یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

انـتـظـار نـام دیـگـر مــن اسـت


انـتـظـار نـام دیـگـر مــن اسـت

من انتظار را می‌شناسم و از آغازِ بودنم، آن را پیراهن خویش کرده‌ام. انتظار مرا می‌شناسد. انتظار دست‌بردار لحظه‌های من نیست. در گوشه‌گوشه شهر، با او وعده دیدار دارم. انتظار، …

من انتظار را می‌شناسم و از آغازِ بودنم، آن را پیراهن خویش کرده‌ام. انتظار مرا می‌شناسد. انتظار دست‌بردار لحظه‌های من نیست. در گوشه‌گوشه شهر، با او وعده دیدار دارم. انتظار، همه‌جا به ملاقات من می‌آید. هر صبح، پلک‌های شب زنده‌دارم را که بر زندگی می‌گشایم، انتظار، زودتر از من بیدار شده است. به من نگاه می‌کند و مرا برای روزی دیگر به خویش فرا می‌خواند. یک‌روز دل‌تنگِ دیگر ... یک‌روز چشم به راه دیگر.

انتظار، همه‌جا با من است. در کوچه‌های شهر که به هر سو می‌روم، کفش‌هایم را او به رفتن وا می‌دارد.

در پیاده‌روهای بی‌توجهِ روزگار، آنجاکه عابران سربه هوا از کنار بی‌قراری‌ام می‌گذرند، انتظار، دست تنهایی‌ام را گرفته و مرا از ازدحام آن همه عبور می‌گذراند. غروب‌ها که خسته و دل‌تنگ به خانه بازمی‌گردم و شانه‌های کم‌طاقتم را بر دوش می‌کشم، انتظار، سرخی خورشید را نشانم می‌دهد و اشک‌هایم را به فرو افتادن بر سنگ‌فرش خیبان‌ها دعوت می‌کند.

آن هنگام که بر فراز گستره سجاده، انتظار، آن کلمات مقدسِ همیشه را بر زبانم جاری می‌کند، به یادم می‌آورد که در تمام قنوت‌ها، یک دعای غمناک را تکرار کنم: اللهمّ عجّل ...

انتظار، نان سفره من است. انتظار، رخت شادی و سوگ من است. انتظار، رنگ در و دیوار خانه من است. انتظار، نام دیگر من است.