پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

نگاهی به مجموعه بازنشستگی و داستان های دیگر


نگاهی به مجموعه بازنشستگی و داستان های دیگر

دوران های تاریخی عموماً با ایماژها و عناصر سرشت نما در ذهن ما ماندگار می شوند برخی از این عناصر خود به خود کارکرد آیکونیک می یابند و به عنوان واسطه های به وجود آورنده امر نوستالژیک عمل می کنند

مجموعه داستان بازنشستگی نوشته محمد محمدعلی یک اثر ادبی (با تعبیری که در اینجا مدنظر است و با ویژگی های عام تری سر و کارداریم شاید اثر هنری درست تر باشد) دهه شصتی است. دوران های تاریخی عموماً با ایماژها و عناصر سرشت نما در ذهن ما ماندگار می شوند. برخی از این عناصر خود به خود کارکرد آیکونیک می یابند و به عنوان واسطه های به وجود آورنده امر نوستالژیک عمل می کنند.

الزامی نیست که گذشته در تجربه زیسته ما بگنجد زیرا ظاهراً جهان را آنچنانکه نشانه های آیکونیک نشان می دهند درک می کنیم وانگهی تجربه زیسته خود ما نیز هیچ گاه آنچنانکه مفروض می داریم بکر و بی واسطه نیست. چنانکه امروز دیدن یک تصویر از یک مدل موی خاص یا فضای در و دیوار و معماری شهری و حتی یک چهره منسوب به دوره تاریخی خاص یا جغرافیایی ویژه ای دانسته می شود.

مثلاً نمی توانیم انکار کنیم که تصویر اروپای شرقی در ذهن طبقه ای در ایران که مخاطبان اصلی و ردیف اول تولیدات هنری محسوب می شوند شکل و شمایل ویژه و نسبتاً مشترکی دارد. به یاری طرحواره ماتریس زیبایی می توانیم بگوییم که ایماژ اروپای شرقی در بین روشنفکران و هنرمندان ایرانی در برهه و طبقه خاصی تقریباً در کانون زیبایی قرار گرفت. بهمن بازرگانی در کتاب ماتریس زیبایی می نویسد؛ «هر فضا مبتنی بر یک ماتریس زیبایی است.

هر زمان که یک ماتریس زیبایی به طور بنیادی دگرگون می شود، ما را از فضای الف به فضای ب پرتاب می کند. در فضای الف نگاه ما از ورای ماتریس الف می نگرد.» در نگرش جامعه شناختی و مردم شناختی می توان به ریشه یابی علل شکل گیری سلیقه، بینشی یا کانون جاذبه ماتریسی پرداخت که ایماژ یک دوران را برجسته می سازد. به شیوه ای ساده انگارانه می توان خواست وارونه و افسانه پردازی را به عنوان دو عامل اساسی نام برد.

ویل دورانت می نویسد؛ «هیچ چیز به اندازه گذشته مورد احترام نیست و به هیچ چیز چون گذشته تاخته نمی شود.» این بیان دوگانگی بنیادین ما در برخورد با گذشته است. از طرفی ظاهراً همواره میلی وجود دارد که امروز در قیاس با گذشته بی روح تر، سردتر و ملال انگیزتر خوانده شود. با آنکه این گزاره را کم و بیش در گفتار روزمره مان نیز به انحای مختلف به کار می بریم اما طعن آمیز اینجاست که یافتن نمونه های مشابه این گزاره در آثار ادبی یک سده پیش نیز دشوار نیست. پس همیشه و برای هر «اکنون» گذشته ای رنگین تر و پرآب و تاب تر با مردمانی که قهرمانانه می زیسته اند وجود دارد.

اکنون در نیمه دوم دهه هشتاد در موقعیت غیرمنتظره و یکسر متفاوتی قرار گرفته ایم. به ویژه در زمینه تولید ادبی گرایش غیرقابل انکار و مسلطی به فرم های نامنسجم، مرکززدوده و تصادفی دیده می شود که معلول بده بستان تما م عیاری است با جهان.

کم و بیش داستان فارسی نیز به تجربه هایی میل نشان می دهد که اگر مصرانه در پی انطباق زمانی و ثبت حقوقی نباشیم چندان از زمانه دور نیست. ادبیات پست مدرنیستی واکنشی است بازیگوشانه و نه چندان مجدانه در برابر چارچوب های رایج ادبی. زیبایی شناسی پست مدرنیستی همواره نظری به گذشته دارد اما بیشتر به حواشی و فراموش شده ها. این تلقی مبهم و دوگانه ای است از گذشته که در آن گذشته در معنای تجربه زیسته نکبت بار اما مضحک همیشه در اولویت است.

همیشه دوران های گذشته ای وجود دارند که از این حیث مستعدترند یا چنانکه گفتیم اکنون بیشتر در کانون ماتریس زیبایی قرار می گیرند. تجربه نگارنده در خوانش مجموعه داستان بازنشستگی که اولین بار در سال ۱۳۶۶ منتشر شد و در سال گذشته توسط نشرکاروان تجدید چاپ شد متاثر از چنین رویکردی بود.

در نیمه دوم دهه هشتاد ایماژ دهه شصت پدیدار می شود. شاید چون تضادهای بسیارش با اکنون، دهه شصت را وارد نظام شناخت آیکونیک ما می کند. ما به راحتی می توانیم پدیده هایی را به عنوان نشانه های دهه شصتی در نظر بگیریم و با رویکردی کاریکاتوری آنها را به اشتباهاتی آشکار و خنده آور تقلیل دهیم. در حالی که دهه هفتاد بی رنگ و بو با انگ طمع کاری عمومی موقتاً از چارچوب سلیقه زیبایی شناسانه مان کنار گذاشته شده.

اما مجموعه داستان بازنشستگی محمد محمدعلی نمونه کلاسیک داستان دهه شصت است. دستمایه ایماژ دهه شصت در آثار اولیه کارگردان هایی چون بنی اعتماد و یدالله صمدی و همزمان در داستان های محمدعلی بازتولید می شود.

به همین خاطر سخت است اگر بخواهیم در حین خواندن و تصویرسازی داستان های محمدعلی تصویری به جز آنچه در این فیلم ها دیده ایم را مجسم کنیم. ما دهه شصت را با فضاهای خاکستری، کارمندهای دست و پا چلفتی و هراسان، جامعه کاسبکار و دلال مسلک، اجاره نشینی، اعتقادهای سفت و سخت، بوروکراسی و بایگانی، زوج های میانسال و بداخلاقی که تصور ماه عسلشان ناممکن است، رئالیسم اید ئولوژیک ، تمثیل و ... می شناسیم. اما پیش از آن که دستگاه داوری ارزشی مان را برای آنچه برشمردیم به کار اندازیم به یاد بیاوریم که تحت تاثیر رویکرد نوستالژیک بسیاری از این داوری های ارزشی نادیده گرفته می شود و معیارهایی چون صداقت و صمیمیت جایگزین می شود.

اولین داستان مجموعه «مرغدانی» نام دارد. داستان با گفت وگوی راوی کارمند یک اداره و مرد ثروتمندی به نام کاشفی آغاز می شود. کاشفی به راوی خبر می د هد که برای آقا ولی آبدارچی بازنشسته اداره روای کار در مرغداری پیدا کرده است. راوی، کاشفی و آقا ولی همان روز عصر راهی باغی که مرغداری در آن برپا شده می روند.

در طول مسیر کاشفی از گفتن شغلی که برای آقا ولی در نظر گرفته طفره می رود اما سرانجام فاش می شود که آقا ولی برای انتخاب و سر بریدن مرغ های حذفی در نظر گرفته شده. مرغ های حذفی آنها هستند که کشتن شان به صرفه ترین کار است. در مرغداری شخصیت های دیگری مثل عاطفه زن نعمت الله نگهبان و سرکارگر معرفی می شوند.

ظاهراً نعمت الله سرپیری با عاطفه که زن جوانی است ازدواج کرده و حالا هم عاطفه و سرکارگر با هم سرو سری دارند. کاشفی از کارگری به اسم زعیم می گوید که آواز می خوانده و همان کاری را انجام می داده که حالا به آقا ولی پیشنهاد شده است و چند روزی است که سرکار نمی آید. بعد از آقا ولی می خواهد که کار را از همان روز آغاز کند.

آقا ولی سعی می کند گردن مرغی را بزند اما دلش راضی نمی شود. در پایان داستان به نظر می رسد که آقا ولی چاره ای جز قبول این شغل ندارد. داستان به صورت خطی روایت می شود به جز یک فلاش بک کوتاه که با فاصله و ستاره جدا شده است. ساختار روایی داستان بر اساس توصیف های مکانی ساده و گویا و دیالوگ است. مثلاً؛ «سالن کشتارگاه بر لبه خاکی دره سرسبزی بود که امتدادش به سالن های مرغدانی می رسید. جای دو پنجه بزرگ خونی به بالای دیوار سیمان سفیدش نقش بسته بود. انگار که مرد بلندقامتی با دست های گشوده از هم و پنجه های خونی محکم زده باشد به دیوار.»

متنی که وانمود می کند کاملاً واقع گراست انباشته از تمثیل هایی است که در خوانش دهه هشتاد آشکارتر و گل درشت تر به نظر می رسند. مثل پیوندی که نویسنده بین موقعیت مرغ های حذفی و قرینه سازی آن با وضعیت اقتصادی و اجتماعی آقا ولی به عنوان یک عضو نادیده انگاشته شده اجتماع برقرار می کند. همچنین کنایه اجتماعی دیگر نویسنده وقتی است که راوی موش هایی را می بیند که لاشه مرغی را از زیر خاک بیرون کشیده اند و آش و لاش کرده اند. این پلشتی با رابطه عاطفه و سرکارگر و تاکید بر رفتار سبکسرانه آنها تشدید می شود.

نشر کاروان. چاپ اول ناشر ۱۳۸۵

محمد محمدعلی

انتشارات کاروان

امیرحسین خورشیدفر


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.