شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تلفن


تلفن

تلفن زنگ زد الو... الو؟ گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ زد الو؟ چرا حرف نمی زنی؟ ... گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ زد الو؟ می دونم که تویی مرجان نکنه خجالت می کشی؟ها؟ تازه فهمیدی صبح چه حرفهای …

تلفن زنگ زد الو... الو؟ گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ زد الو؟ چرا حرف نمی زنی؟ ... گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ زد الو؟ می دونم که تویی مرجان نکنه خجالت می کشی؟ها؟ تازه فهمیدی صبح چه حرفهای چرندی زدی ،آهان؟ ... الو ! یه چیزی بگو دیگه چند لحظه مکث کردم ، گوشی را گذاشتم. دوباره زنگ زد

اشکال نداره خونه زنگ زدی، از شانست زن و بچه ام نیستن... ببین مرجان مطمئن باش هیچ کس از ازدواجمون با خبر نمی شه نمی ذارم کتایون و فریما بفهمن! ببین به خدا کتایون اصلا فکرشم نمی کنه ! الو ! اذیت نکن. می دونی من حوصله این بچه بازیها رو ندارم. الو... گوشی رو گذاشتم. سرمو گرفتم بین دو تا دستام و یه نفس عمیق! به تلفن خیره موندم. منتظر بودم دوباره زنگ بزنه.

صدای انداختن کلید تو قفل و باز شدن در اومد. کتایون! چیه ؟ کنار تلفنی؟! هیچی چطور زود اومدی؟ لبخند زد و گفت ای کلک تو نمی دونی؟ چی رو؟ حالا ولش، خلاصه می فهمی! تلفن زنگ رد. دستم رو گوشی مونده بود . کتایون گفت بردار دیگه . تنم سرد شده بود . الو؟ صدای فریما بود آرامشمو به دست آوردم ،کیه؟ فریما. کتایون تلفن رو گذاشت رو من بلند گفت ۱،۲،۳، حالا تولدت مبارک. کتایون خندید و گفت حالا فهمیدی ؟

بهش فحشی که ندادی؟ فریما گفت کاش فحش می داد اما بابا صبور تر از این حرفاست! کتایون خندید از شیطونیهای فریماه است دیگه. چی؟ همین تلفن بازیها دیگه! فریما تلفن رو قطع کرده بود! صدای بوق آزاد تلفن فضای اتاق و پر کرده بود.

نویسنده: نینا گلستانی



همچنین مشاهده کنید