دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

بحثی در باب مسأله شکاف نسلها در ایران


بحثی در باب مسأله شکاف نسلها در ایران

در این نوشته سعی براین است با نقد دیدگاه های رایج کارکردی – ساختی نسبت به مساله شکاف نسلی درایران, موضوع با بهره گیری ازتئوری میشل فوکو بررسی شود

در این نوشته سعی براین است با نقد دیدگاه های رایج کارکردی – ساختی نسبت به مساله شکاف نسلی درایران، موضوع با بهره گیری ازتئوری "میشل فوکو" بررسی شود.

● مفهوم شکاف نسلی

کارل مانهایم (۱۹۴۷-۱۸۹۳) جامعه‌شناس مجارستانی، در تعریف نسل، زمینة ایجاد و شکل‌گیری واحدهای نسلی تازه را، در تجربیات متفاوت گروه جدید نسبت به گروه نسلی قبلی می‌داند[۱]

مفهوم شکاف یا تفاوت نسلی نیز در زمرة همین مقولة تمایزات و تفاوتهای تجربی و پایدار میان دو جریان، دو رفتار و… معنا می‌شود. تمایزات و تفاوتهایی که به شکل دوئالیستیکی اولاً در تقابل‌های سیاسی- اجتماعی بروز پیدا می‌کند، و دیگر اینکه در یک ساختار اجتماعی، فرهنگی و تاریخی خاصی خود را نمایان می‌سازند. (شکاف سنّت و مدرنیسم، شکاف نسلی، شکاف طبقاتی و…) در توضیح ویژگی این تمایزات اینکه، واحدهای نسلی به‌رغم تجربیات متفاوت و حتی متضاد با هم، در یک کلیت فرهنگی- اجتماعی خاص و با پیوستگی‌های کلان به یک ساختار مشخص به تعامل (توافق یا تعارض) با یکدیگر می‌پردازند. خانواده‌ها به عنوان گرانیگاه این تضادها و تفاوتها بارزترین صحنة جدال بین فهم نسل گذشته (پدر و مادر) و فهم نسل جدید (فرزندان) از زندگی هستند. عرصة جدال فوق، حوزة تعاملی دو نسل را نیز شامل می‌شود، به این معنا که تعامل درونی خانواده‌ها در شکل جدید، تعاملی همراه‌با تضاد و کشمکش است؛ برخلاف‌گذشته که ارتباطات، یکسره فرمانبردارانه بود.

موج مدرنیزاسیون که به همراه خود آموزش همگانی، گسترش رسانه‌های جمعی و بسیاری موارد دیگر را به همراه آورد، موجب افزایش دانستنیها و آگاهیهای عمومی نسل جدید شد، و حوزة ارتباطات انسانی و اجتماعی آنها را وسیعتر نمود. طبیعی‌ترین نتیجة این فرایند این بود که نسل جدید، نسلی شد که اولاً بسیار باشتاب اجتماعی می‌گردید، و ثانیاً در راه اجتماعی شدن، تنها منبع ارزشگذار او دیگر خانواده و سنّت حاکم بر خانواده نبود. زیست‌جهان متفاوت نسل نو یا به تعبیر مانهایم تجربیات دیگرگون آنان، که به سبب تحولات صنعتی و سپس اجتماعی- فرهنگی به وجود آمد، بین جهان‌بینی نسل جدید و نسل قدیم شکاف انداخت. و از این مهمتر، امکان ظهور و بروز این شکاف را در زبان و رفتار گروه جدید، فراهم ساخت.

هرچندکه در میان نسلهای گذشته، حوزة تفاوت در دیدگاهها کم‌وسعت‌تر بود، اما همان اندک تفاوتها در نظام پدرسالار خانواده و الیگارشی حاکمیت، پنهان و سربسته باقی می‌مانده، و موجبات شکاف نسلی را پدید نمی‌آورده است، زیرا که تمایزها و تقابل‌ها، همانگونه که گفته شد، موقعی به وجودآورندة شکاف اجتماعی می‌شوند که در بستر اجتماعی- فرهنگی جامعه بروز پیدا کنند؛ و آنها غالباً بروز پیدا نمی‌کردند.

در جوامع عقب افتاده و غیرمدرن امروزی، با وجود پایداری وجوهی از روابط پدرسالارانه در خانواده و دولت، موج قدرتمند رسانه‌های جمعی و بالاخص اینترنت و ماهواره که ساختاری غیرقابل‌کنترل دارند و همچنین رشد علوم وتکنولوژی مدرن، نسل جدید این جوامع را تبدیل به تماشاگران فنون جدید و زندگی مدرن دیگران از طریق وسایل ارتباط جمعی کرده و باعث نارضایتی‌های فراوان از شرایط خویش، درمیان آنان شده است. چیرگی قابل ملاحظة تعداد افراد این نسل نسبت به نسل گذشته نیز، امکان شکاف و تعارض نسلی را دراین جوامع در مقایسه با کشورهای مدرن تسهیل کرده است. (جوامع غیر مدرن غالباً جوامعی هستند با ساختار جمعیتی جوان و نوجوان)

● شکاف نسلی به عنوان یک مسئله اجتماعی

حافظة تاریخی جوامع مدعی است که مهمترین زمینة ذهنیِ طرح مسائل اجتماعی، بالا رفتن سطح انتظارات و توقّعات عمومی به سبب تحولات اجتماعی و نسبی شدن ارزشها و هنجارهای گذشته است؛ و بی‌شک برجسته‌ترین بستر زایش این تحولات (مسایل اجتماعی) یعنی افزایش سطح انتظارات و توقّعات، و همچنین تقدّس‌زدایی از ارزشها و هنجارهای گذشتگان، تغییر نسلی می‌باشد. این، سرآغاز سست‌شدن سنّتهاست.

«… در شهرها سنّت با سست‌شدن شکسته می‌شود و بذر سست‌شدنِ سنّت هم به‌محض آنکه پاشیده شد، نسل به نسل رشد بیشتری خواهد کرد. زیرا اصولی که مرجعیت و اقتدار خود را از دست داده باشند، با قدرت کمتری به نسلهای آینده منتقل خواهند شد… در همین شهرهای بزرگ است که سنّتها کمتر از هرجای دیگری بر اندیشه‌ها و عواطف مردم تسلّط دارند… جامعه به‌موازات گسترش یافتن و متراکم‌تر شدنش ، تسلّط کمتری بر فرد دارد ....»۲

مسئله یا بحران اجتماعی، برخلاف آسیبهای اجتماعی، زاییدة جوامع جدید است. تحولات معرفتی و تغییر ذهنیت آدمیان از جهان متافیزیک به جهان مادی (بعد از رنسانس) توجه انسانها را از آسمان به محیط پیرامونی و «خود» معطوف ساخت. درعین‌حال فارغ شدن ذهنیت انسان از دین و جهان بینی الهی، او را در جهان تنها و مستقل (به تعبیر کانت خودبنیاد) ساخت که حال می‌باید تنها با کمک عقل و فهم خود ابتدا مطلوب را تفهّم، و سپس جهان را در خدمت آن چیزی که مطلوب می‌پندارد بسازد.۳ این تحول اساسی در شناخت، بی‌شک از مهمترین زمینه‌های ایجاد تعارض ذهنی میان افراد و برهم‌خوردن یکپارچگی و انسجام جامعه و طرح مسئله اجتماعی بوده است.

همچنین، در مراحل بعد، ایجاد شرایط جدید و نوین در سطح زندگی مادی به سبب انقلابهای علمی و صنعتی، موجب شد که سطح انتظارات و توقّعات عمومی از زندگی به شدت افزایش یابد.

این جهش خواسته‌ها، و در امتداد آن شکل‌گیری مفهوم شهروندی و تقویت زیست شهرنشینی، افراد را در برابر امتیازات اشرافی، طبقاتی، کلیسایی و حاکمیت‌های موروثی قرار داد. ستیز با فئودالیته چشمگیر شد، و انقلابات اجتماعی پدید آمد. در اینجا بود که ظهور انقلابهای اجتماعی و قبل از آن انقلابهای معرفتی، موجب ایجاد مسئله اجتماعی گردید. به این معنا که از بطن این تغییرات گسترده، بی‌نظمی‌های اجتماعی متولّد شد. به بیان دیگر، شرایط آنومی یا هنجارشکنی‌های کلان، بحران یا مسئله اجتماعی را موجب می‌شود. اتفاقاً در همینجاست که جامعه‌شناسی مصداق پیدا می‌کند. جامعه‌شناسی، علم بررسی و حل مسائل اجتماعی است که پس از انقلاب فرانسه خود را نمایاند.

به غیر از انقلابات اجتماعی، حرکات جمعیتی گسترده از قرن نوزدهم و تأثیرات عمیق آن بر روند تحولات اقتصادی- اجتماعی جوامع از دیگر عوامل مهم در پیدایش مسئله اجتماعی بوده است. افزایش جمعیت با کنترل مرگ‌و‌میر (پیشرفتهای علمی) و همچنین جابجایی جمعیت با مهاجرت روستانشینان به شهرها، تأثیرات فرهنگی و اجتماعی پایداری را موجب شدند. تفاوت فرهنگی میان انسانها در مجموعة یک شهر (با توجه به اینکه از مکانها و سرزمین‌های مختلفی گردهم آمده بودند) در عینی‌ترین تأثیر، به ایجاد نسبیت ارزشی و فرهنگی، و همچنین سست‌شدن عقاید و ارزشهای مطلق انجامید. گسست ارزشی فوق، با خارج ساختن جامعه از نوعی همبستگی مکانیکی، موجبات تعدّد و تکثّر عینی مسائل و مشکلات اجتماعی را فراهم آورد، زیرا تفاوت عمده میان پارادایم‌های فکری و تقابل و تعارض منافع، به تضاد میان افراد و گروهها منجر شده، و همبستگی اجتماعی را تضعیف ساخته ومسیله اجتماعی متولد می‌شود.

همچنین افزایش جمعیت در شهرها، فرد را در انبوه بی‌شمار جمعیت هضم کرده، و با تقلیل نیروی کنترل اجتماعی، به ایجاد بستر بروز و شیوع ناهنجاری‌ها یاری می‌رساند. این کاهش نظارت عمومی، باعث حذف و تخفیف برخورد با بسیاری از جرایمی که قبلاً به شدت با آن برخورد می‌شد، گردید. از دیگرسو، سرایت اهمال در ارکان وجدان عمومی (کنترل اجتماعی) به تمامی موجودیت جامعه، موجبات ضعف همبستگی و توسعة نابسامانی‌های اجتماعی را فراهم ساخته و بحران یا مسئله اجتماعی را باعث می‌شود.

مسئله اجتماعی به معنای برهم خوردن تعادل در یک نظام اجتماعی و یا شکل‌گیری عدم یکپارچگی به سبب تغییرات ناگهانی، در دیدگاه مردم‌شناختی- کارکردگرایانه (فونکسیونالیستی) وجود پیدا نمی‌کند. دراین دیدگاه، هر آنچه که هست، آسیب اجتماعی است.

آسیب اجتماعی نوعی رفتار انحرافی است که برای اقشار خاصی از افراد جامعه به وجود می‌آید. این قشر، قشری از جامعه می‌باشد که درعین‌حال‌که همچون دیگر گروهها مورد تبلیغ یکسان اهداف اجتماعی قرار می‌گیرد، اما امکان دسترسی هنجارمند به موقعیت مناسب برای او فراهم نیست.

به بیان دیگر، بستر ایجاد و نضج آسیب اجتماعی، شکاف طبقاتی در سازمان اجتماعی است. اما مسئله اجتماعی نوعی سوء یکپارچگی است که اکثر اقشار اجتماعی را دربرمی‌گیرد. در این حال، بدنة جامعه ازطریق شیوه‌های هنجارمند موجود در قانون (رسمی یا عرفی) نمی‌تواند به اهداف خود دست یابد. هنگام بروز مسئله اجتماعی، برخلاف آسیبهای اجتماعی، تشویق جامعه متوجه رفتار غیرقانونی است.

" آسیب، نوعی تخطّی یا کژروی نسبت به قوانین است درحالی‌که انحراف از قانون در شرایط بحران اجتماعی، رفتاری کاملاً هنجارمند و عاقلانه می‌باشد."۴

رابرت.کی مرتون نیز معتقد است که ریشة انحرافات اجتماعی را در شرایط ساختی خاص در هر دورة زمانی و مکانی باید بررسی کرد. "در شرایط اجتماعی و ساختی خاصی نه تنها یک رفتار ناهنجار نیست، بلکه کاملاً هنجارمند است."۵ مثلاً در شرایط ساختی ویژة حاکم بر ایران، آسیبهای اجتماعی مثل اعتیاد، فرار از خانه، سرقت و… بسیار نسبت به شرایط ساختی حاکم بر یک کشور پیشرفته و مدرن، هنجارمندتر و عقلانی‌تر است.۶

در دیدگاه کارکردگرایانه، هر فردی در جامعه به وظیفه و نقشها یا فونکسیون خاص خود عمل می‌کند. در این تحلیل، هیچ گزارة بی‌کارکرد یا بی‌نقشی وجود ندارد؛ نقشهایی که نظام روابط اجتماعی، وجوه آن را مشخص کرده، و به افراد و نهادهای جامعه ابلاغ می‌نماید. در این حال، همة اجزا در کل جامعه با وظیفه‌ای که برعهده دارند (عمومیت کارکردی) به یکپارچگی و هماهنگی (وحدت کارکردی) می‌رسند.

پس "از آنجا که هر نقشی برای کارکرد کل مفید است، پس لازم و ضروری به نظر می‌رسد که وضع موجود حفظ شود و نقشها به کارکرد خویش عمل نمایند." ۷

همانگونه که گفته شد، در ساختار تحلیلی فوق از جامعه، امکان بروز مسئله اجتماعی منتفی است. زیرا در این ساختار، اولاً، هربخش فونکسیون خود را دارد؛ و ثانیاً، تغییرات بنیادی در سیستم (با ظهور مسئله اجتماعی) با وجود کارکرد هریک از نقشها و مفید بودن آن برای سیستم، غیرقابل‌فهم می‌باشد. ذهنیت کارکردگرایانه- انسان‌شناسانه نسبت به جامعه، هنگام بروز مسائل اجتماعی، وضعیت برهم‌خوردگی تعادل جامعه را، با تقلیل‌نگری، به عنوان آسیب اجتماعی در جامعة کارکردی شناخته و بررسی می‌نماید. همچنین، راهکارهایی نیز (عموماً روانشناسانه و تربیتی) برای رفع معضلات خرده‌سیستمی موجود، مدّ نظر آسیب‌شناسانِ اجتماعیِ کارکردگرا قرار می‌گیرد.

مثلاً در نظرگاه فونکسیونالیستی و بالاخص در دیدگاه جامعه‌شناسان وفاقی، مسئله اجتماعی مثل شکاف نسلی و تعارض اعتقادی و رفتاری میان پدران و پسران، ابتدائاً در یک تحلیل خطی، روند اجتناب‌ناپذیر و طبیعیِ جوامع معرفی گشته، و سپس به یک نوع آسیب اجتماعی شبیه سرقت تنزّل داده می‌شود. در تحلیل این کارشناسان از شکاف نسلی، علّت وجود این معضل، به عدم وظیفه‌شناسی والدین و خانواده‌ها در صبر و مدارا با فرزندان، و یا دور شدن فرزندان از آغوش پرمهر پدر و مادر و رعایت نکردن هنجارهای خانوادگی تفسیر می‌شود.

اشتباه تئوریک عمدة اینگونه تحلیلگران اینست که پدیده‌های اجتماعی را به مسائل روان‌شناختی یا زیست‌شناختی تقلیل می‌دهند. پدیده‌های اجتماعی را می‌باید با پدیده‌های اجتماعی دیگر توضیح داد. به عبارت دیگر، ریشه‌های وجود هرنوع بحران اجتماعیِ فراگیر را می‌باید در خود جامعه جستجو و راهیابی نمود. در دیدگاه غیرجامعه‌شناسانه (علمی- تجربی) افراد ناهنجار، از نظر زیست‌شناختی یا روان‌شناختی ناقص دانسته می‌شوند، و راه‌حل عمدة برخورد با آنها ، دور نگه داشتن این افراد از جامعه تجویز می‌شود. کلینیک‌های مشاورة روانی، مراکز متعدّد بهداشت روان، تیمارستانها و… ساخته می‌شود، و در تلویزیون و رسانه‌های دیگر از مهربانی و معنویت و زیبا دیدنِ جهان سخن به میان می‌آید؛ و با برگزاری جشنهای پرخرج و پرسرو صدا (جشن عاطفه‌ها، جشن نیکوکاری و… ) با دلسوزی‌های مکرر حضار، حسّ انجام مسؤولیت اجتماعی افراد، ارضا شده، و انساندوستی دولت به اثبات می‌رسد؛ و در میان هلهله‌های شادی شاخه‌گل‌ها به هوا می‌رود.

نتیجة عینی این نوع نگرش، عمیقتر شدن معضلات و پابرجایی شکافهای اجتماعی است. فقرا، ایتام، بی‌سرپرستان، بدبختان و… در اینگونه جشنها به همگان نمایش داده می‌شوند، و فرادستان را از این بابت که اینگونه نیستند، خوشحال و راضی می‌نمایند. برای همه اثبات می‌شود که آنهایی که ولخرجی می‌کنند بدبخت و بیچاره نیستندو به کسانی که در این نمایشهای تلویزیونی کمک می‌شود فقیرند؛ و بدینسان طبقة فرودست ساخته و پرداخته می‌شود. اما حقیقت در اینجاست که نمایش این فرودستان ، برای ادامة حیات فرادستان امری لازم و ضروری است.

دورکیم با ارائه دیدگاهی جامعه‌شناسانه (غیر مردم‌شناسانه) از کارکرد، با تغییر در دیدگاه قبلی، کارکرد را به «مجموع نتایج خواسته و ناخواستة یک کنش» تعمیم داد. به نظر او، "کارکرد یعنی اثر یا نتایج یک عمل که الزاماً قصد فرد یا افراد برای آن کنش نبوده است."۸

در این دیدگاه، حداقل یکپارچگی و انسجام میان اجزا به عنوان یک تمایل عمومی برای جامعه معرفی گشته، و برخلاف بینش انسان ‌گرایانه، دستیابی کامل به آن غیرممکن اعلام گردید. همچنین مفهوم «بی‌کارکرد» مرتون مدعی شد که ممکن است برخی از اجزای جامعه، با وجود اینکه در گذشته کارکردی داشته‌اند، اما اکنون بدون نقش شده‌اند، و اینگونه نیست که همة اجزای جامعه در همة زمانها دارای فونکسیون خاصی باشند.

در دیدگاه جامعه شناختی- کارکردی، امکان دارد برخی از عناصر، کارکرد منفی نیز پیدا کنند و آثار سوء برای جامعه داشته باشند(مفهوم «کژکارکرد» مرتون). "یک جامعه ممکن است در فعالیتهای حیاتی خود با هدف فائق آمدن بر مشکلات، دچار بحرانهای جدّی شود و برخی از ساخت‌هایش، کارکرد قبلی خویش را از دست داده وحتی بعضاً کارکرد منفی برای شرایط نوین اجتماعی به بار آورند."۹

جامعه شناسان کارکردگرا (سنّت دورکیمی) اثبات کردند که آسیبهای اجتماعی بیشتر از آنکه متأثر از فرد بزهکار باشند، متأثر از شرایط اجتماعی و ساختارهای جامعه‌اند (نظریة خودکشی دورکیم). آنان مدعی بودند که با اختلال در نظام ارزشی و هنجاری جامعه، افراد دیگر نمی‌توانند انتظارات سازمان اجتماعی را به صراحت دریابند و براساس آن کنشی صورت دهند، دراین‌حال نقشها دچار «بی‌کارکردی» یا «کژکارکردی» می‌شوند. با این شرایط، "در صورت عدم اصلاح و بازسازی نظام ارزشها و هنجارها متناسب و موازی با نیازها و ضرورتهای جدید، از نظر مرتون، دوکنش عمده به وقوع خواهد پیوست؛ یکی ابداع خودسرانه، و دیگری مناسک‌گرایی غیرکارکردی، که هردو به انسجام اجتماعی آسیب می‌رسانند." ۱۰

هرچند در دیدگاه دورکیمی از کارکرد، بسیاری از معضلات با شاخصهای اجتماعی تحلیل شد، اما در این تلقّی، تنها آسیبهای اجتماعی بررسی گردید، و دیدگاه فوق نیز نتوانست به‌خوبی به فهم مسئله اجتماعی دست یابد.

حتی با پذیرش آسیب و نارسایی کارکردی برای نقشها در تلقّی جامعه‌شناسانه از فونکسیونالیسم، اما همچنان در این دیدگاه نیز افراد و نهادها با نقشهایشان شناخته می‌شوند، و تغییرات در حد نارسایی کارکردی برای نقشهاست. به این معنا که هرجزئی از جامعه دارای نقشی است که کارکرد و نتایجی (خواسته یا ناخواسته) به بار می‌آورد، و حتی می‌تواند آثار نارسایی داشته باشد. اما در همه حال، نقشها و کارکرد و ارزش حاکم بر آنها در جامعه می‌باید استمرار یابد تا نظام اجتماعی برقرار بماند. وقتی به گفته‌ها و نوشته‌های کارشناسان ایرانی در مورد شکاف نسلی توجه می‌کنیم، این تلقّی ملموس‌تر قابل فهم است. این کارشناسان، چه معتقدین به اینکه نسل پیشین در ارائه و انتقال الگوها به نسل جدید نارسایی داشته‌اند و چه آنهایی که به اخلال در دریافت الگوها توسط نسل جدید معتقد هستند، هر دو گروه در اصالت الگوها، ارزشها و هنجارهای نسل پیشین شکّی نداشته و کارکرد نسل جدید را استمرار نقشها و ارزشهای گذشته می‌دانند. ناراحتی گروه اول در اینست که ارزشهایی همچون دینداری ، ایثار، شهادت و غیره توسط آنها به شکل مطلوبی به نسل جوان منتقل نشده است، و دغدغة گروه دوم اینست که نسل جدید با در افتادن به دامن تهاجم فرهنگی و غربگرایی، اصولاً میلی به ارزشهای گذشته ندارد و منحرف است.

آنچه که قابل مشاهده است اینست که دو گروه با اصالت‌دهی به ارزشها و هنجارهای نسل گذشته ، انحراف از ارزشها را در نسل جدید پذیرفته‌اند، هرچند در علّت‌یابی، متفاوت از هم می‌اندیشند. هر دو جریان، نقشی پیشینی و کارکردی (همچون کارکرد افراد نسل گذشته) برای نسل جدید تعریف نموده و انتظار این نوع کارکرد را از فرزندان دارند.

دیدگاه کارکردگرایانة مسلّط در میان کارشناسان ایرانی، ابتدا مسئله اجتماعی همچون تفاوت تلقّی میان نسلها را به نوعی آسیب اجتماعی تقلیل داده و آن را با راهکارهای غیرجامعه‌شناسانه، آسیب‌شناسی می‌نماید. و در مرحلة بعد، با اصالت بخشیدن به ارزشها و هنجارهای نسل اول و دوم و پذیرش انحراف و نارسایی در زندگی نسل جدید، سعی در احیای ارزشهای قبلی و تحکیم هنجارهای گذشته را دارد.

بی‌شک پدیدة شکاف نسلی در ایران، گویای تغییرات و تحولات بنیادی از گونة برهم‌خوردگی تعادل اجتماعی، و گوناگونی ارزشی و هنجاری از نوع مسئله اجتماعی است. یکپارچگی و انسجام موجود در میان نسل اول و دوم (نسل انقلاب و نسل جنگ) را نسل جدید (نسل سوم) تحکیم و استمرار نبخشیده و ماهیتی متفاوت (نه الزاماً متضاد) با نسلهای گذشته را طلب می‌نماید. شکاف نسلی میان نسل اول و دوم با نسل سوم ، هیچگاه به معنای فروپاشی و بی‌هویتی نسل جدید نیست؛ همانگونه که نشان‌دهندة بی‌اعتباری نسلهای گذشته نیز نمی‌باشد. اصالت بخشیدن به خواسته‌ها، ارزشها، هنجارها و حتی قوانین زندگی و اعتقادی نسلهای گذشته (با تمام احترام و ارزشی که برای تلاشها و کوششهای آنها می‌توان گذاشت) منجر به غیرمطلوب دانستن زیست‌جهان نسل جدید، و سپس آسیب‌شناسی کردن این دسته رفتارها، و در مرحلة بعد (در صورت عدم تغییر در دیدگاههای نسل نو) برخورد کردن و سرکوب ساختن مطالبات فرزندان می‌گردد.

بدون شک، چنانچه جهان‌بینی مطلوب را در نزد نسلهای گذشته بدانیم، رفتار و گفتار نسل جدید (طرز تفکر، شیوة گذران اوقات فراغت، تلقّی نسبت به خانواده ، نوع پوشش، نوع دینداری، ارتباطات با دیگران و درمجموع تجربیات متفاوت او) نوعی انحراف اجتماعی است. بستر معرفتی این دیدگاه، تلقّی‌ای است که از ارزشها و اخلاق تفسیری غیرزمانمند و غیرمکانمند ارائه می‌دهد، و معتقد است (هرچند به زبان نیاورد) که ارزشها واحد هستند، و توصیفی یکدست و به‌هم‌پیوسته از تاریخ به نمایش می‌گذارد.

برای نمونه، به مسئله جوان و نوع نگاه و برداشت غالب توجه کنید. ساعتها گفتگو، هزاران هزار جلد کتاب وجزوه و چندین مؤسسه و سازمان گوناگون دراین سالها ترتیب داده شده است برای بررسی مسئله «جوانان» نه از بابت توجه به خواسته‌های این گروه، بلکه نوعی پیشگیری از مشکلات و جلوگیری از انحراف آنان. سعی در پوشاندن لباس نسل گذشته به تن جوانان امروز و تبلیغ پیوستگی میان آنان، تصویر نامتجانسی را به بار آورده است که تنها خاصیتش رویگردانی رادیکال نسل جدید از حافظة تاریخی خویش بوده است. این نوع کنش دولت در حوزة جوانان را، طرز تفکری کارکردگرایانه ایجاد و تقویت کرده است که به جای بررسی واقعیت اجتماعیِ جوان ، جوانی را به عنوان یک نوع انحراف اجتماعی، آسیب‌شناسی کرده است. از «جوان» همیشه تلقّی یک دورة زمانی از زندگی ارائه شده که «گذراست» و باید آن را «تحمل کرد»، و «اداره کرد» تا شرّش کنده شود. در همه‌حال، دورة زمانی «جوانی» بررسی شده است، و نه «جوان»، به عنوان یک نوع ماهیت منفک ، با خواستها، ارزشها، نیازها، تجربیات و علایق مختص به خود. برای همین، درمیان خانواده‌ها و جامعه، طرز تلقّی عام، «خام بودنِ» جوانان است. مداماً به جوان از آینده‌ای که درانتظار اوست (ازدواج، وضعیت تحصیلی، شرایط شغلی و… ) بیم داده می‌شود. درحالی‌که بی‌شک (در حالت طبیعی) هر جوانی، از نسل گذشتة خود بیشتر می‌فهمد و می‌تواند تصمیم بگیرد، چون بیشتر از آنها در مواجهه با آگاهی و دانش قرار گرفته است. این سخن به معنای نفی جهان‌بینی نسلهای گذشته نیست. پدران در زمینه و بستری خاص خود پرورش یافته‌اند و ارزشهایی را درونی کرده‌اند و زیستی خاص خود را برگزیده‌اند که هویت آنان را تشکیل می‌دهد. موضوع مورد انتقاد، اصرار بر استمرار زیست‌جهان و هویت نسل گذشته به حوزة زندگی نسل جدید است.

در هر جامعه‌ای در پرتو ارزشها و اصول محکم آن، یک شخصیت یا ایدة آرمانی تعریف و معرفی گردیده و در انظار عمومی به عنوان شاخص گذاشته می‌شود. این مدل آرمانی از طریق ابزارهای گوناگون رسانه‌ای و آموزشی (نهادها و سازمانهای جامعه‌پذیری) در بین افکار عمومی به عنوان فَراروایت، تبلیغ شده و از افراد خواسته می‌شود تا درحدّ توان همچون او گردند، یا به این نوع نگرش نزدیک شوند. این هدف نهادی‌شدة هر جامعه‌ای است که یک سری وسایل و ابزارهای نهادی‌شده برای رسیدن به آن تلاش می‌کنند. آن چه مهم است این نکته می‌باشد که ایده یا مدل آرمانی هر جامعه را ارزشها و هنجارهای آن جامعه می‌سازد و هر جامعه‌ای با وجود استقرار در یک کلّیت فرهنگی- اجتماعی خاص، با دیدگاهی انضمامی در زایشی مداوم به فهم هایی جدید از ارزش، اخلاق، زندگی و غیره می‌رسد. به قول ایزنشتاد ، "تمایل به تغییر در تمامی جوامع انسانی ذاتی است، چرا که آنها با مسائلی روبرو می‌شوند که هیچ راه‌حلّ دائمی برای آنها وجود ندارد." ۱۱

امین بزرگیان

http://aminbozorgian.blogfa.com/

پی نوشتها:

۱.ن گ به : لوییس کوزر,زندگی واندیشه بزرگان جامعه شناسی,ترجمه محسن ثلاثی,انتشارات علمی فرهنگی,۱۳۶۸

۲.امیل دورکیم,تقسیم کاراجتماعی,ترجمه باقرپرهام,کتابسرای بابل,چاپ اول:۱۳۶۵,ص۲۱۶

۳. ن گ به : مقاله دین,معنویت وانسان مدرن,امین بزرگیان,ماهنامه آفتاب,شماره۱۷

۴. ن گ به :ویلیام اسکیدمور,تفکر نظری در جامعه شناسی,ترجمه علی محمد حاضری ودیگران,نشرسفیر,چاپ اول:۱۳۷۲

۵. ن گ به : لوییس کوزر, همان.

۶. برای مطالعه بیشتر:"فروپاشی اجتماعی",مصاحبه با دکتر اباذری,آفتاب,شماره۱۹.

۷. ن گ به :هانری مندراس و ژرژگورویچ,مبانی جامعه شناسی, ترجمه باقرپرهام, انتشارات امیرکبیر,چاپ چهارم,۱۳۵۶.

۸. ن گ به :جرج ریتزر,نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر, ترجمه محسن ثلاثی, انتشارات علمی فرهنگی,چاپ سوم,۱۳۷۴.

۹. ن گ به :بروس کوین ,مبانی جامه شناسی,غلامعباس توسلی,انتشارات سمت,چاپ اول,۱۳۷۷.

۱۰. ن گ به :هانری مندراس و ژرژگورویچ,مبانی جامعه شناسی, ترجمه باقرپرهام, انتشارات امیرکبیر,چاپ چهارم,۱۳۵۶.

۱۱. ن گ به :استفان واگو,درآمدی بر تیوریها و مدلهای تغییرات اجتماعی,ترجمه احمدرضا غروی راد,چاپ اول ,۱۳۷۲.

۱۲. میشل فوکو,تاریخ جنسیت.به نقل از:دریفوس ورابینو, میشل فوکو,فراسوی ساختارگرایی وهرمنوتیک,ترجمه حسین بشریه,نشر نی,چاپ دوم,۱۳۷۸ ۰

۱۳. فوکو, همان.

۱۴. ن گ به :مجید محمدی,لیبرالیسم ایرانی,الگوی ناتمام,انتشارات جامعه ایرانیان,چاپ اول,۱۳۷۹.

۱۵. ن گ به : جرج ریتزر, همان.

۱۶. ر.ک. میشل فوکو, همان.

۱۷. همان.

۱۸. تعریف تایلوراز فرهنگ,به نقل از:داریوش آشوری,تعریفها و مفهوم فرهنگ,موسسه اسناد فرهنگی آسیا,تهران,۱۳۵۷.

۱۹. رونالد اینگلهارت,تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی,ترجمه مریم وتر,انتشارات کویر,چاپ اول ,۱۳۷۳,ص۴۷۷.

۲۰. همان,ص۴۷۸.

۲۱. برای مطالعه بیشتررجوع شود به:عباس عبدی,محسن گودرزی,تحولات فرهنگی در ایران,نشر روش,چاپ اول,۱۳۷۸.

*منتشره در ماهنامه آفتاب سال ۱۳۸۲


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.