازی بود بر پایان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. كمتر از ۶ ماه پس از آن میراث لنین و استالین فرو پاشید و از دل اتحاد شوروی، ۱۵ جمهوری مستقل بیرون آمد. تا آن زمان ارتش سرخ تنها عادت داشت از مستملكات شوروی در خارج از مرزهای این كشور عقب نشینی كند. اما تشكیل جامعه مستقل مشترك المنافع حوزه حاكمیت كرملین را به مرزهای فدراسیون روسیه محدود كرد. جمهوری های سه گانه بالتیك نخستین بخش های شوروی سابق بودند كه از حضور ارتش سرخ تخلیه شد. اوكراین و جمهوری آذربایجان هر یك بخش هایی از ناوگان شوروی در دریای سیاه و دریای خزر را تصاحب كردند. در بقیه جمهوری ها نیز تنها پایگاههایی همچون جزایر كوچك و جدا مانده از یكدیگر، حاكمیت اسمی روسیه را نمایندگی می كردند. به موازات عقب نشینی روسیه از جایی كه روزگاری خاك اتحاد شوروی نامیده می شد، غرب به رهبری ایالات متحده استقرار یافت. برخلاف وعده شفاهی رهبران جهان غرب مبنی بر انحلال ناتو در ازای انحلال پیمان ورشو، ناتو در دوران پس از پایان جنگ سرد به حیات خود ادامه داد. ابتدا تصور می شد ناتو در همان مرزهای اروپای غربی محدود خواهد شد اما با گذشت چند سال از فروپاشی شوروی، حضور نظامیان ناتو در قالب طرح مشاركت برای صلح به شرق اروپا كشیده شد و سپس در پایان دهه ۱۹۹۰ عضویت كشورهای عضو پیمان ورشو در پیمان ناتو در دستور كار غرب قرار گرفت. این مساله آغاز ماجرا بود. سه جمهوری بالتیك خواستار عضویت در ناتو شدند و سرانجام به رغم اعتراضات شدید مسكو، بخشی از خاك اتحاد شوروی سابق در اختیار پیمانی كه روزگاری دشمن قسم خورده روسیه بود، قرار گرفت.

اكنون منازعه به داخل حیات خلوت روسیه كشیده بود. هنگامی كه ولادیمیر پوتین، كهنه جاسوس كاگ ب زمام امور را در روسیه در دست گرفت، كلیه جمهوری های شوروی سابق به استثناء تعداد معدودی از آنان پیوندهای وابستگی به مسكو را گسسته بودند. حادثه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ شرایط را برای حاكمان كرملین به شكل كتمان ناپذیری وخیم تر كرد. ابتدا به بهانه مبارزه با تروریسم جهانی، آمریكا در آسیای مركزی و قفقاز تعدادی پایگاه نظامی مستقر كرد. سپس باقی مانده نفوذ روسیه در افغانستان در قالب ائتلاف شمال از جمله بازیگری عبدالرشید دوستم در جریان سرنگونی طالبان و استقرار حكومت حامد كرزای در كابل از میان رفت. آنگاه نوبت به عراق رسید كه به رغم انزوای سیاسی صدام، وی هنوز توانسته بود روابط گسترده خود با روسیه را حفظ كند. در تمام این سالها، غرب بطور آشكار و پنهان با حمایت از جدایی طلبان چچنی در داخل خاك روسیه، تمامیت ارضی و اقتدار این كشور را به بازی گرفتند. هرگونه شدت عمل از سوی مسكو علیه جدایی طلبان یا با محكومیت جهان غرب و یا به عملیات خونین انتحاری مواجه می شد. حتی قلب مسكو هم از حملات تروریست ها در امان نماند.

بروز انقلاب های رنگین در گرجستان و اوكراین آخرین پرده از نمایش قدرت غرب در مقابل روسیه بود. اوكراین به عنوان دومین عضو بزرگ جامعه مستقل مشترك المنافع با دخالت مستقیم و آشكار نهادهای مالی و موسسات تحقیقاتی اروپایی و آمریكایی از مدار مسكو خارج شد. نه تنها اكنون یك غربگرای دو آتیشه در كیف حكومت می كند، بلكه دولت اوكراین خواستار خروج فوری روسیه از بندر سواستوپل در شبه جزیره كریمه شده است. در صورت اصرار یوشچنكو، مسكو عمده ترین پایگاه دریایی خود در دریای سیاه را از دست خواهد داد و در این منطقه در جایگاهی قرار می گیرد كه روسیه پیش از جنگ كریمه در نیمه دوم قرن نوزدهم قرار داشت. چنین درخواست مشابهی نیز از سوی ساكاشویلی در گرجستان مطرح شده است. تخلیه پایگاههای نظامی روسیه در گرجستان توازن استراتژیك در قفقاز را به خطر خواهد انداخت و تاثیرات نامطلوبی بر اقتدار روسیه در منطقه ماورای قفقاز برجای خواهد گذاشت. ۱۵ سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی، رهبری كنونی روسیه بدنبال احیای اقتدار گذشته است. همزمان با عقب نشینی های گام به گام روسیه از اروپایی شرقی، خاورمیانه، آسیای مركزی و قفقاز، نسل جدیدی از سیاستمداران در مسكو در حال ظهور هستند كه اقتدار این كشور را از مسیر ناسیونالیسم روسی دنبال می كنند. پوتین سمبل چنین شخصیت هایی تلقی می شود. وی اگرچه بدلیل توان اقتصادی روسیه مجبور است با غرب مدارا كند، اما هرگز نمی خواهد به بازیگر درجه دوم در عرصه بین المللی تبدیل شود. تحولات قرقیزستان نشان داد كه هنوز روسیه در آسیای مركزی می تواند حرف اول را بزند. نسل كنونی برخلاف نسل قدیمی سیاستمداران روسی، قدرت را نه در رقابت با غرب بلكه در حین همكاری با آن جستجو می كنند. روسیه هنوز می تواند از برگ بیلوروس در مقابل گسترش ناتو و اتحادیه اروپا به ماورای شرق اروپا استفاده كند. در خاورمیانه نیز سهم خواهی روسیه از دوران پس از صدام همچنان ادامه دارد. چندان قابل تصور نیست كه هواداران حزب بعث بدون حمایت های پشت پرده روس ها دست به اقدامات شدید علیه آمریكا بزنند. خبر ملاقات دونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریكا با صدام در زندان و تلاش وی برای جلب حمایت دیكتاتور سابق عراق مبنی بر توقف حملات ضد آمریكایی عوامل حزب بعث گویای چنین مساله ای می تواند باشد. طرح خاورمیانه بزرگ نیز به سرنوشت سوریه، از متحدین نزدیك روسیه در منطقه گره خورده است. در ایران، مناسبات هسته ای تهران و مسكو به رغم فشارهای روزافزون آمریكا همچنان ادامه دارد. كره شمالی نیز به پشتگرمی مسكو و پكن چشم در چشم آمریكا دوخته و با قدرت هسته ای شدن خود را به رخ كاخ سفید می كشد. سفر پوتین به اسرائیل به عنوان نخستین رهبر روسیه (و اتحاد شوروی) بیانگر ایفای نقش بازیگر موثر از جانب مسكو در تحولات خاورمیانه و البته بحران دیرینه فلسطین است. بنابراین می توان گفت نادیده گرفتن روسیه حتی در دورانی كه ایالات متحده آمریكا خود را تك ابرقدرت مطلق جهان می انگارد چندان امكان پذیر نیست. حتی اگر این كشور از اقتصادی ضعیف تر از دانمارك به عنوان عضو درجه دوم اتحادیه اروپا برخوردار باشد.