چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

عقلانی شدن و این جهان نگری


عقلانی شدن و این جهان نگری

با برآمدن عصر روشن گری, این نظر كه تفكر انسانی و جامعه ی بشری چون سایر اجزاء و عملكردهای طبیعت عقلانی اند و در نتیجه از طریق منطق علمی قابل بررسی و شناخت اند, مطرح و با اقبال زمانه روبه رو شد

با برآمدن عصر روشن‌گری، این نظر كه تفكر انسانی و جامعه‌ی بشری چون سایر اجزاء و عملكردهای طبیعت عقلانی‌اند و در نتیجه از طریق منطق علمی قابل بررسی و شناخت‌اند، مطرح و با اقبال زمانه روبه‌رو شد. بسیاری چنین اقبالی را به ضرورت‌های پیدایش دنیای نوینی نسبت داده‌اند كه همان سرمایه‌داری امروزین است. چنین استدلال شده است كه سرمایه‌داری بر اساس منطق دورنی خود كه چیزی نیست جز انباشت دَم افزون سرمایه آن‌هم برای سرمایه‌گذاری مجدد، فرایندی كه سَرِ باز‌ایستادن ندارد و اگر لحظه‌ای از حركت باز ایستد، می‌میرد؛ نمی‌توانست به تولید محدودی كه در صنایع كارگاهی و صنایع دستی خانگی به كف می‌آمد، بسنده كند و با آن بسازد. دگرگون ساختن فرایند تولید و گام نهادن در مسیر تولید انبوه یعنی تنها راه تشفی منطق درونی سرمایه‌داری یعنی انباشت سرمایه،‌برای نفس انباشت نیز نیازمند دگرگون ساختن فن‌آوری بود و تغییر ژرف فن‌آوری تابعی از علوم طبیعی یا فیزیكی به‌‌حساب می‌‌آمد. از این‌روی علم چون بت جدیدی مورد پرستش قرار گرفت و معنای علم نیز در علوم طبیعی و فیزیكی خلاصه شد و راه و روش این علوم، راه و روش علمی به‌حساب آمد. بر پایه‌ی گزاره‌هایی كه عنوان شد، فروض جدیدی مطرح گردید. نخست آن‌كه طبیعت نظامی منطقی و عقلانی است و از نظمی خاص تبعیت می‌كند كه چیزی جز مجموعه‌ای از علل و معلول‌ها نیست. دو دیگر آن‌كه نظم و منطق حاكم بر طبیعت را می‌توان به‌نحوی عقلانی و منطقی كشف كرد. چنین كشفی چیزی جز كشف قانون‌مندی‌های حاكم بر طبیعت نظام‌مند نیست. سوم آن‌كه در بحث از علیّت و در كشف روابط قانون‌مند حاكم بر طبیعت، جست‌وجوی معنا و مقصود بی‌معناست. بدین‌ترتیب قرائت جدیدی از فلسفه‌ی طبیعت و علم بنا گردید. "پوزیتیویست‌ها" چنین فلسفه‌ی طبیعت و علمی را به دنیای اجتماعی تسری دادند و علوم اجتماعی را تنها زمانی علمی تصور كردند كه از منطق علوم طبیعی و فیزیكی تبعیت كند و روش‌های آن‌ها را به‌كار گیرد. آن‌چه تا بدین جای عنوان گردید اولین برداشت عقل‌گرایانه بود. برداشت دوم عقل‌گرایانه از سنت دكارت و نیوتون ارایه شده در قرن هفدهم تبعیت می‌كرد و معتقد بود روابط و قانون‌مندی‌های علّی یا علّت و معلولی چیزی جز نیروهای مخفی و ضرورت‌های طبیعت نیست كه هم از طریق تجربه و تكرار تجربه و آزمایش (برداشت اول عقل‌گرایانه) به كف می‌آید و هم از طریق استدلال عقلی و منطقی (برداشت دوم عقل‌گرایانه.) سومین برداشت عقل‌گرایانه خود را به حیطه‌ی رفتار انسانی محدود كرد و معتقد شد كه رفتار انسانی عقلانی است. بهترین مثال رفتار عقلانی را نیز در اقتصاد خرد می‌توان یافت. كُنِش‌گَران در حیطه‌‌ی اقتصاد خرد، موجودات حساب‌گری هستند كه حساب‌گری یا عقلانیت آنان ابزاری است و با محاسبه‌ی خود می‌كوشند تا نفع خود را حداكثر سازند و ترجیحات خود را تشفی نمایند. نظریه‌ی تصمیم‌گیری و نظریه‌ی انتخاب عقلانی و بالاخره نظریه‌ی بازی، مشهورترین دیدگاه‌های فكری‌اند كه بر برداشت سوم عقل‌گرایانه استواراند. (نگاه كنید به: ۵۴۵-۵۴۶‚۱۹۹۳.hollis|) در كنار عقل‌گرایی، دو مفهوم دیگر نیز رویكرد جوامع مغرب زمین را دگرگون ساخت كه اولی فردگرایی و دومی این‌جهان‌نگری بود. گرچه فردگرایی در كشورهای مختلف‌معانی مختلفی را به‌همراه داشت، لیكن مجموعه‌رخدادهایی سبب گردید كه فرد مسؤول و بریده از پیوند‌های خونی- تباری، عشیره‌ای و قبیله‌ای و بالاخره پیوندهای اجتماعی مطرح گردد. در آلمان، اصلاح‌مذهبی با كنار زدن كلیسا، فرد را در رابطه‌ای مستقیم با خداوند قرار داد. در انگلستان فرد در مقابل جمع‌گرایی قرار داده شد و از فضیلت فرد متكی به خود سخن به میان آمد. از نظر اقتصادی و سیاسی نیز فرد به مفهوم لیبرالیسم پیوند زده شد و بالاخره در فرانسه فرد بریده از پیوندهای اجتماعی‌اش مركزیت یافت. تمامی نگر‌ش‌های ارایه شده نسبت به فرد، حول همان مفهوم مركزیت یافتن انسان به بحث می‌پردازند. باور آورندگان به قانون‌طبیعی؛ یعنی متفكرانی چون هابز و كانت تمامی اَشكال زندگی اجتماعی را مخلوق افراد می‌دانستند و لذا مركزیت فرد را تقویت كردند. بالاخره مفهوم سوم یعنی این جهان‌نگری نیز بدون آن‌كه ضرورتاً ضدمذهب باشد، بر قواعد زمینی تاكید روا می‌دارد و معتقد است كه با خصوصی شدن و فردی شدن ایمان و اعتقاد مذهبی، نهاد مذهب نیز قدرت تعیین‌كنندگی خود را در زندگی روزمره از كف می‌دهد و نهادهای دنیوی مدرن بسیاری كاركردهای آن‌را تصاحب می‌كنند. البته باید توجه داشت كه به تعداد تعاریفی كه از دین وجود دارد، دیدگاه‌های گوناگونی نیز در باب این‌جهانی‌شدن و این جهان‌نگری موجود است.

چند تحول علمی در مغرب زمین به مدد سه مفهوم مورد بحث یعنی عقلانی شدن، فردگرایی و این جهان‌نگری آمده است. نظریه‌ی داروین، انسان مركزی را كه با اندیشه‌های متافیزیكی در‌آمیخته بود مورد تهاجم قرار دارد. نظریه‌ی كِپلر و كُپِرنیك و بعدها گالیله، زمین‌مركزی كه تفكری محوری در كلیسا بود را بی‌رنگ ساخت و فروید، بررسی روان انسان و ماركس پژوهش در جامعه‌ی انسانی را زمینی ساختند. پاستور نیز بر اصل خود‌به‌خودی خط بطلان كشید. اثر كشفیات و بحث‌های علمی مورد اشاره در خود آن‌ها خلاصه نمی‌شود. یعنی می‌توان حداقل نظریه‌ی‌داروین، فروید و ماركس را نپذیرفت و آن‌ها را شدیداً مورد انتقاد قرار داد. اما آن‌چه كه مهم‌تر از اصل نظریه‌های یادشده است، گشودن دری بسته برای صدها سال و قابل تحقیق ساختن انسان، زمین، روان انسانی و جامعه‌ی بشری بود كه در دوران كلیسا تنها با یك قرائت مورد بررسی قرار می‌گرفت. علاوه آن‌كه سه مفهوم مورد بحث، كلید واژه‌های پروژه‌ای به‌حساب می‌آیند كه پروژه‌ی مدرنیته نام گرفته است. پروژه‌ای كه با سه محور صنعتی شدن، شهری شدن و دموكراسی سیاسی تكمیل گردید و تحولات مغرب زمین را جهتی خاص بخشید. آن‌چه تا بدین‌جای بحث ارایه گردید را معمولاً دستا~ورد عصر روشن‌گری به بعد تلقی كرده‌اند و آن عصر را نقطه‌ی عطفی در تاریخ مغرب زمین به‌شمار آورده‌اند. لیكن نگارنده معتقد است كه گر‌چه عصر روشن‌گری نقطه‌ی عطفی به‌حساب می‌آید و در اهمیت آن تردیدی روا نیست، اما هر سه مفهوم عقلانی‌شدن، فردگرایی و این جهان‌نگری در اندیشه‌ی انسان غربی سابقه‌ای بسیار طولانی دارد و این ریشه‌داری گویای این واقعیت است كه تحولات مغرب زمین با تمامی فراز و فرودهای آن جریانی پیوسته را نشان می‌دهد و شاید به‌همین علت، پروژه‌ی مدرنیته قابل وارد كردن نیست و شكست سایر كشورها در وارد كردن مدرنیته به اشكال مختلف و عدم توان آن‌ها در درونی‌سازی آن ناشی از بی‌توجهی به همین پیوستگی است، گرچه شكست‌های پی‌درپی مورد اشاره تنها به این علت خاص محدود نمی‌شود. بر این اساس به چند نكته از تاریخ مغرب زمین اشاره می‌شود تا نشان داده شود كه تمدن‌های یونانی و روم و حتی قرون وسطایی كه یك‌جانبه قرون تاریك خوانده شده است، بر اصولی استوار بوده‌اند و اندیشه‌هایی را عرضه داشته‌اند كه با عقلانی شدن، فردگرایی و این جهان‌نگری رابطه‌ای تنگاتنگ دارند. از این‌روی بستری كه سه مفهوم یاد‌شده بر آن روییده‌اند، از قرن‌ها قبل برای این رویش آماده ‌بوده‌اند. به دیگر سخن، پیوستگیِ تاریخیِ مشهودی، سرنوشت غرب را رقم زده است و اجزاء و عناصر این سرنوشت به تأنی و با گذر قرن‌ها فراهم آمده است.

دکتر پرویز پیران


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.