چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

غروب شد نیامدی!


غروب شد نیامدی!

می سوزم، شرمندگی دارد ذوبم می کند، خجالت مرا شعله نشین آتش کرده است، آخر چگونه تو را صدا کنم آقا وقتی که دل به یقین نرسیده است؟ وقتی کتاب رفتار خود را می گشاییم و حسابی شرمنده …

می سوزم، شرمندگی دارد ذوبم می کند، خجالت مرا شعله نشین آتش کرده است، آخر چگونه تو را صدا کنم آقا وقتی که دل به یقین نرسیده است؟ وقتی کتاب رفتار خود را می گشاییم و حسابی شرمنده می شویم که حساب ما در زندگی با کتاب نمی خواند اما انگار حساب و کتاب شیطان درست در آمده است و چون از عباد مخلص نبوده ایم شامل «لاغوینهم اجمعین» شده ایم، شرمنده ام آقا قرار این نبود، اما ما که در عهدشکنی استاد شده ایم، اول از همه عهد الست را شکستیم، تا بندگی نکنیم. تا نه از آلودگی ها و قیدها و رنگ تعلق که از بندگی آزاد باشیم، «الست بربکم» خداوندی و «قالوا بلی» خودمان یک جا فراموش کردیم و قصه شد این که روزگارمان چنان باشد و زندگی ما چنین.

شرمنده ایم آقا! شرمنده، شاید دعای عهد هم بخوانیم. دعای فرج که تعقیب نمازمان است، الغوث و ادرکنی و العجل هم می گوییم ولی انگار معنایش را نمی دانیم. فقط معنای «ادرکنی» را می فهمیم وقتی گرفتاریم، وقتی حاجت داریم، وقتی با همه تلاش و برنامه ریزی مان، دنیا بر مدار ما نمی گردد، وقتی قسط هامان عقب می افتد ، وقتی فرزندمان بیمار می شود، وقتی در امتحان در می مانیم، تنها این «ادرکنی» صادقانه است. یعنی آقا، بیا نجاتمان و امانمان بده، اما شرمنده ایم آقا، ما به ظلم و جور عادت کرده ایم، اصلا بعضی هامان خود ظلم هستیم و اول از همه به خود ظلم می کنیم و بعد به شما. به خود ظلم می کنیم که با کردار ناصواب، بنیان انسانیت خود را در هم می ریزیم و خلیفهٔا... را در خویش گم می کنیم و «خلیفهٔالشیطان» می شویم و به شما ستم می کنیم که وقتی پرونده اعمالمان به حضورتان می رسد، چقدر غمگین می شوید.

آخر پدرانتان فرموده بودند: « کونوا لنا زینا و لا تکونوا الینا شینا» ولی ما جا به جا عمل کردیم. مایه شرمندگی شما شدیم. تازه طلبکار هم هستیم. شرمنده ایم آقای من قصه ما شده همان ماجرایی که مهدی جهاندار تلخ و آتشناک و تامل برانگیز سرود:

« چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام

دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی ...»

شرمنده ام آقا، دوباره از توحید به شرک رسیدیم. دوباره خدامان سنگ و چوب شد، اگر نه سنگ و چوب، پست و مقام، رئیس و ریاست و ... هر چه آدم را بیشتر به زمین بند می کند. شرمنده ایم آقا، از شما، از کسانی که عاشقانه چنان رفتار می کنند که لبخند رضایت را بر لبان زیبای شما می نشانند. حتی از خود هم شرمنده ایم که چنین شدیم، که چنین کردیم، که چنین می کنیم. شما فرمودید: « برای هیچ کس جایز نیست که در اموال دیگران تصرف کند ...» ما اما هم در اموال مردم تصرف می کنیم، هم در آبرویشان. تازه خود را محق هم می دانیم. لا تنابزوا بالالقاب را می خوانیم اما مدام کارخانه لقب دادن به این و آن فعال است. از فتوت و جوانمردی می گوییم اما ... نگوییم بهتر است. فقط شرمنده ایم ...

رهگذر