یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

در حاشیه «و کوهستان به طنین آمد»


در حاشیه «و کوهستان به طنین آمد»

خالد حسینی و داستان نویسان میهنی

زمستان ۸۳ بود. آن‌روزها برف چهره تهران را سپیدپوش کرده بود. هنوز کتاب‌های الکترونیکی و خوانندگان الکترونیکی به طور جدی قد نیفراشته بودند و هنوز می‌شد به هر جایی که می‌‌روی، در فرودگاه، اتوبوس، مترو، پارک، دانشگاه یا هرجای دیگری که مردم می‌توانستند مطالعه کنند، «بادبادک‌باز» را ببینی که تو را غرق کرده در خودش.

خوب که ریز می‌شدی، نامی شبیه نام فارسی‌زبان‌ها پشت جلد کتاب نقش بسته بود: «خالد حسینی». نامش وسوسه‌ات می‌کند و از یکی از کسانی که در پارک، مترو، اتوبوس، دانشگاه یا هر جای فرضی دیگری نشسته و غرق در خواندن‌ است، می‌پرسی: «خالد حسینی؟» پاسخی که می‌شنوی تو را به شگفت وامی‌دارد: «نویسنده افغان مقیم امریکا» و این گونه بود که «بادبادک‌باز» به عنوان نخستین رمان افغانی که به زبان انگلیسی نوشته شده، تو را با خودش می‌برد به هر کجا که همیشه دوست داشتی تو را با خود ببرد این باد؛ بادی که برای تو تداعی‌کننده بی‌کرانگی هستی و سیالیت و رهایی از قیدوبندها و رفتن و رفتن و رفتن و... همیشه رفتن است. داستانی با دغدغه‌های انسانی که مفاهیمی چون خیانت، شرم، وجدان، رستگاری، تجاوز، آوارگی، عشق، غم، جنگ، خشونت، فقر، خودکشی را در لایه‌های مختلف خود عریان می‌کند و نقاب از سرشت سوگناک زندگی انسانی را در این جهان وحشی که تمدن را به ریشخند گرفته، برمی‌افکند‌. برادری –حسن- که بی‌دریغ به برادر ناتنی خویش که او را به غلط دوست خویش می‌پندارد خدمت می‌کند و سنگین‌ترین بها را برای ابراز و اثبات وفاداری می‌پردازد و حیثیت خویش را در این میان می‌بازد. برادر دیگری –امیر که راوی داستان است- که ماه‌ها و سال‌ها دچار عذاب وجدان است و مدام خود را ملالت می‌کند که چرا به کمک برادر ناتنی خویش شتافته، نظاره‌گر تجاوز به او بوده است و برای جبران مافات و رهایی از این رنج جانکاه خطر می‌کند و با هموارکردن رنج سفر بر خویش، پس از سال‌ها دوری از مام میهن، از امریکا به آشیانه دوران کودکی‌اش بازمی‌گردد: افغانستان و برادر ناتنی بی‌گناه و معصوم خود را از چنگ طالبان‌نام‌هایی می‌رهاند... داستان حماسی افغانستان اتفاق افتاده بود و جهان به یک‌باره به سویش هجوم برده بود: میلیون‌ها نسخه تنها در ایالات‌متحده و دیگر کشورها فروش رفته بود و در ایران ترجمه پشت ترجمه و تیراژهای بالا و اقبال عمومی نشانگر یک اتفاق خوب و تازه در ادبیات داستانی ترجمه بود و تلنگری به نویسندگان میهنی. چهار سال بعد «هزاران خورشید تابان» را نوشت که باز اتفاق پیشین برایش تکرار شد: ۳۸میلیون فروش در مجموع دو کتابش؛ موفقیتی دیگر برای خالد حسینی و ادبیات افغانستان. مریم و لیلا، این‌بار جای خود را به امیر و حسن در «بادبادک‌باز» دادند، البته در کنار همان مفاهیم و مضامین سابق.

مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغانی است که تا ۱۵‌‌سالگی به همره مادر جدا از پدرش زندگی می‌کند. مرگ مادر موجب می‌شود که پدرش وادار شود مدتی کوتاه او در جمع خانواده بپذیرید ولی درنهایت پدر مجبور می‌شود که برای حفط آبرویش دختر را به ازدواج با یک مرد مسن و خشن اهل کابل وادار کند. لیلا، کاراکتر دیگر رمان، دختر یک روشنفکر افغان است: دختری باهوش که دست سرنوشت او را با مریم همخانه می‌کند؛ روابط خصمانه‌ آنها در آغاز به مروز به رابطه‌یی دوستانه کشیده می‌شود که در انتها شبیه رابطه یک مادر و دختر می‌شود و اکنون بعد از یک‌دهه پس از انتشار «بادبادک‌باز» و شش سال بعد از انتشار «هزار خورشید تابان»، خالد حسینی سومین و آخرین داستان دردناکش را که در افغانستان، کالیفرنیا، پاریس و جزایر یونان اتفاق می‌افتد، روانه بازار کتاب جهان می‌کند: «و کوه به طنین آمد»؛ داستانی درباره یک خانواده، به ویژه دوقلوهایی به نام عبداله و پری که در کودکی از هم جدا شده‌اند. در ابتدای کتاب، عبداله جوان می‌اندیشد که بهتر است پری را فراموش کند تا اینکه خودش را با خاطرات او ناراحت کند. عبداله خودش را در جاهایی می‌یابد که پری حداقل برای یک‌بار ایستاده بود. نبود پری مانند بویی است که از زیرزمین پاهای عبداله را به دنبال خود می‌کشد و پاهایش بسته می‌شود و قلبش فرو می‌ریزد. پری به هر جایی که عبداله می‌رود جلوی چشم‌های او سرگردان و مردد است. او مانند گردوغباری است که بر پیراهن عبداله نشسته است.

پری در سکوتی بود که در خانه بسیار رایج شده بود، سکوتی که در بین کلمات فوران می‌کرد، گاهی اوقات سرد و توخالی، گاهی اوقات سرشار از ناگفته‌ها، مانند ابری پر از باران که هرگز نمی‌بارید. بعضی شب‌ها عبداله خواب می‌دید که دوباره در بیابانی است، تنها و کوه‌ها او را احاطه کرده‌اند و در دوردست پرتو نوری که چشمک می‌زند: روشن، خاموش، روشن، خاموش... مانند یک پیغام. بعد از انتشار «و کوهستان به طنین آمد» در امریکا و استقبال عمومی چشمگیر، به طور همزمان بیش از هفت ترجمه به فارسی منتشر شد. ترجمه‌هایی که از یکسو نشان از اقبال عمومی به کارهای خالد حسینی است و از سوی دیگر این پرسش را پیش می‌کشد: چرا خالد حسینی؟ آیا خالد حسینی تنها یک پدیده‌ موقتی است یا اتفاقی است که به طور غیرمستقیم دارد نویسندگان میهنی را تلنگر می‌زند؟

وقتی با این پرسش به سراغ نویسندگان معاصر خودمان می‌رویم، کدام نویسنده میهنی، موفقیت چشمگیر خالد حسینی را در جهان یافته است؟ چرا نویسندگان تبعیدی خودخواسته یا ناخواسته ایرانی در غرب نتواسته‌اند به موفقیت نسبی دست یابند؟ حال آنکه خالد حسینی تنها با انتشار سه کتاب، امروز توانسته نام افغانستان را در ادبیات داستانی جهان سر زبان‌ها بیندازد. اگر مروری به نویسندگان تبعیدی ایران که در داخل ایران نویسندگان جدی و پرمخاطبی بودند داشته باشیم، در طول سال‌های تبعید، چقدر توانسته‌اند در ادبیات جهان نه‌تنها به عنوان نویسنده ایرانی بلکه به عنوان نویسنده جهانی به طور همزمان نام ایران و ادبیات ایران را طنین‌انداز کنند؟ به جز صادق هدایت که «بوف کور»ش به بیش از ۲۰ زبان دنیا ترجمه شده، نویسنده‌یی نداریم که این‌گونه توانسته باشد ادبیات فارسی معاصر را به جهانیان بشناساند.

به راستی خالد حسینی از چه می‌نویسد؟ مگر نه این است که او از مردمی می‌نویسد که در پیوند عمیق و دیرینه با گستره فرهنگی ایران بزرگ است؟ پس راز او در چیست که او می‌تواند از افغانستان بنویسد و موفق شود و دیده شود و بفروشد اما نویسندگان ایرانی نمی‌توانند؟ یکی از عمده دلایلی که می‌توان برشمرد، نوشتن داستان به زبان انگلیسی است. این اتفاق برای نویسندگان هندی هم افتاده: چهار جایزه بوکر، یک جایزه پولیتزر و یک جایزه نوبل ادبیات حاصل ادبیات هند در ادبیات جهان است. (از نویسندگان ژاپنی و ترک و عرب که بگذریم) از سوی دیگر عدم ترجمه داستان‌های فارسی و از سوی دیگر در پاره‌یی مواقع ترجمه‌ناپذیری از مشکلاتی است که سد این راه است و دلیل آخر و مهمی که ممکن است به قبای نویسندگان میهنی بربخورد، ضعف داستان‌هاست که قدرت رقابت با نویسندگان جهان را ندارد.

آریامن احمدی