دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

«طهران تهران» یک بیانیه عوامانه


«طهران تهران» یک بیانیه عوامانه

«طهران تهران» قرار بوده است فیلمی باشد در معرفی تهران و زیبایی ها و ویژگی هایش فیلمی در ستایش ام القرای جهان اسلام, پایتخت جمهوری اسلامی ایران فیلمی که در دیدگاه مخاطب داخلی و خارجی و شاید بیشتر خارجی جاذبه ایجاد کند

«طهران- تهران» قرار بوده است فیلمی باشد در معرفی تهران و زیبایی ها و ویژگی هایش! فیلمی در ستایش ام القرای جهان اسلام، پایتخت جمهوری اسلامی ایران! فیلمی که در دیدگاه مخاطب داخلی و خارجی- و شاید بیشتر خارجی- جاذبه ایجاد کند. جذابیت های تاریخی و فرهنگی کلان شهر ما را به رخ بکشد و مدرنیسم شهری را تحسین نماید.

اما «طهران- تهران» نه تنها با بودجه بیت المال، در نقش اثری تبلیغاتی از آب درنیامده که تبدیل به فیلمی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران شده است. تاکید می کنم «علیه نظام جمهوری اسلامی»!

شاید تعجب کنید! شاید بپرسید: مگر سفارش دهنده فرق فیلم تبلیغاتی با فیلمی شبه سیاسی را نمی داند؟ مگر سفارش دهنده نفهمیده است که طهران- تهران در نظر او با این «طهران- تهران» که به بهانه سفارش اش ساخته شده، زمین تا آسمان فرق دارد. این فیلم نه مدح تهران که بیانیه ای علیه نظام سیاسی حاکم بر کشور است. دروغ است، تهمت است، گزافه گویی است!

من به شما می گویم لطفا تعجب نکنید! دو حالت دارد:

▪ یک- احتمالا سفارش دهندگان گرامی- با عرض پوزش- از بهره لازم هوشی برخوردار نیستند. چرا که اگر بهره داشتند می فهمیدند که طهران- تهران آنی نیست که باید باشد. حالا چه در مرحله رویت فیلم نامه و چه در بخش ساخت، باید می فهمیدند که نفهمیدند!

اگر نفهمیدند باید مسئولان نهاد سفارش دهنده را مؤاخذه کرد که چرا کارشناسان و کارگزاران فرهنگی شما از بهره هوشی لازم و صلاحیت فرهنگی برخوردار نیستند و هر کسی از راه رسیده و نارسیده، به راحتی سر آنها کلاه می گذارد و بدل را به ازای اصل به آنها قالب می کند!

▪ دو- یا شاید هم سفارش دهندگان دقیقا می دانستند چه چیزی می خواهند و به بهانه و به اسم تحسین و تکریم و معرفی «تهران»، سفارش کاری «ضدنظام» را به عناصری شناخته شده داده اند. که ان شاالله این گونه نباشد و دلیل اصلی همان خلاصه به بهره هوشی اندک شود (که شاید هم نشود).

در «طهران- تهران» با دو داستان روبروییم! داستان اول را آقای داریوش مهرجویی کارگردانی کرده است و دومی را مهدی کرم پور!

داستان اول، صرفا ظاهری معقول و متین دارد. به دلیل فرسودگی سقف خانه قدیمی خانواده ای چهار نفری در حال فرو ریختن است. به پیشنهاد پسر خانواده، آنها در تور تهران گردی شرکت می کنند. از بناهای تاریخی و برج میلاد و... دیدن می کنند. سرانجام افرادی از نسل گذشته درصدد تعمیر و ترمیم خانه قدیمی برمی آیند. در نگاه اول قصه مشکلی ندارد. الحمدلله حضرت مهرجویی هم کارگردانی اس و اساس داری انجام داده است. اما نباید ساده بود. آقای مهرجویی، آدمی نیست که به سادگی و ناپختگی کارگردان دوم طهران- تهران باشد. او دست خود را دست کم زود رو نمی کند. حرف خود را بسیار ظریف می زند، در لفافه می گوید و زبان استعاره جسته است و می جوید! بگذارید داستان اصلی را- آنچه در ذهن نویسنده و کارگردان است- این جوری روایت کنیم:

«سقف خانه ای به نام ایران در حال فرو ریختن است. ایرانی که روزگاری جلال و شکوهی داشته است و حالا نسل گذشته جهان دیده و استخوان خرد کرده که اسیر احساس و عواطف لغزاننده نیست، باید بیاید و آستین بالا بزند و سقف این خانه را ترمیم کند و ناجی نسل امروز و فردا باشد!

بی رودربایستگی «این» همه حرف مهرجویی اپیزود «طهران، روزهای آشنایی» است. آیا به واقع سقف خانه مان ایران در حال فرو ریختن است؟

خانه ای که ۳۱ سال است در برابر انواع پلشتی های اشرار داخلی و خارجی، سیاسی و شبه سیاسی و غیرسیاسی، ایستادگی کرده و هر روز به ثبات و جلالت آن افزوده شده و به استقلالی دست یافته و شکوهی، در حال متلاشی شدن است؟

آقای مهرجویی چه مستندی در تصریح و تأیید، کشف و عریضه شان دارند؟!

اینکه فردی حرف ضدانقلاب داخلی و داخلی خارج نشین و دشمنان ایران و ایرانی را به زبان بیاورد، به فضیلتی دست پیدا نکرد، که رو به قهقهرا گذاشته است!

اما کارگردان بخش دوم فیلم «تهران- سیم آخر»، ناپخته و حسابی آشفته و پریشان است؛ تمرکز ندارد. به در و دیوار می زند تا کینه اش را نسبت به انقلاب و نظام بروز دهد. با تحریف واقعیت جامعه، به واقعیت و مخاطب ستم می کند و اهانت!

او یک فیلمنامه بی مایه، سطحی و عوام زده را دستمایه قرار داده است.

فیلمنامه می گوید: «نظام جمهوری اسلامی در برابر خواست و نیازهای جوانان ایران ایستاده است، با هنر و بالاخص موسیقی مخالف است و در کنار همه اینها، هر که مذهبی است؛ اهل تجاهل و واپس زدگی و ریا و گناه است!»

فیلم نامه نویس و کارگردان اما چنان اسیر سطحی نگری اند که اتهام جفاکارانه خود به نظام و جامعه را- سرکوب خواست و نیاز جوانان و ریاکاری مذهبیون- به بدترین و مشمئزکننده ترین شکل ممکن و به بستری غیرهنرمندانه ایراد می کنند.

«تهران- سیم آخر» به اندازه ای به دور از واقعیت و شعاری و سطحی است که صفتی جز «مهوع آور» بودن، در شأن آن نیست!

براستی، آیا در جامعه ما «جوانان» سرکوب می شوند؟

آیا در جامعه ما به جوانان بی توجهی و ستم روا می گردد؟

پس دانشمندان جوانی که به قله های «دانش هسته ای»، «سلولهای بنیادین»، «فن آوری ماهواره»، «صنایع نظامی» و... دست یافته اند، از کشور دیگری آمده اند؟!

آنها جوانان همین سرزمین اند!

اما افرادی از گونه سازندگان «طهران- تهران» برای این سرزمین چه کرده اند؟

در کجای قله های افتخار این سرزمین ایستاده اند؟

نقش آنها در هشت سال دفاع از کشور در برابر تهاجم بیگانگان چه بود؟

در دوران پس از جنگ، تا چه اندازه پا به پای مردم و آرمان های ملی قدم برداشته اند؟

تا چه میزانی برای گسترش فرهنگی ایرانی و هنر متعهدانه کوشش کرده اند؟

به چه حقی از واقعیت فاصله می گیرند، قضاوت سرسری می کنند و بی دانشی و بی بصیرتی سیاسی خود را به جامعه تزریق می نمایند؟ آیا غر زدن و مشکلات را به گردن این و آن انداختن و سیاه نمایی و پز روشنفکری دادن و در عین حال عوامانه نگریستن و مرثیه سرائی ریاکارانه برای هنر و فرهنگ سر دادن، یعنی هنرمندی و روشنفکری و خدمت به ایران و فرهنگ ایرانی؟!

حرف و درد دل بسیار است و مجال اندک!

در پایان اما به همین نکته اکتفا می کنیم که «طهران- تهران» نه یک اثر هنری، نه یک فیلم، نه یک سند و برگ و قدم فرهنگی، که بیانیه ای عوامانه از ذهنیت هایی سطحی نگر و به دور از دانش و بصیرت سیاسی است که در سایه عدم صلاحیت فرهنگی و یا سوءغرض سفارش دهندگان دولتی ساخته شده است.

پژمان کریمی