چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
تصویری از جنگ به روایت ابراهیم حاتمی کیا
ابراهیم حاتمیکیا، فیلمساز و کارگردان بزرگ کشورمان، برایمان از جنگ میگوید. وی در جبهههای جنگ حضور داشته که خاطرهای از او را میخوانیم...
«مرصاد» عملیاتی بود که بعد از پذیرش قطعنامه به وقوع پیوست، شرایطی که برای بچهها پیش آمده بود همان دروازهای بود که داشت بسته میشد بچهها با سراسیمگی خاصی از شهر و کاشانهشان دست برداشتند و به سوی جبهه دویدند. این سراسیمگی را میشد در شکل لباس پوشیدن آنها دید.
«عملیات مرصاد» شباهت زیادی با اوایل جنگ داشت، آدمهایش هم اینطوری بودند. حتی فرمانده لشکر هم با لباس شخصی به منطقه آمده بود.من تفنگ برنو را برای اولین بار در ابتدای جنگ دست بچهها دیده بودم. از این تفنگهای خیلی قدیمی در مرصاد هم بود. تفنگهایی که داخل ماشین جا نمیگرفت. بعضیها حتی با ژیان آمده بودند توی خط و داخل ماشینها پر از آدم بود. هر کس به نوعی خودش را رسانده بود به منطقه. انگار تقدیر اینطور بود که این دفتر اینگونه بسته شود که ما دوباره یاد حال و هوای روزهای اول جنگ بیفتیم، شرایط عجیبی بود، مثل اول انقلاب، سرودهای ایران، ایران از رادیو پخش میشد. یک فضای ملی ایجاد شده بود و همه به صحنه آمده بودند، افرادی بودند که برای اولین بار در درگیری حضور داشتند. فردی را دیدم که بالای سر شهیدی زار میزد و ناله میکرد، علتش را پرسیدم، گفت: دوستم برای اولینبار آمده بود که شهید شد و من که سالها در جبهه و عملیات بودم این توفیق نصیبم نشد؟!
عملیات مرصاد پس از فضای یاسآور قطعنامه یک فرصت طلایی و بهانه حضور از قافله ماندهها بود.وقتی به منطقه درگیری رسیدیم هنوز در منطقه «تنگه پاتاق» کوزران به نوعی منافقین متوقف شده بودند و به شدت مقاومت میکردند. شب که شد ما عملا مجبور شدیم برویم به طرف کرمانشاه این شهر یک شهر خیلی غریب و به قول بچهها حالت وسترن پیدا کرده بود. از قبل هم اعلام شده بود که شهر آلوده است و عده دیگر از منافقین داخل آن هستند و قیافههای آنها شبیه بچههای ماست. حتی دوستان به من میگفتند که لباس خاکیات را عوض کن و ریشات را بزن، یعنی تا این حد از لحاظ قیافه به اینها شباهت داشتیم.وقتی در شهر راه میرفتیم، حس میکردیم همه به هم مظنونیم. چند نفر از منافقین را هم که دستگیر کرده بودند دیدیم، آنها کاملا خودشان را از لحاظ ظاهری شبیه ما کرده بودند و عملا آدم از دیدن این وضعیت گیج میشد.ماشین «لندرور» آقا مرتضی (آوینی) برای ما دردسر شده بود. چندین بار نزدیک بود بچههای خودی، ما را اعدام کنند! که فریاد زدیم، نزنید ما خودی هستیم. بعدا مجبور شدیم بدنه ماشین را پر کنیم از نوشته «گروه روایت فتح».به هر حال صبح زود که به سمت تنگه پاتاق برگشتیم ظاهرا دو ساعتی بود که مقاومت منافقین شکسته شده بود و ما جزو اولین گروههایی بودیم که به عنوان فیلمبردار وارد آنجا میشدیم و طبق عرف خودمان که عادت داشتیم برای فیلمبرداری مستقیم به خط مقدم برویم و تصورمان این بود که حتما خط مقدم اینجا باید باشد، گاز ماشین را گرفتیم و به سمت سرپل ذهاب رفتیم، به جایی رسیدیم که دیدیم هیچکس نیست، از بالای تپه شروع کردیم به فیلمبرداری نفربرهای منافقین که داشتند عقبنشینی میکردند به سمت شهر و عراق هم به شدت از آنها به وسیله توپخانه حمایت میکرد تا آنها بتوانند فرصت عقبنشینی داشته باشند.آرایش نیروها برایم خیلی عجیب بود، منافقین، زنها، این عایشههای زمان را برای تحریک دیگران در خط مقدم گذاشته بودند و نیروهای دیگر عقبتر!
وقتی خط، شکست بیشتر جنازهها زن بود. آنها به قصد تهران حرکت کرده بودند، حتی پیتهای بنزین را هم دورشان چیده بودند تا نیاز به توقف نباشد. آدم اینقدر مسخ میشود؟! برای من مرصاد آموزنده و عبرتانگیز بود. باید مواظب باشیم خودمان به یک چنین چیزی (کانالیزه شدن و یکسویه دیدن) دچار نشویم.از گفتنیهای دیگر این بود که وقتی به محل رسیدیم، صحنهای را دیدیم که حیرتآور بود. انگار همه اسلاید و ثابت شده بودند! مثل گاز شیمیایی که همه را خشک کرده باشد، هر کس در حالتی مانده بود، عدهای نقش بر زمین، عدهای در حال پیاده شدن بیحرکت مانده بودند عدهای اسلحه به دست در حال یورش و گارد. بعد فهمیدیم که هلیکوپترهای کبرای بچههای ارتش اینها را کوبیده بود، حدود یک کیلومتر غنایم و ماشینهای نو از آنها بهجا مانده بود.
یادم هست در آسمان، هواپیمای تکموتورهای را دیدم که با صدای یکنواخت ظریفی بالای شهر سرپل ذهاب حرکت میکرد. من شروع کردم از آن فیلم گرفتن و تلاش کردم به این هواپیما مسلط شوم، آنقدر ادامه دادم که خسته شدم و به خودم گفتم پرواز این هواپیما معمولی است چیز خاصی ندارد. بالهایی پهن و حرکتی یکنواخت! در همین حال یک مرتبه دیدم جهتش به گونهای تغییر کرد و به سمت بالای تپهای که ما بودیم سوق پیدا کرد. تا آمدم به خودم بیایم بمبهای کوچکش را در آسمان رها کرد.الا ما بالای تپهایم، تپهای بسیار خالی و بدون پناه. هواپیما داشت جلو میآمد (مثل فیلمهایی که شاید بعضیهایش هم دروغ باشد) بمبها در یک خط با فاصلهای معین به تپه میخورد و زمین را میدوخت و احتمال اینکه به ما هم اصابت کند خیلی زیاد بود. دور و برم را نگاه کردم ببینم کجا میتوانم پناه بگیرم، جایی به چشمم نخورد، فقط پایین تپه یک جاده بود و کنار آن یک پل، پلی کوچک که برای آبراه گذاشته بودند. شروع کردم به دویدن به سمت پل، زمان دویدنم پانزده یا بیست ثانیه بیشتر طول نکشید ولی آغاز که شد حس کردم این بمبها دارد روی سر من میریزد. باور کنید لحظه لحظه طول زندگیام را یکییکی دیدم. یعنی کودکیام، مادرم، همسرم، حتی آینده را دیدم شهید شدم و همه بالای سر قبرم نشستهاند و...
وقتی به خودم آمدم به این نتیجه رسیدم که در این فرصت و با سرعتی که هواپیما دارد من نمیتوانم به پل برسم، یک آن نشستم، دوربین را در بغل گرفتم و مچاله شدم. از شانسی که داشتم در خط فاصله انفجارها قرار گرفتم، یعنی یک بمب پشت سرم منفجر شد و موج انفجارش مرا گرفت و دیگری کمی جلوتر از من منفجر شد و همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه هواپیما کاملا دور شد.دنیایی در این چند لحظه بر من گذشت که توصیفش سخت است. انسان وقتی مرگ را در چند قدمی خودش میبیند همه چیز در مقابلش مرور میشود. اینکه اگر بمیرد و زن و بچههایش را نبیند و خیلی چیزهای دیگر... وقتی از جایم بلند شدم دیدم حس شرمندگی ندارم، خوشحال و راحت و خیلی سبک هستم.حالا وقتی به آن زمان در شرایط بعد از سال ۶۷ به اینطرف که دیگر جریان زندگی عادی شده، فکر میکنم میبینم دوران جنگ یک برکتی بود، اگر در آن وقت مرگ پیش میآمد، انسان چیزی را نباخته بود و این احساسی است که در روزمرگی زندگی امروزی دارم.
در آن عملیات پیروزمند، یکی از بچههای ما به نام «شریعتی» شهید شد و «مصطفی دالایی» هم دو شب در اسارت منافقین بود که معجزهآسا جان سالم به در برد، باید یک روز ماجرای شنیدنیاش را از زبان خودش بشنویم. انشاءا... توانسته باشم گوشهای از این عملیات را برایتان شرح دهم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست