پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

کمی کودک باش و برای آسمانی که دلش می‌گیرد دعا کن...


کمی کودک باش و برای آسمانی که دلش می‌گیرد دعا کن...

وقتی بزرگ می‌شوی دیگر خجالت می‌کشی برای پرندگان دست تکان بدهی. دیگر نباید و نمی‌توانی که دلت شور بزند برای جوجه قمری‌هایی که مادرشان برنگشته... آخر فکر می‌کنی آبرویت می‌ریزد. …

وقتی بزرگ می‌شوی دیگر خجالت می‌کشی برای پرندگان دست تکان بدهی. دیگر نباید و نمی‌توانی که دلت شور بزند برای جوجه قمری‌هایی که مادرشان برنگشته... آخر فکر می‌کنی آبرویت می‌ریزد. اگر یک روز مردم، همان‌هایی که خیلی بزرگ شده‌اند، دلشوره‌های قلبت را ببینند و به تو بخندند...

دیگر نمی‌توانی دعا کنی برای آسمانی که دلش گرفته و حتی آرزو نمی‌کنی که کاش قدت می‌رسید و اشک‌های بارانی آسمان را پاک می‌کردی. ستاره‌هایت آنقدر دورند که حتی لبخندشان را هم نمی‌بینی و ماه -هم بازی قدیمی‌تو- آنقدر کم‌رنگ می‌شود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی پیدایش نمی‌کنی.

تو بزرگ می‌شوی و خواه ناخواه تمام آوازها و پرنده‌های قلبت را بیرون می‌کنی و روزی به خود می‌آیی که دیگر دیر شده است و تو در واپسین لحظه‌ها نگاهی به گذشته می‌اندازی و می‌گویی: ای کاش زمانی که می‌توانستم، کمی ‌بیشتر کودکی می‌کردم.