پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

باشتاب به سوی ناکجا آباد


باشتاب به سوی ناکجا آباد

نگاهی به سریال به کجا چنین شتابان

یکی از ویژگی های مهم در هر فیلم و سریالی انتخاب عنوان مناسب برای آن است. که این ویژگی در سریال «به کجا چنین شتابان» نه تنها به درستی در نظر گرفته شده بلکه به طور کلی تمام پروژه را نیز در بر می گیرد تا آنجا که شاید بتوان برای نقد و بررسی این سریال فقط گفت: به کجا چنین شتابان رو به ناکجا آباد می رویم. خیلی خوب بود اگر می شد تا نقاط ضعف و قوت این سریال یک به یک را بررسی کرد تا اگر دلی از دست اندرکاران آن شکستیم در عوض دلی هم به دست بیاوریم اما صد حیف که بجز بازی خوب «آهوخردمند» هیچ موردی در آن یافت نمی شود تا بتوان به عنوان نقطه قوتی به آن بپردازیم. سریالی که در دو باکس مناسب و از دو شبکه مختلف پخش می شود، مخاطب هم دارد اما خود بیننده هم نمی داند چه چیز را دنبال می کند.

سریال به کجا چنین شتابان یک پاورقی دهه پنجاه است که به سبک سریال های نیمه اول دهه شصت ساخته شده است. زمانی که برای خلق یک شخصیت زحمتی از نظر هنری کشیده نمی شد، آدم های بد کراوات می زدند و نام های ایرانی اصیل و یا سانتی مانتال داشتند و فریدون ها و کامران ها آدم های سیاه داستان بودند. در آن زمان معمولا ماشین پژو ۵۰۴ و یا بنز ۲۸۰ سوار می شدند که در چنین شتابان به نظر می رسد BMw و هیوندا اسپانسر برنامه است و تهیه کننده از پشتیبانی کارخانجات تولید غذاهای آماده هم بی بهره نمانده است.

گم شدن زمان در این سریال یکی دیگر از شاخصه های شتابزدگی در آن است به گونه ای که مخاطب زمان را گم می کند. بعضی از اتفاق ها به نظر می رسد ماه ها با اتفاق قبلی فاصله دارد در حالی که با سکانسی دیگر قصه موازی با آن و در فاصله زمانی نزدیک به هم نمود می کند.

مثل مورد مرگ پسر بزرگ خانواده که به گونه ای داستان از آن فاصله گرفته که انگار سالهاست از این ماجرا می گذرد در حالی که اتفاق های دیگر داستان فاصله زمانی کمی را نشان می دهد.

گرچه داستان به کجا چنین شتابان آنقدر قابل پیش بینی است که یقینا دوباره به ماجرای مرگ او و قاتل بودن داماد خانواده بر می گردیم و از دستمالی که قاتل درمحل قتل ناشیانه جا گذاشته و غیره معما حل می شود اما شاید آن زمان خیلی دیر است در حالی که خود ماجرای این قتل می توانست دستآویز خوبی برای تعلیق داستان باشد. قتلی که نه پی گیری شد و نه تاثیری در روحیات و سرنوشت خانواده رقم زد. مثلا آیا آهو خردمندی که به این زیبایی درنقش مادر وبزرگ خانواده فرو رفته تا این اندازه در قبال مرگ فرزند ارشدش بی تفاوت است؟ آیا او این پتانسیل را نداشت تا در هم شکستن یک مادر را به تصویر بکشد و آیا این نشان از ضعف و سردرگمی در سناریو و کارگردانی نیست؟

سریال به کجا چنین شتابان از بهترین بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون برخوردار است بی آنکه از این موقعیت استفاده خاصی داشته باشد تا جایی که بابک حمیدیان که از بازیگران جوان و با استعداد و دارای آتیه با بازی در نقش «یونس» پشت پای بزرگی به هنر خودش زد تا جایی که حتی باور نمی کنیم که او بابک حمیدیان فیلم «بی پولی» باشد. البته استعدادهای درخشانی هم در این سریال کشف شد. مثل بازیگر خردسال نقش «امیرعلی» که آنقدر شانس داشته که تعداد دیالوگ ها و حضورش به مراتب بیشتر از بازیگران حرفه ای سریال است. شخصیتی که هر چه می گردم دلیلی برای آن پیدا نمی کنم. کودکی که اگر در اطرافمان هم نظیرش را داشته باشیم، حتما حوصله اش را نداریم و سعی می کنیم یا کنارش بگذاریم یا به والدینش در مورد تربیت درست او گوشزد کنیم.

پریدن در حرف بزرگترها، فضولی کردن، خبرکشی، حرف های گنده زدن و غیره چه جذابیت و نمکی می تواند برای یک قصه باشد؟ اینجاست که برمی گردیم به دغدغه همیشگی در مورد حضور کودکان بازیگر در سریال های ایرانی که همچنان سردرگم قصه و کارگردانی بی اعتنا به حضورشان، از نشان دادن توانایی ها محرومند. (به استثنای شانسی که نیکی نصیریان از اولین حضورش با کارگردانی رضا عطاران آورد) مورد دیگری که بسیار موجب تعجب و تاسف می شود بازی «حسن شکوهی» در نقش یک بادی گارد بدون دیالوگ است. اجازه دهید این مورد را کمی بازتر کنیم: اصولا کمتر اتفاق می افتد که تهیه کننده یا مجری طرحی در پروژه خود بازی داشته باشد مگر اینکه تهیه کننده اصولا فیلم را برای حضور خودش تقبل کرده باشد یا بازیگر حرفه ای باشد و یا احیانا کارگردانی فیلم هم به عهده او قرار بگیرد. به هر حال تهیه کننده در یک پروژه جایگاه خاص خودش را از نظر حرفه ای دارد و اینکه بیاید به عنوان یک بادی گارد درب ماشینی را باز کند و یا در اتاقی را ببندد از وی بعید است. حسن شکوهی که بالقوه بازیگر خوبی است و حتی می تواند گاهی در پاره ای از کاراکتر ها ما را یاد «بهروز وثوقی» در فیلم «دشنه» بیندازد، حال چرا چنین شتابان در «به کجا چنین شتابان» ایفای نقش می کند، جای پرسش دارد.

و کلام آخر اینکه «به کجا چنین شتابان» جای تاسف زیادی دارد. تاسف بابت سکانس های سبک و بی منطق مثل دو سه سکانس از پیرمردی که می خواهد توالت فرنگی و پرتابلش را بعد از استفاده پس بدهد، تاسف برای پرداختن به کورتاژ دختر خانه و بارداری دوست دختر پسرخانواده که هیچ چیزی را به داستان اضافه نمی کند و از آن نمی کاهد چرا که اگر قرار است خطوط قرمزی کم رنگ شود چه خوب که در جایی باشد که بهره ای از آن ببریم نه اینکه دریک محیط خانوادگی معذب شویم. تاسف از داستانی نخ نما و تکراری، از سکانس هایی که حذف و اضافه آن حتی از نظر تعلیق یا کشمکش و حتی سرگرمی هم تاثیر چندانی ندارد.

از شخصیت هایی که با هیچ یک حس همذات پنداری برقرار نمی شود و داستانی که جای بسیار برای پرداختن داشت اما از فرصت های خوب داستانی به سادگی می گذرد و جزئیات را اگراندیسمان می کند. و در آخر تاسف از سردرگمی بازیگران قدیمی در نقش های کمرنگ و بی جایگاه، مثل نقش گیتی ساعتچی بازیگری که نزدیک به چهار دهه در سریال های تلویزیونی حضور داشته و در«به کجا چنین شتابان» با گریمی غیر حرفه ای و سیه چرده به عنوان یک مستخدم با لباسی به سبک مستخدمین لوئی چهاردهم غذایی می آورد و خبری می برد و... و حتی اگر در آیتم های پایانی سریال گره ای به دست او باز شود، یا معمایی حل شود یا دلیلی برای تیرگی چهره او درگریم بیابیم بازهم دیر خواهد بود و بازهم حضور وی به هیچ رفته است.

نویسنده : هما گویا