شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

معجزه می تواند رخ بدهد


قصه فیلم درباره زندگی مامورانی است که باید محکومان به مرگ را تا محل اعدام همراهی کنند یکی از این زندانیان , مردی است که به اشتباه به قتل متهم شده و از قدرتی ویژه برخوردار است زمان رخداد ماجراها دهه 30میلادی است و ماموران اتاق مرگ از کشف این حقیقت که یکی از محکومان از موهبت خدادادی بهره مند است , شگفت زده می شوند پل ادگکامب هنکس یکی از ماموران وظیفه شناس و قدیمی زندان است

دست تقدیر شرایط را برای او به گونه ای فراهم آورده است که مجبور باشد زندگی و مرگ آدمها را تماشا کند. همین مساله باعث شده است پل حالات و روحیات خاص خود را داشته باشد.

بزودی سر و کله جان کافی (کلارک دانکن) با آن قد و قواره بلند و استثنایی اش پیدا می شود. او با آن قدرت بدنی بالا و دستهایی که به سنگینی آهن و فولاد است ، متهم به قتل 2بچه است.

او از خوابیدن در تاریکی وحشت دارد و باید زیر روشنایی نور بخوابد و استراحت کند. پل و بقیه ماموران (بروتوس که آدمی مهربان است و پرسی با آن روحیه ویژه و خشن) بعد از دیدار با جان ، به تجربه ای تازه دست پیدا می کنند.این تجربه تازه آنها را وارد دنیای تازه ای می کند که تا قبل از آن آشنایی و نزدیکی با آن نداشته اند. این تجربه گاهی شیرین و جذاب و گاهی بی رحم و خردکننده است. آنها می خواهند بدانند آیا جان واقعا بیگناه است یا گناهکار. بر همین اساس ، پل و بقیه تصمیم می گیرند هویت واقعی جان را کشف کنند و بشناسند. معجزه می تواند رخ بدهد.این چیزی است که کتاب استفن کینگ و فیلم می گوید. این نکته در یک طول زمانی 3ساعته برای تماشاچی بازگو می شود؛ اما فکر نکنید زمان فیلم طولانی است ، خیر. زمان فیلم ، اندازه و بجاست. همین باعث می شود جذابیت فیلم حفظ شود و در یک سطح و درجه بالا باقی بماند. شاید چند تغییر ساده و کوچک می توانست قصه و حال و هوای آن را بهتر کند. اگر کارگردان فیلم را کنار بگذاریم ، خود قصه فیلم خیره کننده و جذاب است و بیننده را بشدت درگیر و زندانی خود می کند. می توان براحتی گفت این فیلم از بهترین اقتباس های سینمایی کتاب استفن کینگ است.فیلم با حال و هوای غریب و مرموزی که دارد، صحنه های دراماتیک زیادی هم دارد که تاثیر عاطفی بسیاری بر تماشاچی خود می گذارد. صحنه های گرافیکی زیادی را هم باید به این صحنه ها اضافه کرد.به هر حال فراموش نکنیم قصه فیلم متعلق به کسی است که ترسناک ترین قصه های عالم ادبیات و سینما را نوشته است. فرانک دارابونت در دومین کار سینمایی خود در مقام کارگردان دوباره پا در قلمرو آشنا گذاشته است. این فیلم هم مثل ساخته قبلی اش «رستگاری شاوشنگ» الهام گرفته از فضاهای غریب و مرموز قصه های استفن کینگ است. کل قصه فیلم در محدوده بسته یک زندان رخ می دهد و عناصری را معرفی می کند (یا حداقل یک عنصر را) که «رستگاری شاوشنگ» فاقد آن بود.این عنصر همانا مسائل ماورائالطبیعه است. این فیلم برخلاف دیگر فیلمهایی که براساس قصه ای از کینگ ساخته شده ، یک کار ترسناک و دلهره آور نیست. به جای آن ، قصه فیلم از رستگاری و رهایی صحبت می کند.در اینجا صحبت از معجزه ای است که می توان آن را در غیرممکن ترین لحظات و غیرمحتمل ترین مکانها پیدا کرد. همین نکته «دالان سبز» را تبدیل به فیلمی ویژه و استثنایی با یک پیام مخصوص و به یاد ماندنی می کند. «دالان سبز» اسم مستعار مکانی در کلمانتین لوئیزیاناست که متهمان به مرگ را در آنجا اعدام می کنند. این قصه ، با آن دیوارهای بلندی که انگار تمامی ندارد، عمدتا در یک فلاش بک بازگو می شود.

فقط چند صحنه کوتاه لابه لای فیلم است که مربوط به زمان حال می شود و از دهه 30 فاصله می گیرد. با چنین سبک کاری ، دارامونت به استخوان بندی و ساختمان اصلی قصه کینگ وفادار می ماند؛ اما همین مساله باعث چند نقطه ضعف کوچک در فیلم می شود. راوی و شخصیت اصلی قصه فیلم پل ادگکامب است که رئیس ماموران مستقر در زندان است.به ۴نفری که با او کار می کنند در عین حال از دوستان صمیمی او هستند. با طول زمانی نزدیک به 3ساعت ، جای تعجب نیست که دارابونت می تواند به بهترین شکل شخصیت های قصه فیلم را معرفی و کامل کند. گسترش شخصیت ها در فیلم خوب و منطقی است.بعضی فیلمها برای این که تاثیر کاملی بر بیننده خود بگذارند، لازم است 3ساعت طول بکشند.اما «دالان سبز» نیازی به آن ندارد. پایان فیلم تاثیر عاطفی ویژه ای بر جای می گذارد و نمی توان منکر آن شد؛ اما فیلمساز برای رسیدن به راه حل نهایی خود، کمی موضوع را کش می دهد.دارابونت با تاکید بیشتر بر کاراکترها (و نه خط اصلی قصه) تماشاچی خود را راضی نگه می دارد و او را ترغیب به پیگیری ماجراها می کند؛ اما لحظاتی پدید می آید که روایت طولانی می شود و حوصله تماشاچی را سر می برد. بسیاری از درامها وقتی به مرحله معینی می رسند، قابل پیش بینی هستند.در چنین حالتی باید تلاش کرد تا مانع از تکرار و یکنواختی شد و به تماشاچی اجازه داد آنچه را که از مجموعه قصه دریافته ، برای خود نگه دارد و با کمک آن موضوع را تجزیه و تحلیل کند. اگر چند ایراد کوچک «دالان سبز» را نادیده بگیریم ، این فیلم یکی از آثار پرقدرت تاریخ سینماست. تکاندهنده ترین صحنه فیلم در نیمه دوم آن رخ می دهد. این صحنه قدرت آن را دارد که دیدگاه هر آدمی را درباره صندلی الکتریکی و انسانی بودن تا نبودن آن تغییر دهد. این صحنه تماشاچی را به یاد مستند ارول موریس «آقای مرگ» می اندازد که درباره مجازات مرگ با صندلی الکتریکی است.