دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
راه های فرعی
«ما نیمی از جمعیت ایرانیم» تازهترین اثر «رخشان بنیاعتماد»، فیلمی است درباره مطالبات زنان از نامزدهای ریاست جمهوری. این فیلم مدتی است با هدف نمایش خواستهای زنان و اعلام نظر نامزدهای رئیسجمهوری درباره این مطالبات، در بین هواداران کاندیدا توزیع شده و طبق نظر بنیاعتماد توزیع و تکثیر آن هم منع قانونی ندارد. مطالب این صفحه درباره این ساخته کارگردان مشهور سینمای اجتماعی است.
آن بیرون شلوغ است.شهر حال و هوایی دارد که بیا و ببین.همه میدانند که تا چند روز دیگر تمام این شور انسانی معصومانه تمام خواهد شد و میخواهند که تا چکههای آخرش را بنوشند و دل ندارند این کارناوال غریب را ترک کنند.شهر چقدر مهربان است.ببین که مردم را چطور در خیابانهای بلند و باریکش در بر گرفته و با فریادشان زنده میشود و رنگ عوض میکند و تا خود سپیده بیدار است.و این جا،در استودیویی در دل تهران بزرگ،در بین جمع کوچک ما نیز سرخوشی نایابی موج میزند.کاری میکنیم که هیچ وقت در این سالها نظیرش را ندیده ام.همین یک ساعت پیش دوندگیهای یک ماهه تیمی کوچک که رخشان بنی اعتماد با آن انرژی خستگی ناپذیرش دور هم گرد آورده بود به پایان رسیده و ما در حال نوشتن آخرین یادداشت بر تنه فیلمی هستیم که قرار است از فردا با رضایت کامل صاحب اثرش میان مردم دست به دست شود.همگی در حالی برای ترکیب این جمله ابتدایی فیلم «کپی و تکثیر و نمایش این فیلم در ایران جهت آگاهی بخشی عمومی بلامانع است» نظرات مان را میدهیم که میدانیم یک جور دیوانگی است.در کشوری که سینمای مستند جشنوارهای و بلاتکلیفاش تمام شور و انرژی مستند سازان را میگیرد و رقابتهای حقیرانه برای نمایشهای کوچک و جایزههای ابلهانه سرتاسر این سینما را مسموم کرده،رخشان بنی اعتماد با سخاوتی مادرانه یکسره مسیری مخالف را پیش گرفته و سرسختانه بر آن پای میورزد. مستند «ما نیمی از جمعیت ایرانیم» شرح مطالبات زنانی است که حقوق پایمال شده شان را در فضای آزاد انتخاباتی این دوره میجویند و برای اولین بار بعد از انقلاب اختلافهای عقیدتی شان را کنار جاده انتخابات رها کردهاند و در ماراتنی تمام نشدنی شرکت کردهاند که تازه به راه افتاده است.در اولین جلسههای گفتگویی که با همدیگر برای مونتاژ فیلم داشتیم، بنی اعتماد بیش از هر چیز تاکید داشت که یک کار صرفا هنری نمیخواهد و میداند که گرچه برای همه مان کنار گذاشتن آن چه میتوانیم و از عهدهاش بر میآییم سخت است اما باید اولویت را به ضرورت و کارکرد موضوع بدهیم.حقوق زنان و مشکلات پیش رویشان برای مبارزه با تبعیضهایی که همواره علیه آنان در جامعه پدرسالار ما وجود دارد،آن چنان گسترده است که بعید میدانستم هیچ کارگردان کاربلدی بخواهد خودش را به دریای آشفته موضوعی این چنینی بیندازد.موضوعی چنین کلی و مبهم که با در نظر داشتن فرصت محدود و زمان اندک انتخابات،کار دشوارتری نیز به نظر میرسید.پذیرفتن این کار به معنای این بود که باید مونتاژ فیلمی را شروع میکردم که هیچکس نمیدانست کجا و چگونه تمام خواهد شد.اما من با اعتبار آن چه او در سینمای مستندمان به ارث گذاشته است کار را شروع کردم.مگر نه این که او کسی است که یکی از مهمترین فیلمهای مستند سیاسی مان را ساخته،بی آنکه سیاست موضوع اصلیاش باشد؟مگر نه این که او بهتر از هر مستند سازی توانسته تنهایی شهروند زنی را در دل شهری بیرحم و مردمی نامهربان به تصویر بکشد؟مگر او راوی «روزگار ما» نیست که من با لحظاتی از آن گریستهام و از خودم به عنوان یک شهروند کور و فلج و احمق بیزار شدهام؟مگر او کارگردان آن مستند تیره و تار «این فیلمها رو به کی نشون میدین» نیست که انگار از همان سی سال پیش به این طرف تعهد اجتماعیاش را مهمتر از سنت مستند سازی هنری مان میدانست؟و اینها را گفتم تا برسم به این که در عین حال او یکی از معدود کسانی در ایران است که فیلمهای مستندش از «کارگردانی» برخوردارند و حتی در مستند رها و مشاهده گری همچون «این فیلمها رو... » نیز شما میتوانید کارگردانی ظریف و میزانسنهای پنهان او را بیابید و البته بیش از همه نگاهی را که وحدت فیلمهای مستندش را باعث میشود.او کارگردان صاحب نگاهی است که با حساسیتهای اجتماعیاش به جاده فرعی ناهمواری زد که به گمان من به گنجی نایاب میرسد.
من از هر گونه داوری درباره این جدیدترین مستند او عاجزم چرا که بسیار بیشتر از این درگیر کار فشرده فیلم و حجم عظیمی از مواد خامی که باید در کمتر از یک ماه شکل مییافتند و البته آدمهای جلوی دوربین آن شدهام که بخواهم داوری درستی داشته باشم.به جای هر حرفی درباره این گزارش تیز و برنده، مایلام در این یادداشت کوتاه و این فرصت مختصر بیش از هر چیز از هنر کاربردی او و جایگاه مستندهایاش در جامعه بگویم.از این که چقدر خشنودم که وارد کار در فضای فیلمی شدم که قرار است همین روزها کپیهایش میان فوج مردمی که آن بیرون اند و صدایشان همه شهر را تسخیر کرده است،دست به دست شود.
باورم نمیشود که میتوان فاصله هنر و کارکردش در میان جامعه را تا این اندازه کوتاه کرد.احساس مفید بودن میکنم.حالا شغل من نیز درست مانند آن پلیسی که شور و شادی مردم را با لبخندی خاموش نظاره میکرد، فایده دارد.همه آن کاتها و فیدها و دیزالوها را رها میکنم و سرخوش به میان جمعیتی میزنم که اصلا انتخابات برایشان بهانه است و بیش از هر چیز میخواهند شهروند بودنشان را تمرین کنند و این روزها مهربانتر از همیشه اند.خوشحالم که قدمی برای احقاق حقوق شهروندی برداشته ام.خوشم به این که کارمان به غیر از همکارانم،تماشاگران دیگری نیز دارد.به راستی خاطرات این روزها و شبها را تا مدتها در ذهنم مزه مزه خواهم کرد.و در پایان اجازه دهید برای کسی کلاه از سر بردارم که منبع این شور و زندگی است.جسارت او در جستجوی راههای فرعی را به یاد خواهم داشت.
رضا بهرامینژاد
rezabahrami.blogspot.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست