شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
اقتصاد و اخلاق در بحران

پرسش: رابطه بین دو لفظ موجود در عنوان این بحث چیست: اخلاق و اقتصاد؟
دانیل دیانو: پیوند دادن این دو لفظ، هم به جا و به موقع و هم کمی عجیب و غریب است. زمانی که عضو پارلمان اروپا بودم، تلاش بسیار زیادی کردم تا بحثی راجع به بعد اخلاقی اقتصاد به راه اندازم. به باور من، این موضوع از زمان آشکار شدن بحران مالی و بدل شدن آن به بحرانی اقتصادی، دغدغه جدی بسیاری از ما شده است. یکی از خطوط اندیشه اقتصادی میگوید که در تحلیل نهایی، فعالیت اقتصادی منفک از ارزشها است. این خط از اندیشه سیاسی میگوید که همه ما به نژاد انسان اقتصادی (۱) تعلق داریم و در اصل، توسط انگیزههای مبتنی بر کسب سود به پیش رانده میشویم. اقتصاددانهایی وجود دارند که این توصیف از رفتار انسانی را به پرسش میکشند، اما فلسفه غالب در طی دو یا سه دهه اخیر ــ فلسفهای که نفوذ بسیاری بر سیاستگذاری داشته است ــ بازارها را عقلانی و افراد را در جستوجوی بیشینهسازی سود میدیده است. به علاوه، این فلسفه مدعی است بیشینهسازی سود از سوی افراد، به افزایش مطلوبیت کل جامعه و رفاه آن میانجامد.
بحرانی مالی ضربه سهمگینی بر این فلسفه وارد آورد. ما امروز شاهد شکست پارادایم بیشینهسازی سود هستیم و پژواکهای این شکست را همه جا میبینیم. متاسفانه این شکست صرفا شکستی فکری نیست و تنها پروژههای فکری ما شکست نخوردهاند، بلکه این شکست سرتاسری مدلی از پیادهسازی اقتصاد در دل جامعه بوده است.
طنز تاریخ آنجا است که آدام اسمیت ــ کسی که اغلب پدر علم اقتصاد میخوانند ــ علاوه بر ثروت ملل نویسنده کتاب دیگری به نام نظریه احساسات اخلاقی نیز بوده است. آدام اسمیت روشنفکری بود که باور داشت ارزشهای اخلاقی نیز نقش مهمی برای ایفاکردن دارند. ماکس وبر نیز بر این موضوع تاکید داشت. کنت آرو (۲) نیز بهعنوان چهرهای که از دو نفر پیشین متاخرتر است، همیشه میگفت ارزشهای اخلاقی از قبیل اعتماد، صداقت، شفافیت و همبستگی به دستگاه اقتصادی کمک میکنند تا بهتر کار کند.
به نظر من، این بحران گواهی بود بر فقدان تاسفبرانگیز حوزهای اخلاقی در محیط اجتماعی کسبوکار. با دلآزردگی میبینم که بسیاری از اشخاص قرارگرفته در نقطه اوج جهان کسبوکار، نسبت به این موضوع هیچ توجهی نشان نمیدهند. واقعا چرا اهمیت موضوع را نمیفهمند؟ مردم آمریکا و اروپا اخیرا این پرسش را در برابر مدیران شرکتها طرح کردهاند: چهطور مسوولیت آن چیزی را بر عهده خواهید گرفت که رخ داده است؟ اما هیچ پاسخی در کار نبوده است. وقتی شنیدم یکی از این مدیران برجسته دنیای تجارت، کار خود را «کار خداوند» خوانده است، کاملا برآشفتم. آسمان دارد با همه سنگینیاش روی سرهای ما سقوط میکند و او در کمال آرامش، شانی الهی به خود میبخشد. این امر نشان میدهد که چنین آدمهایی تا چه حد از واقعیت دور افتادهاند.
اکنون آمریکا و اروپا در حال وارد شدن به دورانی هستند که بسیاری از دورنماهای رونق اقتصادی محو شدهاند. دوران پیشین، زمانه پیش از بحران، دوران عظیم میانهروی خوانده میشود و مشخصههای آن را تورم پایین و رشد معقول میدانند. آدمها فکر میکردند که پارادایم جدیدی یافتهاند و عصر طلایی نوینی را آغاز کردهاند، اما امروز در حال ورود به دورانی کاملا متفاوت هستیم. در زمانهای که این همه آشفتگی و فشار اقتصادی ــ به خصوص در جهان غربیــ وجود دارد، کاملا آزاردهنده و نومیدکننده است که باز هم کسی بُعد اخلاقی اقتصاد را نمیپذیرد و هیچکس مسوولیت اخلاقی آنچه را بر اساس سیستم کنونی انجام میدهد، بر عهده نمیگیرد. اگر ما آن حوزه اخلاقی را کشف نکنیم، مشکلات هر چه بزرگتری را در سالهای آینده پیش رو خواهیم داشت.
روبرت میسیک: بسیاری معتقدند اخلاق هیچ ربطی به کسبوکار ندارد. اگر میخواهی پول در بیاوری، اخلاق را فراموش کن. اگر سعی کنی در کسبوکار آدم خوبی باشی، آن وقت یک آدم خوب ورشکسته خواهی شد و این غریزیترین (وفکرنشدهترین) راه برای اندیشیدن به رابطه اخلاق و اقتصاد است.
با این حال، همه نظریهها و نظامهای اقتصادی بر ایدههای اخلاقی استوار هستند. این امر حتی در مورد پارادایمهای اقتصادی بهظاهر غیراخلاقی نیز صادق است. برای مثال، پارادایم نئولیبرال را در نظر بگیرید. همان طور که شما گفتید، بر طبق این پارادایم انسان اقتصادی کوشش میکند و باید کوشش کند تا سود خود را بیشینه سازد، اما این تنها بنیان پارادایم نئولیبرال نیست. این پارادایم همچنین باور دارد که اگر همه انسانهای اقتصادی در جامعه برای بیشینهسازی سود خویش تلاش کنند، آنگاه تقریبا به شکلی معجزهوار «خیر عمومی» و «مطلوبیت کلی» افزایش خواهد یافت. بسیاری از مردم میگویند که دنبال کردن سود فردی خویش فضیلت نیست، بل رذیلت است. پارادایم نئولیبرال میگوید: رذیلتهای شخصی به فضیلتهای عمومی استحاله مییابند.
این ادعا مربوط به اخلاق است. تصور کنید نئولیبرالها راست گفته باشند و داستانی که طی سه دهه اخیر مکرر شنیدهایم، توصیف دقیقی از چگونگی کارکرد جامعه باشد. فوقالعاده خواهد بود! معنایش این است که لازم نیست آدمهای خوبی باشیم. بر عکس، اگر آدمهای خوبی باشیم و با بقیه به خوبی رفتار کنیم، برای خود آنها بد خواهد شد. تنها اگر با بقیه خوب نباشیم، برای آنها خوب هستیم؛ و به این ترتیب جوامع ما رونق بیشتری خواهند داشت و همه ثروتمندتر میشویم و همه میتوانیم از این سفره بهره مناسبی ببریم. اگر راه دیگر را انتخاب کنیم، شاید آدمهای بهتری باشیم، اما به همان اندازه فقیرتر هستیم. پس از این منظر دلیل بسیار خوبی دارد که احساسات اخلاقی را از اقتصاد جدا کنیم. در اقتصاد چیزها باید کارکرد داشته باشد و این حرف آخر است.
حالا فرض کنیم که احساسات اخلاقی ما میگویند میزان زیاد نابرابری ــ نابرابری در کالاهای اجتماعی و مادی، نابرابری در فرصتها ــ به لحاظ اخلاقی بد است و برابری نیز به لحاظ اخلاقی خوب. از طرف دیگر، اگر جوامع با میزان نابرابری بالا به لحاظ اقتصادی بهتر کار کنند، آن وقت به لحاظ اقتصادی ایده مطلوب و خوب این است که دیگر به دنبال جامعهای برابر کوشش نکنیم، اما تاریخ اقتصاد نشان میدهد که جوامع با برابری بالاتر، با توزیع منصفانهتری از ثروت، با اعطای فرصتهای برابر به همگان برای چرخاندن زندگیشان، معمولا از رونق بیشتری برخوردار بودهاند و به لحاظ اقتصادی و اجتماعی کارکرد بهتری داشتهاند.
دانیل دیانو: اما بحران کنونی بعدی غیراخلاقی نیز دارد: طرفداری بیقید و شرط از بازار، کلاهبرداریها، تقلبها. این موضوع جدیدی نیست، به سقوط انرون (۳) (enron)، به سقوط ورلدکام (۴) (worldcom) یا به قضیه پارمالات (۵) (parmalat) فکر کنید. به علاوه، تنها با همین چند مورد معدود و استثنایی هم طرف نبودهایم و نیستیم. بازار بهخودی خود خالی از اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی نیست. آدمها میتوانند به تدریج فقدان اخلاقیات را به کارکردهای بازار تزریق کنند ــ مساله این است. شما میتوانید نوعی سرمایهداری با چهرهای تماما کریه داشته باشید، اما از سوی دیگر، میتوان سرمایهداری قابل قبول و نسبتا خوشخیمی هم داشت ــ چیزی شبیه به آن سرمایهداری که پس از جنگ جهانی دوم در اروپا توسعه یافت و خوشخیم و متمدن بود. نمیتوان با انسانهایی که در «اقتصاد دستوری» (۶) زیستهاند، از بد بودن ذاتی بازار سخن گفت.
بازارها بعدی غایتشناختی نیز دارند؛ بازارها مطلوب هستند زیرا از هر نظام دیگری جهت تخصیص منابع، بیشتر به رشد و شکوفایی دموکراسی کمک میکنند. بر این اساس هم میتوانیم جامعهای بهتر را در نظر آوریم و هم میتوانیم شیوه سیاستگذاری مناسب این جامعه بهتر را بیافرینیم. به نظر من، بازارهای آزاد برای آزادی اقتصادی ضروریاند، اما تفاوت بسیاری میان بازار آزاد و آزادی اقتصادی با «بازارهای تنظیمنشده» وجود دارد. تنظیم نکردن نظام مالی باعث شد که دستگاه اقتصادی در آستانه چنین فاجعهای قرار گیرد. و همین امر میتواند در نهایت دموکراسی را از بیخ و بن نابود کند. پس مساله اساسی از این قرار است: چطور میتوانیم شکستهای بازار را تصحیح کنیم، درست همانطور که سعی کردیم یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ بشر، یعنی اقتصاد دستوری را تصحیح کنیم؟ درباره سیاست چه فکری خواهیم کرد و چگونه حوزه اخلاقی یادشده را از نو کشف خواهیم کرد؟
روبرت میسیک: بله، مساله این نیست که آیا باید اقتصادهای بازار داشته باشیم یا برعکس. به لحاظ تاریخی فرمهای گوناگونی از اقتصادهای بازار وجود دارند. سرمایهداری بد همانقدر ممکن است که سرمایهداری خوب. کافی است اقتصادهای سرمایهدارانه مبتنی بر بازار را در کشورهای اسکاندیناوی در نظر بگیرید و آنها را با سرمایهداری ایالات متحده، پرتغال یا انگلیس مقایسه کنید. این سه کشور آخر، نابرابرترین کشورها در بین تمامی کشورهای توسعهیافته سرمایهدارانه هستند.
اما چطور میتوانیم به این سرمایهداری اخلاقی یا بهتر دست یابیم؟ یا به عبارت دیگر، چه عاملی سبب شد سرمایهداری پایدارتر، تنظیمشدهتر و منصفانهتر دوران پس از جنگ جهانی دوم، به سرمایهداری اوایل قرن بیستویکم تبدیل شود که آبستن بحران بود؟
باید دو توسعه تاثیرگذار و حیاتی را درنظر بگیریم. نخستین آنها عدم تنظیم بازار بود؛ بنابراین ما به تنظیم دوباره بازار نیازمندیم، اما تنظیمنکردن همه ماجرا نبود. شاهد تغییراتی بودیم که بر اساس آنها، چیزهایی مشروع تلقی شدند و چیزهایی نیز بهسادگی «تغییرناپذیر» در نظر گرفته شدند. در دهه ۱۹۷۰، یک مدیر ارشد اجرایی متوسط در آلمان بیست برابر یک کارگر متوسط درآمد داشت. به لحاظ قانونی منعی وجود نداشت که این مدیر ارشد اجرایی، ۲۰۰ برابر یک کارگر متوسط درآمد داشته باشد، اما چنین اختلافی را غیراخلاقی میدانستند؛ بنابراین وی نیز دست به چنین کاری نمیزد. اگر مستندهای قدیمی راجع به سرشناسترین مدیران ارشد اجرایی آلمان در آن زمان را تماشا کنید، تفاوت عمیقی بین سبک زندگی آنها و سایر مردم نمیبینید. قطعا خانههای آنها زیباتر و پرتجملتر بود، اما اختلاف در سبک زندگی به اندازه امروز عمیق نبود. امروز به راحتی میتوانید بگویید که افرادی از این دست در سیارهای دیگر زندگی میکنند. آنچه در سالهای اخیر نه تنها مشروع، بل شرط اثبات موفقیت در نظر گرفته میشود، حدود سی سال پیش نامشروع و غیراخلاقی دانسته میشد. پس همهچیز به تنظیم نکردن باز نمیگردد. باید تغییری در «مشرب» عمومی ایجاد کرد.
دانیل دیانو: شما بر گرهگاه فرهنگ یک جامعه با اعمال محدودیت خودخواسته بر طمعورزی از سوی خود مردم تاکید میکنید. البته منظور من از فرهنگ میزان دانستن ما نیست، بل چگونگی رفتار کردن ما با یکدیگر است.
شاید بتوان هنوز در جامعهای با میزان نابرابری بالا، اما در حالتی با رشد ثابت، کنار یکدیگر زیست و تفاوتها را تحمل کرد، اما افزایش کلاهبرداریها و رفتارهای شیادانه به ناآرامی اجتماعی خواهد انجامید. مردم زمانی خشمگین میشوند که احساس کنند به آنها دروغ گفتهاند و سرشان را کلاه گذاشتهاند یا احساس کنند بین آنچه موعظه میشود و آنچه به آن عمل میشود، تفاوت عمیقی وجود دارد.
ما باید از این چیزها بترسیم. بحران عمدهای که شاهد آن هستیم، نه بحران سرمایهداری، که بحران مدل معینی از سرمایهداری است. در عین حال، با معضل اجتماعی شدیدی نیز طرف هستیم که همان تحلیل رفتن طبقه متوسط است. به خاطر داشته باشید که طبقه متوسط نقطه اتکای دموکراسی است، اما از همه مهمتر، تغییر آب و هوا تاثیر ناخوشایند عمیقی بر جا خواهد گذاشت و با این حال، تنها عده کمی به آن فکر میکنند و بنابراین عده کمی حاضر به هزینهکردن برای مبارزه با آن هستند. با این حال باید بگویم که بحران ۲۰۰۸، محصول صادراتی آمریکا نبود. این بحران حاصل پارادایمی بود که برنده جنگ ایدههای سه دهه اخیر بوده است. پس از جنگ جهانی دوم، کینزینیسم ــ «کنشورزی دولتی» ــ (۷) به اروپا رونق بخشید و اتحادیه اروپا صلح را برای این قاره به ارمغان آورد. البته اشتباهاتی نیز به نام «کنشورزی دولتی» صورت گرفت، اما با رخدادن تحولات عمده تکنولوژیک و نیز سقوط اتحاد جماهیر شوروی، نئولیبرالیسم سر برآورد و ایده عدم تنظیم را همراه خود آورد. متاسفانه، پارادایم نولیبرالی و ایده عدم تنظیم بیش از حد پیش رفت.
دولت تسخیر شد؛ سیاستگذاری عمومی تسخیر شد. حالا مشخص شده است که آنچه ما معمولا به دولتهای شکستخورده (مثلا کشورهای فقیر آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا) نسبت میدادیم، برای مدتی در مقیاس وسیع بر سر جهان غرب آمده است. و در این میان، بانکدارها کمابیش ضوابط عدم تنظیم بخش مالی را دیکته میکردهاند. پس آنچه شاهد آن هستیم، شکست یک پارادایم و یک سیاستگذاری در اروپا و آمریکا است. سالها میگفتیم که «مدل قارهای» (۸) فرسوده شده و دیگر کار نمیکند و باید مدل نئولیبرال را اعمال کنیم. انگار همه «مدل اسکاندیناویایی» را یادمان رفته بود؛ مدلی که نشان میدهد میتوان بهرهوری و کارآیی را در کنار برابری تجربه کرد. اکنون به نظر من شکاف بین جهان کسبوکار و مردم عادی بسیار عمیق شده است. و معتقدم اگر به طریقی آن حیطه اخلاقی را باز نیابیم، اتفاق بسیار بدی رخ خواهد داد.
دانیل دیانو، اقتصاددان رومانیایی وزیر بازرگانی سابق این کشور و روبرت میسیک، نویسنده و تحلیلگر اتریشی است.
مترجم: امین گنجی
منبع: یوروزین
پاورقی:
۱. homo economicus: انسان اقتصادی اصطلاح بنیادی آن دست از نظریههای اقتصادی است که انسانها را کنشگرانی عقلانی و به دنبال منافع شخصی خود میبینند. این اصطلاح را برای نخستین بار جان استوارت میل، در قرن نوزدهم به این معنا به کار برد. انسان اقتصادی در تقابل با Homo reciprocans یا انسان تعاونی است که جهتگیری عاملان اقتصادی را بر اساس تعاون و اشتراک در نظر میگیرد.
۲. کنت جوزف آرو (۱۹۲۱- ) اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد به همراه جان هیکس در سال ۱۹۷۲ است. وی تا امروز جوانترین برنده این جایزه بوده است.
۳. enron: انرون یک شرکت آمریکایی مربوط به حاملان انرژی و یکی از ۵ شرکت بزرگ دنیا در این زمینه بود. رسوایی انرون اکتبر ۲۰۰۱ آشکار شد و به ورشکستگی این شرکت بزرگ انجامید. انرون میلیاردها دلار درآمد خویش را از بسیاری از معاملهها و پروژه شکستخورده پنهان کرده بود.
۴. Worldcom: ورلدکام یک شرکت مخابراتی آمریکایی است. یک سال پس از ماجرای انرون، رسواییهای حسابداری در ورلدکام نیز فاش شد و به ورشکستگی این شرکت انجامید. اگرچه ورلدکام باقی ماند.
۵- Parmalat: پارمالات شرکت غذایی ایتالیایی است. این شرکت به بزرگترین شرکت تولید شیر یو.اچ.تی (شیر بسیار حرارتدیده) تبدیل شد، اما در سال ۲۰۰۳، بهخاطر ۱۴ میلیارد یورو اختلاف در حسابهای آن گرفتار یک رسوایی دیگر در زمینه حسابداری شد و ورشکستگیاش را اعلام کرد.
۶- command economy: اقتصاد دستوری به اقتصادی گفته میشود که دولت در تمام سازوکارهای آن دخالت میکند و بازار در مکانیزمهای آن جایی ندارد.
۷- کینز پس از تجربه رکود عظیم دهه ۳۰، متقاعد شده بود که دولت باید در مکانیزمهای بازار آزاد مداخله کند. نام این ایده او را state activism یا کنشورزی دولتی گذاشتهاند.
۸. continental model: مدلی اقتصادی که بر اساس آن، پشتیبانی جهت حفظ و ایجاد شغل و نیز قواعد تنظیمی گسترده در صنعت باب شد. این مدل، پس از جنگ جهانی دوم، توسط فرانسه، آلمان، بلژیک، اتریش و لوکزامبورگ به کار بسته شد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست