شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

یادداشتی برای بیژن ترقی و سایر ازدست رفتگان و در دست ماندگانمان


یادداشتی برای بیژن ترقی و سایر ازدست رفتگان و در دست ماندگانمان

انچه مرا واداشت تا تصمیم به نوشتن چند خطی نمایم , اتفاق تلخ اخیر که همانا از دست دادن شاعر از دست شدن این عزیز و رفتن او از بین ما به یکبار همه را به تکاپو واداشت تا مطلبی برای او و در خور او بنگارند

انچه مرا واداشت تا تصمیم به نوشتن چند خطی نمایم , اتفاق تلخ اخیر که همانا از دست دادن شاعر از دست شدن این عزیز و رفتن او از بین ما به یکبار همه را به تکاپو واداشت تا مطلبی برای او و در خور او بنگارند .

این مطلب نیز برای اوست اما کمی متفاوت تر . یکی از خلقیات ما ایرانیان ، که ما را از بسیاری کشورهای پیشرفته و عقب افتاده تر از خودمان متمایز نموده است ، ارج نهادن به شخصیت ها پس از مرگشان است . این مسئله نه تنها در مورد مرحوم ترقی بلکه برای بسیاری بزرگانی که از جمع ما رفته اند نیز صادق است .

دادن القاب دهن پر کن برای مرحومان ، برگزاری بزرگداشت ها ، اختصاص روزی به نام از دست رفته گان و . . . خوب است اما چرا در زمان حیاتشان کسی آنها را نمیشناخت ؛

چرا کسی جویای احوال ثمین باغچه بان نشد ؟ که در نهایت گوشه نشینی و عزلت و در دیاری غریب از بین مان رفت . چرا کسی سراغی از بیژن ترقی نمیگرفت ؟

چرا همه آنانی که شعار « آتشی زکاروان جدامانده . . . » را هم اکنون برلبهاشان زمزمه میکنند ؛ قبل از ازدست دادن این بزرگ حتی برای بکبار هم آن را زمزمه نمیکردند ؟ حتی دریغ از مصاحبه ای کوچک . . . و حتی دریغ از نقدی از او تا بداند که کسی بیادش است ....

اما اکنون همه با گرفتن پلاکاردی بر دست در غم از دست دادن این عزیز در بهترین حالت ماتم گرفته و یا خود را ماتم زده می نمایانند ؟

چرا باید اشعار نغزش را پس از مرگش رو کنند و شخصیتش را بعد از رفتنش مثال بزنند ؟ چه اشکالی دارد که در زمان حیاتش جایزه ای در جشنواره موسیقی با نام بیژن ترقی وجود داشته باشد؟

آیا اینها همه نشان از مرده پرستی ما ایرانیان ندارد ؟

چه اشکالی داشت یک روحانی به جای آن که در مجلس ختم مرحوم جمله « ترقی نیمای ترانه ایران است » را بر لبهایش جاری نماید در زمان حیاتش این سخن را میگفت ؟

آیا بهتر نیست بگوئیم بیژن ترقی « نیمای ترانه ایران بود » چون او نیز همانند نیما رفت . هم اکنون بین او و نیما هیچ تفاوتی ندارد و هر دو رفته اند .

هیچگاه یادم نمیرود زندگی سراسر فقیرانه غزلسرای معاصر ایران « مرحوم حسین منزوی » را .

مردی که پس از رفتنش هزاران لقب به او اعطا کردند . اشعارش را خواندند و....

اما در زمان حیاتش چه ؟ فروش کتابهای قدیمی اش در کنار خیابان توسط خودش وسیله ای برای امرار معاش وی و خرید پاکتی سیگار بود !!!

آری این همان حسین منزوی بود که قبل از مرگش هیچ کسی از آنها که هم اکنون القاب دهان پرکن بر او نسبت داده اند احوالی از وی نپرسیدند ....

هیچگاه از یادم نمیرود خسرو شکیبایی را که در زمان حیاتش چه برچسبهایی به وی زدند و چه توهینها که ننمودند و هیچگاه پس از مرگش را از یاد نمیبرم ...

چرا همه چیزمان در موسیقی شده است شجریان و ناظری... ؟

چرا به اطرافمان توجه نمیکنیم ؟

و چراهای بسیار که خود نیز در یافتن پاسخ به آنها دچار سردرگمی شده ام ؟

محمد جواد صحافی



همچنین مشاهده کنید