جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
سفرنامه تاجیکستان (7): پنجیکت
پنجیکت (Panjket)، پنجکد یا پنجکنت شهری است مرزی در شمال غربی تاجیکستان که به شهر و ولایت سمرقند در ازبکستان نزدیک است. گویا اصلش پنج کد به معنای پنج شهر است. رودخانه مشهور «زرافشان» از میانش میگذرد و برای همین تمدنهای بسیاری در اطراف این رودخانه شکل گرفته است. این شهر در پیش از اسلام پایتخت «هپتالیان» (همان هونها یا هیاطله که به باور برخی پژوهشگران، از اقوام آریایی و به باور برخی دیگر، اقوام ترک بودند) بود. این شهر در سده هفتم میلادی و پس از مقاومتی سخت به فرماندهی فرماندار ساسانی آنجا، به دست اعراب ویران میشود؛ اما پس از مدتی دوباره خودش را بازسازی میکند. اما با رشد شهرهای سمرقند و بخارا، کمکم اهمیتش را از دست میدهد. بقایای شهر قدیمی در نزدیکی شهر جدید است.
صبح زود که بیدار شدم، متوجه شدم آب هتل قطع است. حالا روز شده بود و بهتر میتوانستم محیط هتل توریست را ببینم. این هتل بهترین هتل شهر پنجیکت است. اما من اتاقهای ارزانش را اجاره کرده بودم. وسایلم را گذاشتم توی اتاق و ساعت 7 راه افتادم به طرف مرکز شهر.
(برای دیدن تصاویر این بخش از سفرنامه، فایل پیوست در پایین صفحه را دانلود کنید).
صدای شعار دادن دستهجمعی به گوش میرسید. تعداد بسیار زیادی دانشآموز پرچمهای تاجیکستان به همراه تصاویری از امامعلی رحمان را در دست گرفته و در خیابان اصلی شهر در حرکت بودند. پلیسها هم نظم را برقرار میکردند. جوانی که با موبایلش داشت عکس میگرفت را سریعاً بازداشت کرده و در همان خیابان شروع کردند به بازجویی درباره اینکه چرا عکس گرفته؟ در واقع همه این امکانات و رفتارها در اختیار امامعلی رحمان است و دیگر کاندیداها هیچ دسترسیای به چنین امکاناتی برای انتخابات ریاستجمهوری ندارند. برای همین مثل روز روشن بود که ریاستجمهوریاش که از 1994 آغاز شده، تداوم خواهد یافت و دوباره خودش رأی خواهد آورد.
به میدان مرکزی شهر پنجیکت رسیدم. بیشتر تاکسیها و خودروها و بازار و... در اینجا متمرکزند. بازار با یک سردر که معماری سنتی دارد و مانند دروازه قدیم شهرهاست، شما را به محیطی وارد میکند که فروشگاههای کوچک بسیاری در آن هستند و در وسطش هم بساط بسیاری پهن است. میوهفروشی و نانشیرینی فروشیها بیش از دیگر فروشگاهها به چشم میخورند. صرافیهای شهر هم معمولاً در همین بازار قرار دارند. بههرحال بازار پر جنب و جوش و زندهای است.
در کنار بازار، رستوران محیالدین بود. واردش شدم. یک ایوان بزرگ داشت و چند اتاق که میتوانستم هر کجا دلم میخواهد بنشینم. «طعامنامه» (منو) را برایم آورد که به دو زبان تاجیکی و روسی (و البته هر دو به خط سیریلیک) بود. من آش پلو با چای کبود انتخاب کردم. آش پلو همان برنج با نخود پخته شده و زردک رنده و سرخ شده است که تکهای گوشت قرمز روی آن میگذارند. قندهایی که در پنجیکت بود خیلی درشت و بزرگ بودند. صبحانه را که خوردم، با گارسون کمی حرف زدم که متوجه شده بود ایرانیام. جوانی آنسوتر نشسته بود که بلافاصله آمد روی صندلی کناری من نشست و سر صحبت باز کرد. افضلشاه نام داشت، 24 ساله بود و میگفت که دوختر (دکتر) کودکان است. بعد هم گفت که دوست دارد با من دوست شود. پیشنهاد خوب و سخاوتمندانهای بود. بهویژه وقتی گفت حاضر است با من چند ساعتی همراه شده و جاهای دیدنی شهر را نشانم بدهد (البته بعداً فهمیدم که روزی چند تا پیشنهاد دوستی به دیگران ارائه میدهد که عمدتاً مرد نیستند). بههرحال آدم اجتماعیای بود.
ابتدا با تاکسیها رفتیم به سرزم (Sarazm) که بست کیلومتر بیرون از شهر و در مسیر مرز قرار دارد. این مرز یکی از اصلیترین مرزهای تاجیکستان و ازبکستان بود که اکنون به دلیل اختلافات بینشان، بسته است. اینجا با تمدن 5500 سالهاش، یکی از معروفترین مناطق باستانی تاجیکستان است. در کنار تابلویی که روی آن به سه زبان تاجیکی (خط سیریلیک)، روسی و انگلیسی نوشته «ممنوعگاه تاریخی باستانشناسی سرزم» (منظور از ممنوعگاه، حفاظتشده است) پیاده شده و حدود دویست متر راه خاکی به طرف این منطقه را پیاده رفتیم. روی پنج نقطه آن که بیشتر حفاری شده، سقف کاذب زدهاند برای آسیب ندیدن از باران و برف. مانند هر نقطه مشهور دیگری، امامعلی رحمان از اینجا هم دیدن کرده و تابلوهای بزرگ عکسهای بازدیدش را در همهجا میتوان دید. در کاوشهای صورت گرفته از اینجا، تعداد بسیار زیادی اسکلت، زیورآلات، ابزارهای جنگی، سفال نقشدار و... از خانهها و معابد به دست آمده است که متعلق به دورههای مس و برنز در هزارههای چهارم و سوم پ.م است. اقتصاد مردم این منطقه ترکیبی از کشاورزی و دامداری در کنار فلزگری، سفالگری، جواهرسازی، بافندگی، سبدبافی و صنایع چرم، کار روی سنگهای رنگی و گرانبها و... بود که نشان از فرهنگ مادی پیشرفتهشان داشت. بسیاری از این مواد در تمدنهای باستانی هند، ایران، پاکستان، افغانستان و ترکمنستان نیز به دست آمده که نشان از مبادلات آن زمان بین این سرزمینها دارد. در بناهای مربوط به معابد، آتشدانهای دایره یا مربعی و گاه قربانگاههایی در وسط اتاق اصلی قرار دارد. کشف اسکلت مشهور به «پرنسس سرزم»، کمک شایانی به فهم زندگی اجتماعی آنان کرد. وی در یک دایره سنگی بزرگ به همراه چند تن از نگهبانان و همراهانش به شیوهای شکوهمند به خاک سپرده شد.
به فاصله یکصدمتری از این سایت باستانی، آثارخانه (موزه) ای کوچک بهصورت یک سالن ساخته شده که بسیاری از مواد و آثار به دست آمده را آنجا نگهداری میکنند. البته بیشتر آثار اصلی را به آثارخانههای شهر دوشنبه و نیز شهر پنجیکت منتقل کردهاند؛ و البته بخشی هم به امانت به شوروی دیروز و روسیه امروز رفته و نتیجه هم معلوم است: هرگز برنگشته. درب این آثارخانه بسته است و نگهبانی که در همان نزدیکی زندگی میکند، آمد و درب را برایمان باز کرد. نقشهها و کتابهایی که درباره این منطقه تهیه شده، عکس حفاریهایی که در گذشته صورت گرفته، تعدادی ابزار سنگی و فلزی (مانند سرنیزه و پیکان)، تکههای سفال، استخوان و... در ویترینها نگهداری میشد.
شارژ موبایلم برای عکسبرداری به پایان رسیده بود. خودم هم حسابی تشنه بودم. اما هم برق قطع بود و هم آب. همان جوان از یک جویی در همان نزدیکی برایم کاسهای آب آورد. به دلیل تعمیرات یک جاده در پنجکت، برق قطع شده بود. مردم میگفتند این جاده به دستگیری (کمک) عالیجناب رحمان ساخته میشود. جوری میگفتند که باور داشتند واقعاً دارد از جیب خودش جاده میکشد. افضلشاه هم خیلی طرفدار رحمان بود. میگفت آدم خیلی خوبی است و زیاد فعالیت میکند. وقتی پرسیدم از کجا اینها را میداند، میگفت که از تلویزیون همیشه برنامهها را پیگیری میکند. نتیجه تکصدایی بودن جامعه همین است که رسانهها فقط اجازه دارند خوبیهای نظام حاکم را به گونهای بسیار برجسته بازنمایی کرده و در عوض، اجازه نقد ندارند.
دوباره پیاده برگشتیم تا جاده مرز به پنجیکت. یک پیرزن و دختر هم منتظر بودند. پیرزن میگفت که کارگران ختایی (چینی) در این منطقه در حال کارهای عمرانی هستند. یکیشان رفته بود درب خانه پیرزن و آب خواسته بود. اما آنها نمیفهمیدند چه میخواهد. افضلشاه هم تلاش میکرد سر صحبت را با آن دختر خجالتی باز کند. بههرحال حدود نیمساعت توی آفتاب (البته پاییزی و دلنشین) ایستادیم تا بالاخره یک ماتیز آمد و سوار شدیم. پیش از بسته شدن مرز، اینجا جادهای پر رونق بود. به شهر برگشته و جلوی آثارخانه پیاده شدیم.
برای بازدید از آثارخانه باید کفشهای پارچهای به پا میکردیم. همچنین برای عکس گرفتن باید بلیط جداگانهای گرفت که چون موبایلم شارژ نداشت، ترجیح دادم آنرا به برق بزنم و عکس نگیرم. اگر راهنما میخواستی هم باید به یکی از خانمهای کارمندی که آنجا ایستاده بودند، پولی پرداخت میکردی (فکر کنم 15 سامانی برابر با نه هزار تومان) تا توضیح دهد. کارمندان بیشتر آثارخانههایی که در تاجیکستان دیدم، خانم بودند. یکیشان وقتی فهمید ایرانیام، سریعاً گفت منطقه باستانی سرزم که بازدید کردهایم، همدوره تمدن سوخته در ایران است. بههرحال بازدید از آثارخانه را آغاز کردم، در حالیکه در کل مدت بازدید من، افضلشاه داشت با موبایل با دختری که نمیدانم کی و کجا شمارهاش را به دست آورده بود، صحبت میکرد و همچون من، به او هم پیشنهاد میداد که میخواهد باهاش دوست شود.
بخشی از آثار موجود، یافتههای سرزم بود؛ مثلاً گردنبندهای سنگی و صدفی. بخشی هم از آثار به دست آمده از شهر قدیم پنجیکت. یک سالن بهطور کلی متعلق به رودکی بود (که اهل همین منطقه بود) و چاپهای مختلف دیوان اشعارش و نیز تابلوهایی که از او کشیده شده بود را نمایش میداد. یک سالن هم پوشاک مختلف مردم تاجیکستان را نشان میداد. در سالنی دیگر، عکس مشاهیر این کشور (و بالتبع، امامعلی رحمان) به همراه پیشرفتهای تاجیکستان در بخشهای مختلف را نمایش میداد. در یک سالن هم تاکسیدرمی جانورانی را درست کرده بودند که در نقاط مختلف تاجیکستان زندگی میکنند. کیفیت تاکسیدرمیها زیاد خوب نبود. هرچند بهطور کلی من از تاکسیدرمی بدم میآید.
از آثارخانه بیرون آمده و با یک تاکسی به مرکز شهر و از آنجا با ماشینهای قشلاق به پنجیکت قدیم رفتیم (مناطق کوهستانی را در تاجیکستان نیز همچون افغانستان میگویند قشلاق. برعکس ما). ورودی این شهر قدیمی، یک آثارخانه بسیار کوچک قرار دارد. درب اینجا هم بسته بود و نگهبانی که در خانهای در همان نزدیکی میزیست، آمد و درب را باز کرد. چند خمره، جمجمه و ابزارهای فلزی زنگزده در آنجا قرار داده بودند. مهمترین اثر به نظر من، ستونهای چوبیای بود به شکل یک زن با ارتفاع بین یک تا دو متر. اینها در آسیای میانه کاربرد دینی داشتهاند. البته در حمله اعراب که شهر آتش گرفت، عمدتاً این پیکرهها سوختند و آنچه باقی ماند، پیکرههای نیمسوختهای است که این شانس را داشتند بهواسطه فروریختن سقف بر رویشان، خاموش شوند. همچنین دیوارهای بسیاری از خانهها و معابد قدیمی این شهر، نقاشی شده بود. موضوعات نقاشی هم بیشتر به داستانها و اسطوره های ایران باستان (به ویژه رستم)تعلق داشت. نکته مهم دیگر این است که در هنگام حمله اعراب، اسناد این شهر در کوزه هایی در ارگ دفن می شوند که چند سال پیش این کوزه ها کشف شد و اسناد مهمی درباره زندگی مردمان و فعالیتهای دولتی از آن به دست آمد. اینها جزو مهمترین نقاشیهای سرزمین سغد باستان است که به دست آمده. از آثارخانه هم به روی تپه قدیمی رفته و از آنجا بازدید کردیم. تنها چند دیوار مرمت شده و بقیه در حال تخریب شدن است. همانند تلی است از خاک. پنجیکت قدیم بر روی تپهای در شمال شهر فعلی ساخته شده که مشرف است به شهر فعلی و چامانداز شهر و رودخانه زرافشان را به خوبی میتوان از آن بالا دید.
از تپه پایین آمده و از میان کوچهها گذشتیم تا به مرکز برسیم. معماری اینجا جالب بود. مغازههایی که در کوچهها بودند، درب به بیرون نداشتند. بلکه دربشان به درون خانه باز میشد و فقط یک پنجره رو به کوچه داشتند.
به مرکز شهر رسیدیم. در گوشهای از میدان، مسجد جامع بشارا و مدرسه دادخواه قرار دارد. در واقع مدرسه دادخواه در گوشهای از این مسجد جای گرفته است. مسجدش ستونها و سقف چوبی زیبایی دارد. یک مناره ششضلعی نوساخته هم در گوشهای از حیاط دیده میشود. نکته مهم برای من، کتابخانه مشترک ایران و تاجیکستان شهر پنجیکت است که در این مسجد قرار دارد. البته گویا معمولاً بسته است.
از آنجا پیاده به کنار رودخانه زرافشان رفتیم. یک شرکت ختایی (چینی) مشغول بهرهبرداری از شنهای رودخانه بود تا در کار جادهسازی استفاده کند. به این میاندیشیدم که ما آیا گزینه بهتری نبودیم برای این همکاری؟
در یک رستوران زیبا و ساحلی در کنار رودخانه، سفارش ناهار دادیم. جویهای متعدد آب از زیر تختها روان بود و طاووس و مرغ شاخدار و کبوترهای بسیار هم آنجا برای خودشان آزادانه میگشتند. البته یک سگ و گربه هم مهمان این خوراکخانه بود. من سفارش «شوربا» دادم. یکجور آبگوشت که یک سیبزمینی پوستکنده بزرگ، یک استخوان دنده گوسفند، تعدادی نخود پخته و یک تکه زردک در مقدار زیادی آب را شامل میشد. دوست نداشتم. آن استخوان دنده را که همان ابتدا بین سگ و گربه تقسیم کردم. سیبزمینی را با نان خودم خوردم و بقیه نان را هم میزدم توی آبگوشت و میدادم مهمانان ناخواندهام بخورند.
از آنجا دوباره به مرکز شهر برگشتیم. یک مراسم عروسی در حال برگزاری بود. عروس و داماد را که به اداره اسنادشان میبردند برای ثبت این ازدواج، چند نوازنده هم داشتند توی پیادهرو مینواختند که برایم بسیار جالب بود. کرناهایشان بسیار بلند و دقیقاً شبیه کرناهایی بود که فقط در حرم امام رضا دیدهام خادمان مینوازند. دو نفر داشتند کرنا مینواختند و یک نفر هم با دو تکه چوب بر روی طبلی میزد. هر سه نوازنده لباسهای سفید و براق داشتند که شلوارهایشان یک نوار روبان قرمز در طرفین داشت.
از آنجا به یک کافینت رفتیم و شروع کردم به ایمیل کردن عکسهایی که این دو روز گرفته بودم. جوانان عموماً بیست سالهای در کافینت نشسته بودند. افضلشاه هم نشست پشت یک رایانه دیگر و مدام کلیپهای صوتی یا تصویری از استاد پوردل (واعظ اهل سنت ایرانی که طرفداران بسیاری در تاجیکستان دارد) را به من نشان میداد. دیگر تقریباً شب شده بود و من همچنان داشتم عکس ایمیل میکردم. افضلشاه هم حسابی دیرش شده بود. خیلی امروز به من لطف کرده و همه جا را همراهم آمده بود. شوربختانه او هم مانند بیشتر جوانان تاجیکستان، نه ایمیل داشت و نه با فیسبوک آشنا بود. فقط شماره تلفنم در ایران را گرفت، خداحافظی کرد و رفت. من هم حدود یک ساعت بعدش کارم تمام شد. پیاده راه افتادم به طرف هتل توریست که کمی فاصله دارد تا مرکز شهر. کلید اتاقم را از مسئولش گرفته و وقتی وارد شدم، دیدم که هنوز آب نیامده. کمی برنامههای تلویزیون محلی پنجیکت را نگاه کرده و بالاخره ساعت 10 خوابیدم.
ادامه دارد...
بخش نخست این سفرنامه: ورودی شوکهآور
بخش ششم: ایرانگرایی در کورشکده یا استروشن
بخش هشتم و پایانی: آرامگاه غریب رودکی
پروندهی «امیر هاشمی مقدم» در انسانشناسی و فرهنگ
رایانامه: moghaddames@gmail.com
پیوست | اندازه |
---|---|
23180.pdf | 567.34 KB |
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست