جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فرار از قواعد متعارف


فرار از قواعد متعارف

گفت وگو با اعضای گروه پلیس

گروه پلیس در یک استودیو با سقف بلند در مجتمع فیلمسازی «لاینز گیت» اوایل ماه فوریه برای اجرای کنسرت در مقابل تماشاگران، مشغول تمرین بودند. آنها اعلام کردند که سال آینده یک تور جهانی برگزار خواهند کرد. استینگ ۵۵ ساله گیتار باس می‌نوازد; اندی سامرز ۶۴ ساله گیتار می‌زند; و استیووارت کاپلند ۵۴ ساله طبل می‌زند.

آنها داشتند اجرای حدود ۱۲ ترانه را با هم تمرین می‌کردند. گروه پلیس پس از گذشت بیش از دو دهه برای اولین بار برای مدت بیش از یک شب با هم برنامه اجرا خواهند کرد. استینگ می‌گوید: «سی سال به عقب برگشته‌ام.» گروه مشغول تمرین بود که استینگ با تکان دست به آنها علامت داد که تمرین را متوقف کنند. خیلی خلاصه‌وار گفت: «مضراب... فایده ندارد.» آقای سامرز گیتار را با مضراب می‌نواخت; او قبلا با انگشتان خود گیتار می‌زد. آقای کاپلند با خنده گفت: «یک لحظه فکر کردی او [استینگ] متوجه نمی‌شود؟» آقای سامرز شانه‌ای بالا انداخت و گفت: «من دیروز همه‌اش با مضراب گیتار زدم، و او حتی یک کلمه هم به من حرفی نزد.» آقای سامرز مضراب را کنار گذاشت، و بعد آقای کاپلند با صدای بلند شمرد، «یک! دو! سه! چهار!» و در یک آن ترانه بار دیگر آغاز شد. این سه موزیسین سرسخت بار دیگر با هم هماهنگ شدند.

بیست و چهار سال پیش گروه «پلیس» بر دنیای موسیقی راک حکومت می‌کردند. فعالیت هفت ساله آنها روندی صعودی داشت; هر آلبومی‌ بیشتر از آلبوم قبلی می‌فروخت، و هر توری که برگزار می‌کردند نسبت به تور قبلی پربارتر و شلوغ‌تر بود. آنها در سال ۱۹۸۳ ادعا کردند که با اجرای برنامه در استادیوم «شی» در واقع به جایگاه گروه بیتلز دست یافته‌اند. ولی این سه یار قدیمی‌ در عین حال اعتراف می‌کنند در سال‌هایی که به عنوان ستاره‌های راک در کنار هم کار می‌کردند سال‌های کشمکش‌ها و اختلاف‌های تلخ هم بود که بعضی وقت‌ها به درگیری فیزیکی و مشت‌زنی!

در پشت صحنه هم می‌کشید. آقای کاپلند می‌گوید: «ما در استادیوم‌ها برنامه اجرا می‌کردیم و احساس می‌کردیم همه عشق خودشان را نصیب ما می‌کنند. ولی بعد به پشت صحنه می‌آمدی و با آدم‌های گروه طرف می‌شدی، یعنی کسانی که بیشترین اهمیت را داشتند، و در اینجا بود که از عشق خبری نبود.» اعضای گروه پلیس از همان اول سه شخصیت بسیار متفاوت و ناهمخوان بودند. آقای کاپلند آدمی‌ پرحرف و برونگرا است، استینگ جدی و محزون است، و آقای سامرز وقتی در مورد گیتار و تغییرات آکورد صحبت می‌کند انگار دنیا را به او داده‌‌اند. ولی چیزی که این سه را به هم متصل کرد موسیقی‌ای بود که برای رسیدن به آن جنگیدند.

استینگ می‌گوید: «ما سه نفر هم‌مدرسه‌ای نبودیم. بچه محل نبودیم. هیچ وقت با هم در یک ایل و طایفه نبودیم. اصطکاک‌هایی که بین ما بوده دلایل درست و منطقی‌ای داشته. ما به موسیقی خیلی اهمیت می‌دهیم و همگی‌مان شخصیت‌های محکمی‌داریم. درگیری‌هایی که بین ما وجود داشت بخشی از پویایی و جنب و جوش ما بود; ما بر سر همه چیز مثل سگ و گربه به جان هم می‌افتادیم.»

هرچند آقای کاپلند گروه پلیس را راه‌اندازی و نامگذاری کرد ولی استینگ بود که هم به عنوان صدای شاخص گروه و هم ترانه نویس موفق گروه خودش را نشان داد. ولی ترانه‌های گروه پلیس، ساختاری پاپ گونه و بداهه داشتند، و آقای سامرز آکورد‌های پیچیده و جلوه‌های گیتاری می‌نواخت در حالی که درام (طبل)‌های آقای کاپلند ضرب آهنگ‌ها را نابود و دوباره روی هم سوار می‌کرد.

آقای کاپلند می‌گوید: «من حال و حوصله قانون و قاعده و محدودیت‌ها را نداشتم. گروه‌های موسیقی که در کنار هم می‌مانند و دوام می‌آورند معمولا به محدودیت‌ها اهمیتی نمی‌دهند. و من دوست داشتم که گروه ما هم به همین شکل باشد.» و از همین رو وقتی گروه ترانه‌های تور سال ۱۹۸۳ خود را تکرار کردند استینگ برای خودش شروع به نواختن کرد. استینگ می‌گوید: «ما بزرگ‌ترین گروه موزیک جهان بودیم، و من یک روز با خودم گفتم: «دیگر همین است که هست. من یک چالش دیگر می‌خواهم; می‌خواهم دوباره شروع کنم.» در سال‌های اخیر هر یک از اعضای گروه پلیس، داستان خودش را تعریف کرده است. آقای کاپلند یک مستند در مورد خودش و حضورش در گروه پلیس ساخت. استینگ و آقای سامرز خاطره نوشتند. ولی نکته جالب در مورد این مجموعه آثار اینکه اینها به شدت متفاوت‌اند. کتاب «موسیقی شکسته» فقط در دو صفحه سال‌های با شکوه گروه پلیس را توصیف می‌کند. کتاب «قطار بعدی» در عوض، تور‌های گروه را با جزئیات کامل توصیف می‌کند و پس از از هم پاشیدن گروه، خیلی سریع به پایان می‌رسد. آقای سامرز از این قضیه با عنوان «زخم سر باز کرده» یاد می‌کند.

آقای سامرز می‌گوید: «در آن موقع نوعی بی‌حسی و بهت‌زدگی وجود داشت. فکر نمی‌کنم در آن لحظه متوجه شده باشم که چه اتفاقی دارد می‌افتد. احساس می‌کردم که دارم از یک پرتگاه به پایین پرتاب می‌شوم...» پایین را نگاه می‌کند، طوری که انگار دارد گودالی را زیر پایش می‌بیند و بعد ادامه می‌دهد: «انگار یکی از پا‌هایم را قطع کرده بودند. مثل این بود که عاشقت تو را ترک کرده باشد.»

از آن زمان تاکنون استینگ یک ستاره راک باقی مانده است، او آلبوم‌های چندین میلیون دلاری فروخته و در فعالیت‌های انسان دوستانه نیز فعالیت داشته است.

نیویورک تایمز/ فوریه ۲۰۰۷/ جان پاره لس/ فرشید عطایی-