پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

هیچ كس شبیه هیچ كس


هیچ كس شبیه هیچ كس

عادات فكری یعنی استراتژی هایی كه مردم در فرآوری اطلاعات و معنا دادن به جهان پیرامونشان اتخاذ می كنند بنابه فرض محققان غربی برای همه, یكسان بود كه مثل عالی اش در اهمیت دادن به استدلال منطقی, علاقه به دسته بندی و اصرار بر فهمیدن وضعیت ها و حوادث با اصطلاحات خطی علت و معلول, مشهود است

برای بیش از یك قرن، فیلسوفان و روان شناسان غربی بحث های مربوط به حیات ذهنی خود را بر یك فرض اساسی بنیاد نهاده بودند. آن فرض این بود كه: فرایندهای اصلی زیرین كلیه اندیشه های انسانی یكی است، چه در تپه های تبت و چه در سبزه زارهای مكزیك. تفاوت های فرهنگی ممكن است موضوع اندیشه مردم را تحمیل كنند. مثلاً نوجوانان بوتسوانایی ممكن است با همان شور و حرارتی درباره گاوها بحث كنند كه همسالان نیویوركی شان درباره ماشین های اسپورت. عادات فكری- یعنی استراتژی هایی كه مردم در فرآوری اطلاعات و معنا دادن به جهان پیرامونشان اتخاذ می كنند- بنابه فرض محققان غربی برای همه، یكسان بود كه مثل عالی اش در اهمیت دادن به استدلال منطقی، علاقه به دسته بندی و اصرار بر فهمیدن وضعیت ها و حوادث با اصطلاحات خطی علت و معلول، مشهود است.این مقاله، با این پیش فرض، به این موضوع می پردازد كه فرهنگ ها چگونه عادت های ما را طبقه بندی می كنند.

كارهای اخیر یك روان شناس اجتماعی در دانشگاه میشیگان دیدگاه دیرینه در باب كاركرد ذهن را متحول كرده است. دكتر ریچارد نیسبت و همكارانش در مجموعه ای از آزمایشگاه ها با مقایسه آمریكایی های اروپایی تبار با اهالی آسیای شرقی دریافتند كه افرادی كه در فرهنگ های متفاوت رشد كرده اند نه تنها به چیزهای متفاوتی فكر می كنند، بلكه با روشی متفاوت نیز فكر می كنند.دكتر نیسبت می گوید: ما عادت داشتیم فكر كنیم كه همه انسان ها از مقولات (دسته بندی ها) به طور یكسانی استفاده می كنند؛ منطق در فهم زندگی روزمره نقش یكسانی را برای همه بازی می كند؛ حافظه، ادراك، اعمال قواعد و مانند آن برای همه یكسانند، ولی اكنون استدلال می كنیم كه خود فرایندهای شناختی، بسیار انعطاف پذیرتر از آن چیزی هستند كه جریانات غالب روانشناسی تصور می كردند .

از جهات بسیاری، تفاوت های فرهنگی ای كه پژوهشگران آن را توصیف كرده اند، بازتابی است از آنچه توسط مردم شناسان توصیف شده است و ممكن است برای آمریكایی هایی كه در آسیا زیسته اند چندان شگفت انگیز نباشد. دكتر نیسبت و همكارانش نخستین پژوهشگران روان شناسی نیستند كه پیشنهاد كرده اند فكر ممكن است ریشه در مفروضات فرهنگی داشته باشد؛ روان شناسان شوروی در دهه ۱۹۳۰ مسائل منطقی ای برای كشاورزان ازبك مطرح كردند تا نشان دهند كه ابزارهای عقلانی متأثر از شرایط عملی [زندگی] است.

در یك دید وسیع، لابراتوارها- كه در ایالات متحده، ژاپن، چین و كره راه انداخته شده بودند- یك تقسیم آشنا را مستند كرده اند. محققان دریافتند شرقی ها كل گرایانه تر فكر می كنند، به بافت و روابط توجه بسیار بیشتری دارند، بیشتر بر معرفت مبتنی بر تجربه تكیه می كنند تا منطق انتزاعی و در مقابل، تناقض، تساهل بیشتری به خرج می دهند، ولی غربی ها در فكر كردنشان تحلیلی ترند، تمایل دارند اشیا را از بافت شان جدا كنند، از تناقض بپرهیزند و تكیه بیشتری بر منطق صوری داشته باشند.

مثلاً در یك مطالعه توسط دكتر نیسبت و تاكاهیكوماسودا- یك دانشجوی فارغ التحصیل در میشیگان- به دانشجویانی از ژاپن و ایالات متحده یك صحنه متحرك از زندگی زیر آب نشان داده شد كه در آن یك ماهی بزرگتر كانونی در میان ماهی های كوچكتر دیگر و بقیه آبزیان، شنا می كرد.

وقتی از آنان سؤال شد چه دیده اند، موارد آزمایش ژاپنی، بیشتر تمایل داشتند با توصیف صحنه، آغاز كنند، مثلاً بگویند: یك دریاچه استخر دیدم یا كف [استخر] سنگی بود . یا آب، به سبزی می زد . ولی برعكس آمریكایی ها تمایل داشتند توصیف شان را با ماهی بزرگتر شروع كنند و جملاتی شبیه این را بگویند: چیزی شبیه یك ماهی قزل آلا داشت به سمت راست می رفت .

به طور كلی، افراد مورد آزمایش ژاپنی در این مطالعه ۷۰ درصد بیشتر از آمریكایی ها جملاتی راجع به جنبه های محیط پس زمینه گفتند و نیز دو برابر آمریكایی ها در مورد روابط بین اشیاء جاندار و بی جان عبارت داشتند. مثلاً فرد ژاپنی ممكن است به این توجه كند كه ماهی بزرگ از مقابل خزه های دریایی خاكستری شنا می كرد .

دكتر نیسبت می گوید: آمریكایی ها بیشتر تمایل داشتند روی بزرگترین ماهی، روشن ترین شیء، ماهی ای كه سریع تر حركت می كند و... تمركز كنند .اما محققان دریافتند توجه بیشتر آسیای شرقی ها به بافت و روابط صرفاً سطحی نبود. وقتی به شركت كنندگان ژاپنی همان ماهی بزرگ نشان داده شد كه در جهت متفاوت و پس زمینه جدیدی شنا می كرد، آنها در تشخیص آن مشكل بیشتری داشتند تا آمریكایی ها كه نشان می دهد ادراك آنها عمیقاً به ادراك شان از صحنه پس زمینه گره خورده است.درباره تفسیر حوادث در جهان اجتماعی نیز به نظر می رسید آسیایی ها به نحو مشابهی به بافت حساسند و از آمریكایی ها در تشخیص اینكه كی رفتار مردم توسط فشارهای محیطی تعیین شده است، سریعتر عمل می كردند.

روان شناسان از دیرباز نسبت به آنچه خطای بنیادین نسبت دادن خوانده اند هشدار داده اند. این خطا عبارت است از تمایل مردم به تبیین رفتارهای انسانی بر حسب خصایص بازیگران فردی، حتی هنگامی كه نیروهای محیطی قوی ای نیز در كار باشند. مثلاً اگر به مردم گفته شود به كسی تعلیم داده شده تا یك سخنرانی به نفع یك كاندیدای انتخاب ریاست جمهوری انجام دهد، بیشتر مردم باور خواهند داشت كه گوینده به آنچه می گوید اعتقاد دارد.در یك مطالعه توسط دكتر نیسبت و اینچئول چول از دانشگاه ملی سئول در كره، از افراد تحت آزمایش كره ای و آمریكایی خواسته شد تا مقاله ای را به نفع یا علیه انجام آزمایش های اتمی توسط فرانسه در اقیانوس آرام مطالعه كنند. به این افراد گفته شد كه نویسنده مقاله هیچ گزینه ای برای نوشتن نداشته است. اما افراد تحت آزمایش از هر دو فرهنگ، همچنان تمایل به خطا نشان می دادند، با این قضاوت كه نویسندگان مقاله به موضعی كه در مقالات اتخاذ شده است، اعتقاد داشته اند.

وقتی از افراد كره ای نخستین بار خواسته شد تا تجربه مشابه را خودشان از سر بگذرانند – یعنی نوشتن یك مقاله طبق توصیه ها- آنها سریعاً قضاوت هایشان را درباره اینكه نویسندگان اصلی مقالات چقدر به جدیت به آنچه نوشته اند باور داشته اند، تعدیل كردند، ولی آمریكایی ها به این مضمون چسبیدند كه نویسندگان مقالات عقاید صریحشان را بیان كرده اند.یكی دیگر از تفاوت های عجیب كه توسط محققان كشف شد، در روش پاسخ آسیای شرقی ها و آمریكایی ها در استودیوها در مواجهه با تناقض ظاهر شد. دكتر نیسبت می گوید: وقتی استدلال هایی ضعیف تر علیه آمریكایی ها اقامه شد، آنها تمایل داشتند به وسیله در هم كوبیدن استدلال های ضعیف تر و حل تناقض تهدیدآمیز درون ذهنشان، عقاید خود را تقویت كنند، ولی آسیایی ها بیشتر تمایل داشتند با اذعان به اینكه حتی استدلال های ضعیف تر هم حسن هایی دارند، موضع خود را تعدیل كنند.

مثلاً در یك مطالعه به افراد تحت آزمایش آسیایی و آمریكایی، استدلال های قوی ای به نفع تامین بودجه یك پروژه تحقیقاتی درباره فرزندخواندگی ارائه شد. به یك گروه دیگر، استدلال هایی قوی در حمایت از پروژه و استدلال هایی ضعیف علیه آن ارائه شد.

هم افراد آمریكایی و هم آسیایی در گروه اول حمایت قوی ای از پروژه كردند، ولی با اینكه آسیایی ها در گروه دوم به استدلال های ضعیف مخالف با كاهش حمایت خود پاسخ دادند، آمریكایی ها واقعاً حمایت خود از پروژه را در پاسخ به استدلال های مخالف افزایش دادند.

در مجموعه ای از مطالعات، دكتر نیسبت و كیاپینگ پنگ از دانشگا كالیفرنیا در بركلی دریافتند كه افراد تحت آزمایش چینی تمایل كمتری از آمریكایی ها، نسبت به حل تناقضات در بسیاری از مواضع دارند. وقتی از آمریكایی ها خواسته شد تا یك درگیری بین مادران و دختران را تحلیل كنند، آنها سریع به نفع یكی از طرفین موضع گیری كردند، ولی چینی ها بیشتر تمایل داشتند حسن های هر دو طرف را ببینند و مثلاً این گونه اظهارنظر می كردند كه: هم مادران و هم دختران نتوانسته اند همدیگر را درك كنند .

وقتی به این دو گروه، انتخاب بین دو نوع مختلف استدلال فلسفی ارائه شد كه یكی مبتنی بر منطق تحلیلی و حل تضاد و دیگری مبتنی بر روش دیالكتیك و پذیرفتن تضاد بود، چینی ها رویكرد دیالكتیك را پذیرفتند در حالی كه آمریكایی ها استدلال های منطقی را ترجیح دادند و چینی ها طرفداری بیشتری از آمریكایی ها نسبت به ضرب المثل های دارای تضاد ابراز كردند. مثل این حكمت چینی كه می گوید: آدم های خیلی متواضع، كمی لاف زن اند . دكتر نیسبت می گوید: افراد تحت آزمایش آمریكایی این تضادها را واقعاً اعصاب خردكن تلقی كردند.دكتر نیسبت و دكترآرانورنزیان از دانشگاه ایلی نویز همچنین علایمی را كشف كردند مبنی بر اینكه وقتی منطق و دانش تجربی در تضاد باشند، آمریكایی ها بیشتر از آسیایی ها طرفدار قواعد منطق صوری اند كه این امر به علت همراهی با یك سنت در جوامع غربی است كه از یونان باستان آغاز شده است.مثلاً محققان دریافتند وقتی به آمریكایی ها این استدلال منطقی ارائه شود: تمام حیوانات دارای پشم به خواب زمستانی می روند، خرگوش ها دارای پشم اند، بنابراین خرگوش ها به خواب زمستانی می روند ، آنها تمایل دارند اعتبار استدلال را بپذیرند و ساختار صوری آن را كه مربوط به قیاس است از محتوای آن كه ممكن است صحیح یا ناصحیح باشد، جدا كنند. برعكس، آسیایی ها، بر مبنای ناصحیح بودن [نتیجه]، این قیاس ها را نامعتبر می دانستند. [زیرا همه حیوانات دارای پشم در واقع به خواب زمستانی فرونمی روند].

با اینكه اختلافات فرهنگی ای كه در آثار محققان رهگیری شده است بسیار مهم اند، اما منشأ آنها چندان آشكار نیست. شواهد تاریخی نشان می دهند كه بین اندیشیدن غربی و شرقی دست كم از دوران های باستانی یك شكاف وجود داشته است. سنت منازعات خصومت آمیز، استدلال منطق صوری و استنتاج تحلیلی كه در یونان شكوفا می شد و یك فهم از بافت و پیچیدگی، استدلال دیالكتیكی و نیز مدارا در مقابل یین و یانگ های زندگی در چین رشد می یافت.

اینكه چقدر از این تفاوت شرقی – غربی نتیجه اعمال اجتماعی و مذهبی متفاوت، زبان های متفاوت یا حتی جغرافیای متفاوت است، كسی نمی داند، ولی دكتر نیسبت معتقد است هر دو سبك، مزایا و محدودیت هایی دارند و هیچ كدام از این دو رویكرد اموری ژنتیك نیستند، زیرا آمریكایی های آسیایی تبار كه در ایالات متحده متولد شده اند به لحاظ شیوه های اندیشیدن از آمریكایی های اروپایی تبار غیرقابل تشخیص اند.

با این حال هنوز همه قبول ندارند كه كلیه تفاوت هایی كه توسط دكتر نیسبت و همكارانش توصیف شده نمایانگر تفاوت های بنیادین در فرایندهای روانی است.

مثلاً دكتر پاتریشا چنگ، استاد روان شناسی در دانشگاه كالیفرنیا در لس آنجلس معتقد است، بسیاری از یافته های محققان با تجربیات خود او هماهنگ است. او می گوید: من كه در یك خانواده سنتی چینی بزرگ شده ام و علاوه بر آن در فرهنگ غربی هم بوده ام، برخی عادات تدافعی در تفسیر جهان را می بینم كه در میان فرهنگ ها، مختلف است و همان ها خود منجر به تفاوت های گسترده ای می شود .

ولی دكتر چنگ فكر می كند برخی تفاوت ها – مثل تسامح آسیایی ها در مقابل تناقض- كاملاً اجتماعی اند و هیچ تفاوتی در تسامح منطقی وجود ندارد.

تا آنجا كه لابراتوارها، تفاوت های واقعی را در ادراك و اندیشیدن نشان می دهند، روان شناسان باید به طور بنیادین افكار آنان را درباره آنچه كلی و جهانی است و آنچه را كه نیست مورد بازنگری قرار دهند و الگوهای جدیدی از فرآیندهای ذهنی را توسعه دهند كه تاثیرات فرهنگی را نیز ملحوظ كند.

نویسنده: اریكاگود‎/ ترجمه: محمود سیفی

منبع: نیویورك تایمز- جولای ۲۰۰۶